eitaa logo
دعـاھـاے مـعـجـزه گـر📿
45.7هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
6هزار ویدیو
79 فایل
﷽ سلام لطفا دربرابر تبادل وتبلیغات صبورباشید وبه رشد ماکمک کنید🌼 💓میم مثل مـادر 👉eitaa.com/joinchat/42532878C8b6e90210f 📿فضیلت صلوات 👉eitaa.com/joinchat/656015393Ccee3ec7089 تبلیغات⬇️ eitaa.com/joinchat/2049572922Cd4d539146e ⛔کپی مطالب فقط با لینک
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍁 🍁🍂 یادم هست آن قدیمتر ها، پدر بزرگم همیشه وقتے دو ساعت بعد اذانِ ظهر ، از سرِ ڪارش مے آمد، به خانم جان مے گفت : " غذایم را ڪه مے آورے ، نرو ... بنشین، بگذار غذا به من بچسبد ..." من هم ڪه بے خبر از همه جا، عالَمِ ڪودڪے بود و نافهمیِ ڪمالات ....! به خودم مے گفتم : چه ربطے دارد "نشستنِ خانم جان و چسبیدنِ غذا به آقا جان ؟!" بزرگتر ڪه شدم ، اوّلش در ڪتابها خواندم حسّے در دنیا هست به نامِ "عشق"... ڪه بے خبر مے آید و اوّلین نشانه اش ، تپشهاے ناهماهنگ قلب است ... خواندم آدمها تنها ازراهِ چشمهایشان به دلِ هم نفوذ مے ڪنند ، نه حرف اهمیتے دارد و نه بودنِ ڪسے ڪه دلت را به تپیدن وامیدارد ... یک وقتهائے شاید ، آن غریبه ے آشنا ، هرگز قسمتِ آدم هم نباشد، ولے همان یک بار ڪه ناغافل ، صیدِ مردمڪهاے بے قرارش مے شوے، ڪافے ست براے هزار سال رؤیا بافتن و خواب دیدن ! اینها همه، مربوط به داستانها بود و ڪتابهاے ادبیات ، تا آن روز ڪه... اوّلین شعرم به نامِ نگاهِ تو به دنیا آمد ، "یارجان"...! همان "تو" ڪه نه دارَمَت و نه ، نداشتنت را بلد مے شوم ...! حالا دیگر خوب مے دانم چیزے ڪه آن وقتها باید به آقاجان مے چسبید ، غذا نبود ... چشمهاے خانم جان بود ڪه "عشق" را در همۀ ثانیه هاے زندگے ، لقمه مے گرفت و مے گذاشت در تنورِ دلِ آقا جان... مهر خانم جان بود ڪه باید به وجود آقاجان مے چسبید... حالا خوب مے فهمم "زنده بودن" ، بے آنڪه دلت عاشقے را زندگانے ڪند ، به هیچ ڪجاے نامِ آدمیزاد ، نمے آید ... ─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅─ •••🍂🥀🍁JOiN👇🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌꧁❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❥♡ @maadar1 ♡❥