#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
دَمِ اذان پدرم نانِ تازه ای آورد
که بویِ تازگی اش بر مشام می آمد
به یادِ روضه یِ طفلی سه ساله اُفتادم
زِ خانه ها همه بویِ طعام می آمد...
@dobeitynab
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
برای عمه که بَد شُد گرسنه خوابیدم
اگر چه با شِکمِ سیر می زدند مرا
به جان تو اثرِ تازیانه یادم رفت
چقدر با سرِ زنجیر می زدند مرا...
@dobeitynab
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
عجیب شهرِ شلوغیست هر طرف بِرَوَم
برایِ دخترت از سنگ مَرحَمَت دارند
کمی مواظبِ من باش از سرِ نیزه
همیشه چشم چرانها مزاحمت دارند...
@dobeitynab
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
کسی نگفت ندارم پدر امان بدهید
و فرصتی نه به من که ، به خیزران بدهید
کسی نگفت که نانِ شما نمی خواهد
پدر نخواست سرش را به او نشان بدهید...
@dobeitynab
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
طنابِ گردنِ من بسته بود به دستِ رُباب
میان راه زمین می خوریم و می خندند
یهودی است و مسلمان کنارِ هم اینجا
کُتَک از آن و از این می خوریم و می خندند
حسن لطفی
@dobeitynab
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
حالا که امشب آمدی پیش رقیه
بنشین برای هم کمی روضه بخوانیم
از ماجرای آن شب جا ماندن و زجر
هم سوی چشمم رفته هم شیرین زبانیم...
@dobeitynab
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
دَمِ اذان پدرم نانِ تازه ای آورد
که بویِ تازگی اش بر مشام می آمد
به یادِ روضه یِ طفلی سه ساله اُفتادم
زِ خانه ها همه بویِ طعام می آمد...
@dobeitynab
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
با دستهای کوچکش گرهها باز میکند
الحق! ملیکهی همه عالَم #رقیه است...
@dobeitynab