eitaa logo
- دچار!
9.1هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
72 فایل
『﷽』 میگمادقت‌ڪردین همونجاڪہ‌قراره‌پروانہ‌بشین[←🦋 شیطون‌میادسراغٺون؟ مأوا ﴿بخـٰوان از شࢪوطؕ﴾ 📝➺ @ma_vaa پناھ‌ حرفاتونہ﴿نٰاشناسۜ بگو﴾ 🐾➺ @pa_nahh آنچہ گذشت﴿مباحث کاناݪ﴾ 📜➺ @anche_gozasht تہش‌ کہ حرمہ﴿کاناݪ‌دیگمونہ﴾ 📿 ➺ @t_haram
مشاهده در ایتا
دانلود
+اگه قاطی بشی... رفیق بشی... دوست بشی... با خودمونی بشی... بی خورده شیشه بشی... پشت رودخانه چه کنم چه کنم که قفل کردی! رشته دلت دست باشه! عبورت میده...☺️ ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
°◌💛❄️◌° اون موقع هایے ڪه میمونۍ چطوری از دینت ، قࢪآنت ، امامت دفاع ڪنۍ ! فقط به خود بگو دستتو بگیࢪه :) 🖐🏻 وگرنه تو گلو خفه میشہ 💔 از من گفتن بود .✋ ∞|🍁 @dochar_m
بعضیابھشون‌میگن‌ '' آیت‌اللھ '' بغضیامیگن '' آقاۍِ‌خامنہ‌اۍ '' بعضیام‌مثلِ‌برادراۍِ‌لبنان‌وسوریہ‌ وعراق‌میگن '' سـٰیدنا‌القائد '' مام‌بھشون‌میگیم '' (:♡ آقاروازهرطرف‌بخونـے‌آقاس . . فدایـےزیاددارھ . .♥!":) دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 🕊 دو روز مشهد بودیم و دل سیر زیارت کردیم...😍😇 صالح یک هفته مرخصی داشت. قصد داشتیم به 🌳شمال 🌳برویم و حسابی تفریح کنیم.😊 هنوز در مسیر استان گلستان🛣 بودیم که از محل کار با او تماس گرفتند و به او گفتند که باید بازگردد.😕 ناراحت بودم اما... بیشتر از پکر می شدم. انگار می خواست چیزی بگوید اما نمی توانست. به اولین شهر ساحلی که رسیدیم، لب دریا رفتیم.🌊 ــ تا اینجا اومدم خانومم رو نبرم ساحل؟! شرمندم مهدیه...😥 ــ این حرفو نزن. من کاریتو می دونم. وقت زیاده. خدا رو شکر که حداقل زیارت رفتیم.☺️ چنگی به موهایش زد و چادرم را گرفت و با خودش کشاند توی آب. آب از زانویمان بالا آمده بود و چادرم را سنگین کرده بود. آنرا دور خودم پیچاندم و به دریا خیره شدم. ــ مهدیه جان...😍 ــ جان دلم☺️ ــ فردا ظهر اعزامم...😇 برگشتم و با تعجب گفتم: ــ کجا؟!😳 چیزی نگفت. می دانستم سوریه را می گفت. قلبم هری ریخت.😥 انگار معلق شدم بین زمین و آسمان. شاید هم روی آب بودم. به بازوی صالح چنگ زدم و خودم را نگه داشتم. با هم بیرون آمدیم و روی ماسه ها نشستیم. چادرم غرق ماسه شده بود. کمی تنم می لرزید نمی دانم از سرما بود یا از ضعف خبری که شنیده ام؟!😔 "مهدیه آروم باش. یادت نره بابا گفت باید باشی. اینجوری دلشو می رنجونی و نمی تونه با خیال راحت از خودش کنه. همش باید نگران باشه. تو صالحو سپردی دست خدا. زندگیتو گره زدی به حرم ... پس نگران نباش و کن به خدا..." ــ چرا یهو خواستی بیفتی؟ حالت خوبه عزیزم؟😒 خندیدم و گفتم: ــ آره خوبم. نگران نباش. ماسه های زیر پام خالی شد.☺️ نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم: ــ وقت زیادی نداریم ها... اگه تموم شب رو رانندگی کنیم فرا صبح می رسیم خونه.😅 بلند شدم و دست او را گرفتم و از جایش بلندش کردم و با هم سوار ماشین شدیم. دلم را به دریا زدم و گفتم: ــ من رانندگی می کنم. تا وقتی شب میشه بخواب که بتونی تا صبح رانندگی کنی. باشه؟😊 سوئیچ را به من داد و حرکت کردیم.💨🚙 ادامه دارد... 🖇نویسنده👈
سلام دچاری های قشنگم 🙃♥️ پیش پیش عید سعید فطر رو تبریک میگم بهتون 😌 قراره با کمک چند نفر یه طرح خیلی جذابی رو توی کانال اجرا کنیم 😎 نمیگم چیه تا بعدا متوجه شید برای اینکار به یه که قرآن رو با قرائت بخونن احتیاج داریم و به یه برای گویندگی و یه شخص که و بلد باشه 🙃 اکر کسی این مهارت ها رو داره پی وی اعلام کنه 🚌 @deltang_mn
شریک شدن تو این کار ثواب داره ها😁🖐🏻
دچاری های قشنگم 🙃♥️ قراره با کمک چند نفر یه طرح خیلی جذابی رو توی کانال اجرا کنیم 😎 نمیگم چیه تا بعدا متوجه شید برای اینکار به یه که قرآن رو با قرائت بخونن احتیاج داریم و به یه برای گویندگی و یه شخص که و بلد باشه 🙃 اکر کسی این مهارت ها رو داره پی وی اعلام کنه 🚌 @deltang_mn شریک شدن تو این کار ثواب داره ها😁🖐🏻