eitaa logo
- دچار!
10.9هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
72 فایل
『﷽』 میگمادقت‌ڪردین همونجاڪہ‌قراره‌پروانہ‌بشین[←🦋 شیطون‌میادسراغٺون؟ مأوا ﴿بخـٰوان از شࢪوطؕ﴾ 📝➺ @ma_vaa پناھ‌ حرفاتونہ﴿نٰاشناسۜ بگو﴾ 🐾➺ @pa_nahh آنچہ گذشت﴿مباحث کاناݪ﴾ 📜➺ @anche_gozasht تہش‌ کہ حرمہ﴿کاناݪ‌دیگمونہ﴾ 📿 ➺ @t_haram
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهای‌کوهِ‌غِیرَت‌صدامونو‌داری؟ هَوامون‌خرابه....💔 ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
. . یه استادی داشتیم میگفت: شب‌ها تصمیم نگیرید.. شب موقع هجوم فکر و خیاله.. شاعرها شب‌ها شعر میگن، عاشق‌ها شب‌ها خاطراتشون رو مرور میکنن، عرفا شب‌ها میسوزن.. از وقتی هم که نیمه‌ی شب شهید شد فهمیدم شب جای تعقل نیست! شب همون ساعتِ مختصِ خداست.. .. ⊱❥••♡❃•🖤•❃♡••❥⊰ ♡@dochar_m ♡ ⊱❥••♡❃•🖤•❃♡••❥⊰
🌸🍃 لا خَـــــــــــیرَ بَــعــــــدَكَ فِـــــــی الحَیـاةِ  دیگر خیری نیست در زندگی، بعد از تو ! 🖤 ⊱❥••♡❃•🖤•❃♡••❥⊰ ♡@dochar_m ♡ ⊱❥••♡❃•🖤•❃♡••❥⊰
وحالا‌یک‌سال‌تمام‌ است‌که‌نیستی.... یک‌سال‌که‌با‌سختی‌درد‌نبودنت‌را‌تحمل‌کردیم.... سیزدهم‌دی‌ماه‌سال‌یک‌هزار‌و‌سیصد‌و‌نود‌و‌هشت..... این‌تاریخ‌‌که‌برای‌ما‌به‌یکی‌از‌تلخ‌ترین‌تاریخ‌های‌تقویم‌تبدیل‌شد.... تاریخی‌که‌با‌شنیدن‌آن‌آدم‌ها‌از‌ته‌دل‌آه‌میکشند..... هنوز‌هم‌وقتی‌نام‌تو‌را‌میشنوند.... هنوز‌هم‌وقتی‌عکس‌تو‌را‌میبینند‌بغض‌گلویشان‌را‌می گیرد..... خیلی‌ها‌تا‌میخواهند‌درباره‌تو‌ حرف‌بزنند‌اشک‌هایشان‌سرازیر‌میشود‌ درست‌مثل‌روزهای‌اولی‌که‌خبر‌شهادتت‌را‌شنیدیم... همان‌روز‌های‌تلخ‌پر‌کشیدن‌تو..... حالا‌یک‌سال‌است‌که نیستی... اما... خط‌خون‌نقطه‌پایان‌سلیمانی‌نیست‌ بهراسید‌که‌این‌اول‌بسم‌الله‌است(: ...🌿 ...🍃 ⊱❥••♡❃•🖤•❃♡••❥⊰ ♡@dochar_m ♡ ⊱❥••♡❃•🖤•❃♡••❥⊰
●•||•● ؛ شخصی آمد و از من درخواست کرد که با که در روضــــھ ها شرکت میکنند برخورد کنم! حاج‌قاســــم هم آنجا نشستھ بود؛ گفت:حـاج‌قاسم شما یک چیزی بگویید گفت‌:↯ مگر اینجا خانھ ی شماست؟ خانھ ی شما آمدند برخــورد کن! درِ خانھ ی آمدھ اند....! ⊱❥••♡❃•🖤•❃♡••❥⊰ ♡@dochar_m ♡ ⊱❥••♡❃•🖤•❃♡••❥⊰ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
:) • . اگر شوق شهادت دارید؛ آن را فعلا طلب نڪنید،شهادت را در جنگ با آمریڪا و اسرائیل از خـُدا بخواهید🕶!! :)! ᴊᴏɪɴ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ {🌦} @dochar_m
🇮🇶 💣قسمت شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد ڪه چفیه خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید : _یوسف بهتره؟ در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سڪوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تڪیه داد و با صدایی ڪه از خستگی خش افتاده بود، نجوا ڪرد : _حاج قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری داعشی‌ها رو دست به سر میڪنه تا هلیڪوپترها بتونن بیان. سپس به سمتم چرخید و حرفی زد ڪه دلم آتش گرفت : _دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش! اشڪی ڪه تا روی گونه‌ام رسیده بود پاڪ ڪردم و پرسیدم : _میخوای بیدارش ڪنم؟ سرش را به نشانه منفی تڪان داد،نگاهی به خودش ڪرد و با خجالت پاسخ داد : _اوضام خیلی خرابه! و از چشمان شڪسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر ڪمر خم ڪرده‌ام ڪه با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد : _ان‌شاءالله محاصره میشڪنه و حیدر برمیگرده! و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود ڪه امیدم را برای دیدارش ناامید ڪرده است. دلم میخواست از حال حیدر و داغ دلتنگی‌اش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش ڪه از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد. با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش ڪنار زد و طاقت او هم تمام شده بود ڪه برایم درددل ڪرد : _نرجس دعا ڪن برامون اسلحه بیارن! نفس بلندی ڪشید تا سینه‌اش سبڪ شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم : _دیشب داعش یڪی از خاڪریزهامون رو ڪوبید، دو تا از بچه‌ها شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی ڪه آمریکا واسه ڪردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم. سپس غریبانه نگاهم ڪرد و عاشقانه شهادت داد : _انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط و پشت ما هستن! اما همین پشتیبانی به قلبش قوت میداد ڪه لبخندی فاتحانه صورتش را پُر ڪرد و ساڪت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم ڪه دوباره سرش را بالا آورد، آهی ڪشید و با صدایی خسته خبر داد : _سنجار با همه پشتیبانی ڪه آمریڪا از ڪردها میڪرد، آخر افتاد دست داعش! صورتش ازقطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی ڪند ڪه دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد ڪه نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش نارنجڪی جا خوش ڪرده بود و حرفی زد ڪه در این گرما تمام تنم یخ زد : _تا زمانی ڪه یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه ڪه دیگه ما نباشیم! دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیڪردم نارنجڪ را از دستش بگیرم ڪه لبخندی زد و باآرامشی شیرین سوال ڪرد : _بلدی باهاش ڪار ڪنی؟ من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میڪرد ڪه با گلوی خشکش نفس بلندی ڪشید و گفت : _نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای داعش به شهر باز شد... و ازفڪر نزدیڪ‌ شدن داعش به ناموسش صورت رنگ‌پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجڪ را نشانم داد و تنها یڪ جمله گفت..... ادامه دارد.....
كان رَجُلاً يعيشُ في‌الدنيا لكنّه لم يكن من أهلِها .. مردی بود که در دنیا زندگی می‌کرد اما اهل‌ِ دنیا نبود .. ♥️
خاک ها، آسمان ها تو را می‌شناسند ... 💚
- دچار!
‌حاج‌قاسم‌یه‌جا‌توی وصیت‌نامشون‌میگن خدایاوحشت‌همه‌‌ی‌ وجودم‌را‌فرا‌گرفته‌است من‌قادر‌به‌مھارِ‌نفسِ‌ خودنیستم‌‌رسوایم‌نکن(:💔 🕊 ♥️
-حاجی؛ کاش‌‌مـاهم‌مثل‌شما وسط‌ِگرفتاری‌هـامون‌به‌جای‌ناامیدۍ‌، یہ‌لبخند‌‌میزدیم، و‌بـااطمینان‌میگفتیم؛ یقینا کله خیر...! ♥️