eitaa logo
- دچار!
10.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
72 فایل
『﷽』 میگمادقت‌ڪردین همونجاڪہ‌قراره‌پروانہ‌بشین[←🦋 شیطون‌میادسراغٺون؟ مأوا ﴿بخـٰوان از شࢪوطؕ﴾ 📝➺ @ma_vaa پناھ‌ حرفاتونہ﴿نٰاشناسۜ بگو﴾ 🐾➺ @pa_nahh آنچہ گذشت﴿مباحث کاناݪ﴾ 📜➺ @anche_gozasht تہش‌ کہ حرمہ﴿کاناݪ‌دیگمونہ﴾ 📿 ➺ @t_haram
مشاهده در ایتا
دانلود
یه دوستی داشتم که سالها خودش رو از هر نگاهی حفظ میکرد مذهبی نبود ولی خوب دوست نداشت مثل دختر پسرای امروزی بره سراغ گناه گفت یه روز رفتم خونه یکی از اقوام چشمم ناخوداگاه به پسرشون افتاد که اونم داشت نگاهش میکرد میگفت تمام توجه اش اون بود میگفت حتی چایی هم که دستش داد و خوردش باهمه چایی های که تاحالا خورده بود فرق میکرد ! میگفت وقتی بهم چایی تعارف کرد و من تشکر کردم و اون گفت نوش جان یه چیزی توی دلم تکون خورد! حتی زمانی که سلام و خداحافظی کرد... گفت ماهیچ صحبتی باهم نداشتیم و حتی یک بار من اونو اونقدر اون نگاه توی وجود من رخنه کرده بود که فکر کردم عاشقش شدم ... روزا میگذشت و من بافکر عاشق شدن اون عذاب میکشیدم دوست داشتم این حس رو بروز بدم و همه بفهمن تا جایی که برگشت و برای من همه چیز رو تعریف کرد بارها بهش گفتم که این حس زود گذره خودتو عذاب نده ،حتی گفتم به کسی چیزی نگو ...ولی کاش گوش میداد... یه روز که کم اورده بود رفته بود از حسش به پسره گفته بود ،پسره هم نه گذاشت و نه برداشت بهش گفت :که من هیچ حسی نسبت به تو ندارم ،خودتو سبک نکن! میگفت به خدا اون روز یخ زدم ،میگفت چسبیده به بخاری بودم ولی انگار زمستون رو اورده بودن خونمون انگار که تو تلی از برف نشسته باشم یخ کرده باشم .... دلداریش میدادم که هنوز هیچی نشده ،باید خدارو شکر کنی که بیشتر پیش نرفتی ،بهش گفتم چیشده بود که رفتی بهش گفتی که عاشقشی ... گفت نمیدونستم باچی خودمو آروم کنم رفتم توی کانال ادمینش نوشته بود اگه بری الان بهش بگی دوسش داری ،خیلی بهتر از اینه پیر شی و حسرت اینو بخوری که چرا یه زمانی عشقتو بروز ندادی... گفت الان حسرت اینو میخورم که چرا غرورم رو شکستم! غرور کسیو که سالهاست تن به این اشتباهات نداده و بقیه رو هی بخاطر اینکارشون مسخره میکرد! چندماهی افسرده شده بود ولی نه بخاطر شکست عشقی بخاطر غروری که جریحه دار کرده بود ،برای جوونی خودش که حروم یه نگاه کرده بود ... توی دوماه اونقدر لاغر شده بود که انگار این چندماهو اصلا چیزی نخورده ،تنهاش نزاشتم بیشتر بهش نزدیک شدم ،بهش گفتم این یه امتحان الهی بوده که خودش رو محکم کنه که دیگه از این اشتباهات نکنه ،بهش مسکنی از جنس قران دادم ،بهش پناهی مثل چادر دادم ،دوباره تیکه تیکه های غرورش رو بهم چسبوندم یه چیز روح خوبه که هروقت بشکنه دوباره از اول ترمیم میشه مثل شیشه نیست که بشکنه و دیگه نشه جمعش کرد...