eitaa logo
- دچار!
10.8هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
72 فایل
『﷽』 میگمادقت‌ڪردین همونجاڪہ‌قراره‌پروانہ‌بشین[←🦋 شیطون‌میادسراغٺون؟ مأوا ﴿بخـٰوان از شࢪوطؕ﴾ 📝➺ @ma_vaa پناھ‌ حرفاتونہ﴿نٰاشناسۜ بگو﴾ 🐾➺ @pa_nahh آنچہ گذشت﴿مباحث کاناݪ﴾ 📜➺ @anche_gozasht تہش‌ کہ حرمہ﴿کاناݪ‌دیگمونہ﴾ 📿 ➺ @t_haram
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 *آرش* دوشنبه ها برایم عذاب آورترین روز در هفته شده بود.چون راحیل دانشگاه نبود، گاهی با خودم می گفتم وقتی او نمی آید من هم دوشنبه ها نمی روم ولی دلم راضی نمی شد، با خودم می گفتم شاید بیاید، گفته بود استادتاکیدکرده چند جلسه باید حضور داشته باشد، مهمتر اینکه به بهانه ی جزوه دادن می توانستم چند کلمه ایی هم که شده به حرف بگیرمش. گرچه او اهل حرف زدن نیست، باید با انبردست حرف اززیر زبانش بیرون بکشم. البته همان هم برایم غنیمت بود. تو این مدت از فکرم بیرون نمی رفت، قرار بود کاری کنم که توجهش به طرفم جلب شود، ولی موفق که نشده بودم هیچ، توجه وفکر خودم هم به اوچسب شده بود. داخل ماشین یکسره آهنگ های عاشقانه گوش می کردم و خودم را باهااو تصور می کردم، واقعا این آهنگ ها آدم را هوایی می کنند. وارد کلاس که شدم، مثل همیشه اولین نگاهم به صندلی راحیل بود. بادیدنش که روی صندلی اش نشسته بود، یک لحظه هنگ کردم،جالب بود اوهم نگاهش به در بود، بادیدنم سرش را پایین انداخت، تپش قلبم بالارفته بود. یعنی اوهم به من فکر می کند؟ باشنیدن صدای سعید برگشتم. ــ عه آرش دیروز گفتی نمیای که پس چرا امدی؟ ــ با اخم نگاهش کردم. –حالا الان باید داد بزنی کل کلاس بفهمند من دیروز به تو چی گفتم؟ صدایش را پایین آورد. –مگه چی گفتم حالا؟ اینکه حرف مهمی نیست. چی شد امدی؟ شرکت نرفتی؟گفتی اونجا کارت زیاد شده که؟ ــ هیچی بابا گفتم بیام بهتره، فوقش از اون ور بیشتر می مونم شرکت دیگه. بعدهم به طرف صندلیم رفتم تا بشینم و قبلش دوباره نگاهی به او انداختم، با سارا درحال حرف زدن بود و نگاهش هم به خودکاری که در دستش بود. اکثر وقت ها نگاهش پایین است، از یک طرف خوشم می آید که به کسی نگاه نمی کند. ."واقعا چطوری می تواند خیلی سخت است"از یک طرف هم گاهی حرصم می گیرد،چون نگاه و توجه اش رو دلم می خواهد. سر جایم نشستم. جزوه ام را در آوردم، به بهانه خواندنش، نگاهم رابه او دوختم، ولی گاهی که می دیدم سرش را به طرف سارا می چرخواند که حرفش را بزند، نیم رخش دردیدم قرار می گرفت و من نگاهش می کردم.امروز رنگ روسری اش سبز بود،با طرح بته جقه به رنگ لیمویی. واقعا خوش سلیقه بود. یک گیره ی طلایی که دو تا قلب کوچک آویزش بود به روسری اش زده بود. از این زاویه کاملا دید داشت. انگار از گوشه ی چشمش متوجه ی نگاهم شده بود،چون چرخیدو کاملا صاف نشست و دیگر سرش را نچرخواند و به دستهایش که روی دسته ی صندلی بود نگاه می کردو حرف میزد. با امدن استاد نگاه ازاو برداشتم و حواسم را به درس دادم و سعی کردم تا آخر کلاس نگاهش نکنم تا نه او حواسش پرت شود نه من. با خودم گفتم او که حواسش پرت نمیشود، اصلا مگه حواسش به من هست که بخواهد... با حرف سارا که به طورناگهانی برگشت افکارم پاره شد پاره که چه عرض کنم، بهتراست بگویم متلاشی. سارا فوری گفت: –امروز بعد از دانشگاه میای با بچه ها بریم سینما؟بهارو سعیدو... حرفش را قطع کردم و گفتم: –نه، کلی کار دارم. اخمی کردو گفت: –بیا دیگه جدیدا نازت زیاد شده ها... نگاه متعجب راحیل را دیدم که گذرا برگشت وروی سارا و من چرخید. ای خدا...سارا...خدابگم چه کارت کند... الان وقت این حرفا را زدن است آن هم جلو دختر مردم آخه... خیلی کلافه گفتم: – حالا بعد از کلاس حرف می زنیم. بعد از کلاس دوباره سارا سوالش را پرسیدو منم گفتم: – کارام زیاد شده، کلا دیگه نمی تونم بعد از دانشگاه جایی برم. راحیل را دیدم که، بلند بلند به دوستهایش که بهش گفته بودند باهم برویم وچیزی بخوریم، می گفت: –شما برید من باید برم خونه و با عجله وسایلش رو جمع کرد و راه افتاد. پشت سرش رفتم و صدایش کردم، ایستاد و برگشت. – خانم رحمانی می خواستم در مورد موضوعی باهاتون حرف بزنم؟ با تعجب نگاهم کرد. –بفرماییدفقط من عجله دارم زودتر. – اتفاقا من هم می خوام برم، اگه اجازه بدید برسونمتون، تو مسیر هم ... حرفم را قطع کرد. –نه ممنون من خودم می رم لازم نیست. ــ خواهش می کنم خانم رحمانی قبول کنید.حرفم مهمه سوالیه که مدتها ست می خوام ازتون بپرسم. خیلی برام مهمه."باخودم گفتم کمی پیچیده اش کنم شاید کوتا بیاید" ــ خوب اینجا بپرسید. ــآخه یه کم طولانیه شماهم عجله دارید، نمیشه که. کلافه نگاهم کرد. –باشه پس تا ایستگاه مترو. چیزی نگفتم،چون فکر می کردم حالا تا آن موقع فکری می کنم. –لطفا شما جلوتر برید من میام. با خوشحالی از محوطه ی دانشگاه گذشتم وبیرون رفتم. فکراین که تاچندلحظه ی دیگرکنارم می نشیندوباهمان حجب وحیای دوست داشتنیش بامن حرف می زنددیوانه ام می کرد. ➣|🍭 @dochar_m