- دچار!
قرارِصبحمون…(:🕊 بخونیم#دعآیفرج رآ؟🙂📿 -اِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآ....
°◌💛❄️◌°
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲🏼
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)💛
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🕊🌻🍃
وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ
مُسْتَكِيناً لَكَ مُتَضَرِّعاً إِلَيْكَ
و در حال درماندگے و زارى
در برابرت ايستادم...🍃
– #مناجات_شعبانیه
|🍭@dochar_m
#پای_درس_دل 🌱
وقتی حاجتت را به تاخیر میاندازد
دارد چیز بزرگتری به تو میدهد
منتھا تو حواست به خواسته خودت هست
و متوجه نمیشوی
تو نان میخواهی او به تو جان میدهد..:)
#حاج_اسماعیلدولابی
|🍭@dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازتواسمونا...🌦
حوالی میلاد با سعادت
منجۍ عالم بشریت
حضرت ولےعصر(عج)
برتمام جهانیان مبارڪ🍃🌺
➣|🍭 @dochar_m
4_5947500716695226476.mp3
4.62M
سخنرانی
#استاد_پناهیان
موضوع :من چرا آفریده شدم
➣|🍭 @dochar_m
🕊دعوتنامه:
🍂ازطرف جمعی ازمنتظران 😍
سلام دوست گرامی،بادوستان وخانواده های خود همدل ویکصدامی شویم برای پایان دادن به روزگارتاریک غیبت وفرج آن عزیزسفرکرده....
ومتوسل می شویم به کشتی نجات اباعبدالله الحسین (علیه السلام)🤲
ازشماهم دعوت می کنیم به :👇👇
🌺چله عظیم قرن🌺
🌼40روز زیارت عاشورا
و
🌼روزانه 40مرتبه ذکر «اللهم عجل لولیک الفرج»
⭐️ارسال این دعوتنامه به منزله یاری امام زمانت می باشد🙏
💐خوش به حال کسی که امام زمانش براش دعوتنامه بفرسته 💐
شماهم دعوتید😍🌸
💟 شروع چله:ازشب ولادت آقامون امام زمان (عج الله)
💟پایان چله:تاشب 24ماه رمضان
جهت شرکت به این ایدی پیام بدید👇
@eamohamd
#بدبختی🥴😂
بدبختی یعنی؛
دوساعت با روسریت ور بری تا درست وایسته🤨
بعدش یادت بیوفته ماسک نزدی!😐💔😂
#دخترا_درک_میکنن😬😂
#وقته_دنیاااا_رو_میگیری😂🖐
➣|🍭 @dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من میـخوابم کـه حـواسم باشهـ🤣
#و_همچنان_وقت_دنیا_رو_میگیری😂
➣|🍭 @dochar_m
Panahian-Clip-BozorgTatinKomakBeEmamZaman-64k.mp3
1.63M
🔻پاسخ به یک پرسش پرتکرار:
➖ ما چه کاری میتونیم برای امام زمان(عج) انجام بدیم؟
➖ امروز بزرگترین کمک به امام زمان(عج) چه کاری است؟
#کلیپ_صوتی
|🍭@dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندکی حال خوب...
|🍭@dochar_m
Golchin veladate emam zaman-008.mp3
6.04M
●━━━━━━────── ⇆ㅤㅤㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤ↻
#محمودکریمے|👤🎤
•●○🎀○●
•|هرکےدنیایےداره🌎منفقطتورودارم😌
•|هرکےرویایےداره✨منفقطتورودارم💞
•|هرکےݪیݪایےداره♥منفقطتورودارم🧡
#حواݪےمیلادصاحبالزمان🤩
➣|🍭 @dochar_m
#تلنگــرانہ⚠️🍃
↓•بهدخترخانمهامیگیمحجاب!
←میگنخبپسرانگاهنڪنن!!!
بهآقاپسرهامیگیمنگـــ👀ــــاه⛔️
میگنخبدخترهااینجورےنگردن!😒
✅منمیگم...😌
مناگربرخیزم...
تواگربرخیزی...
همه بر می خیزند...🙂
مناگربنشینم...
تواگربنشینی...
چه ڪسے برخیزد؟؟؟
تغییرروازخودمونشروعڪنیم☺️✌️🏻
♥️ #یا_مهدے
♡ #اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج♡
➣|🍭 @dochar_m
تبآدلاتگستردھِپرجذبدختربابونھِ
روازدست ندین☝️🏻💯'
توگروھلینک+بنرتونروبفرستین🐋🌱⇩
https://eitaa.com/joinchat/2904621125C144111a8f6
••
هاتفے گفت ڪه یار ازلے آمدهاست🌸
چاردهبار علے پشت علے آمدهاست😍
#میلاد_امام_زمان
➣|🍭 @dochar_m
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس 🌸
#پارت29 🌸
روی تختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشی ام، نیم خیز شدم و نگاهی به گوشی ام انداختم.
دختر خاله ام بود.نوشته بود:
– فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده.
منم نوشتم:
–زودتر بیا به مامان یه کم کمک کن تا من برسم.
ــ مگه چه خبره؟
ــ هیچی خونه تکونیه، بیا اتاق رو شروع کن تا من بیام.
_باشه راحیلی.می خوای بیام دنبالت؟
ــ سعیده جان نمی خواد بیای، از زیر کار در نرو.
ــ بیاو خوبی کن.میام دنبالت بعد با هم تمیز می کنیم دیگه، با تو جهنمم برم حال میده.
ــ باشه پس رسیدی دم خونه ی آقای معصومی زنگ بزن بهم، بیام پایین...
–باشه، شب بخیر.
بعد از آخرین کلاس دانشگاه من و سارا به طرف ایستگاه متروراه افتادیم.
سارا سرش را به اطراف چرخواندو گفت:
–کاش آرش بودو مارو تا ایستگاه می رسوندا.
با تعجب نگاهش کردم.
– مگه همیشه میرسونتت؟
ــ نه، گاهی که تو مسیر می بینه.
حسادت مثل خوره به جانم افتاد. چرا آرش باید سارا را سوارماشینش کند.
با صدای سارا از فکربیرون امدم.
–کجایی بابا، آرش داره صدامون میکنه.
برگشتم، آرش رادیدم. پشت فرمان نشسته بودوبا بوقهای ممتد اشاره می کردکه سوارشویم.
به سارا گفتم:
–تو برو سوار شو، من خودم میرم.
ــ یعنی چی خودم میرم. بیا بریم دیگه تو و آرش که دیگه این حرف ها رو با هم ندارید که...
باشنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم:
–یعنی چی؟
کمی مِن ومِن، کردو گفت:
–منظورم اینه باهاش راحتی دیگه.
عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم وبدون این که حرفی بزنم، راهم را ادامه دادم. سارا هم بدون معطلی به طرف ماشین آرش رفت.
صدای حرکت ماشین نیامد، کنجکاو شدم چرا حرکت نمی کند. برای همین به بهانه ی این که می خواهم بروم آن سمت خیابان سرم را به طرف ماشین آرش چرخواندم.
آرش در حال حرف زدن با سارا بود. سارا صندلی جلو نشسته بود، واین موضوع عصبی ترم کرد و بغض سریع خودش را باسرعت نوربه گلویم چسباند.
پاتند کردم طرف ایستگاه.
نزدیک ایستگاه بودم که صدای آرش را شنیدم.
–خانم رحمانی.
برگشتم دیدم با فاصله از ماشینش ایستاده و سارا هم دلخوراز جایگاهش دلخورنگاهم می کند. با دیدن سارا دوباره عصبی شدم و بی توجه بهشان برگشتم و داخل ایستگاه رفتم.
به دقیقه نکشید که صدای گوشی ام بلند شد، آرش بود.جواب دادم.
ــ راحیل کجا میری؟ مگه قرار نبود...
دیگه نذاشتم حرفش را تمام کند، شنیدن اسم کوچکم از دهنش من رو سر دو راهی گذاشت، که الان باید داد بزنم بابت این خودمانی شدنش یانه، با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:
–آقا آرش من الان کار دارم انشاالله یه وقت دیگه. و گوشی رو قطع کردم.
تمام مسیر خانه ی آقای معصومی فکرو خیال دست از سرم برنمی داشت، آنقدر بغضم را قورت داده بودم که احساس درد در گلویم داشتم.
با خودم گفتم: این حس حسادته که من را به این روز انداخته. مدام باخودم فکر می کردم کاش خودم را بیشتر کنترل می کردم و عادی تر برخورد می کردم. اینجوری فکر کنم تابلو شدم.
دیگه رسیده بودم سر کوچه که دوباره صدایش را شنیدم.
شوکه شدم، او اینجا چیکار می کرد؟