eitaa logo
نوشته های یک طلبه
541 دنبال‌کننده
774 عکس
189 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار✨️ سالاری🧨 جعفری🎆 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
با هزار تلاش و خفت و نفوذ در مأموران، فاروق رفیق قدیمی احمد ابن اسحاق توانست ملاقات امام عسکری و احمد را ترتیب دهد. احمد با لباس مبدل و تغییر چهره تحت عنوان طبیب وارد خانه امام شد. جهت درمان یکی از نزدیکان امام. احمد ابن اسحاق قمی هنگامی که امام را دید غرق شادی شد. چشمانش برق می زد. احمد برای پرسیدن سؤالی از حضرت، فرسنگ ها راه را آمده بود. ابن اسحاق می خواست ببیند جانشین امام چه کسی است. تا خواست سؤالش را مطرح کند. امام عسکری فرمود: ای احمد ابن اسحاق خداوند هیچ وقت زمین را از امام و حجتش خالی نمی کند. بوسیله اوست که بلا دفع می گردد. بخاطر او باران می بارد و برکت های زمین ظاهر می‌شود. احمد از امام پرسید: ای پسر رسول خدا جانشین بعد از شما کیست؟ ادامه دارد قسمت چهارم
امام حسن عسکری وارد اتاقی شدند. وقتی بیرون آمدند کودکی سه ساله ای را در بغل داشتند. صورت کودک مثل ماه شب چهارده می درخشید. امام فرمود: ای احمد ابن اسحاق جانشین بعد از من این کودک است. بدان اگر نزد ما و خدا عزیز نبودی هرگز جانشینم را نشان نمی دادم. او هم نام و هم کنیه رسول خداست. کسی است که زمین را همان طور که پر از ظلم و ستم شده است پر از عدل و داد می کند.... احمد ابن اسحاق که شگفت زده شده بود گفت: ای مولای من آیا نشانه ای هست تا قلب من در مورد جانشین شما آرام بگیرد؟ کودکی که در بغل امام عسکری بود با زبان عربی گویا گفت: من بقیة الله در زمین و انتقام گیرنده دشمنان خدا هستم. ای احمد پس از این دیگر نشانه ای نخوا‌ه؛ احمد به خواسته اش رسید. هم امام عسکری را ملاقات کرد و هم جانشین بر حقش را حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف. حضور تو پیداست من غائبم آیا امید ظهوری هست!! محمد مهدی پیری، میم؛ پ نهم خرداد ۱۴۰۲
بهم گفت:‌ جوری توی زندگیت تلاش کن که کسایی که تا دیروز بلاکت می‌کردند. مجبور بشن توی آینده اسمت رو توی گوگل جستجو کنند. بهش گفتم: عرق ریختن و تلاشی که برای کور کردن چشم بقیه باشه و باهاش منم منم بکنی! فایده ای نداره! چون تو داری عُقده ای عمل می‌کنی. تو باید تلاشت و عرق ریختنت برای خودت باشه نه برای دیگران! خود را دریاب...
رفتیم دزدی!🥷 تعجب داره؟ اصلا می خواستم برم.😌 قفل در رو که شکستم سر از پذيرايی در آوردم. صاحب خونه مشغول خُرُ پف بود. سرش رو از لحاف بیرون آورد گفت:‌ کیه؟!🧐 با صدای کُلُفت گفتم: دزدم.🥷 با خنده گفت: زدی به کاه دون😜 برای اینکه کم نیارم گفتم: لابد شما گاو مزرعه بودید از خواب بیدار شدید😂 اونم گفت: آره! توی گاو دونی برو بیرون میخوام بخوابم.😂 محمد مهدی پیری
زد روی شانه ام. گفت: هی روزگار🤕 پیر شدیم رفت. کجایی جوانی که یادت بخیر😔 دلم سوخت براش پرسیدم: ببخشید چند سالتونه؟☹️ جواب داد: فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تره!😜 سرت تو کار خودت باشه😏 عصبانی شدم و گفتم پس چرا ناله می‌کنی میگی پیر شدی؟😡 گفت: اینش به خودم مربوطه😂 گوشم رو مثل کلید توی در پیچوند و گفت: دلت پیر نشه جووون😊 محمد مهدی پیری
زد توی گوشم😢😭 گفتم چرا می زنی؟!😡 با لبخند گفت:چرا می خوری😂 منم زدم زیر گوشش 😂 گفت: تو چرا زدی؟😡 گفتم: دیدم خوش مزه هستش حیف تو گرسنه بمونی زدم تا بفهمی چه مزه ای داره😂😂 طوری با مردم رفتار کن که دوست داری با تو همان‌گونه رفتار کنند‌. (حسن بن علی علیهماالسلام) محمد مهدی پیری
نوشته های یک طلبه
زد توی گوشم😢😭 گفتم چرا می زنی؟!😡 با لبخند گفت:چرا می خوری😂 منم زدم زیر گوشش 😂 گفت: تو چرا زدی؟😡
البته گفته بودیم انتقام چیز بدیه😁😁 این داستان کوتاه بود برای لبخند روی لب هاتون😊 نه ترویج انتقام گیری❤️
با بچه ها دور هم جمع بودیم.😊 به طور ناگهانی برق رفت.😐 همه جا تاریکی محض شد.🌌 توی تاریکی یه لحظه خیال کردم اومدم باغ وحش!😂 چون صدای همه چی شنیده می‌شد به غیر از آدم!!😂 محمد مهدی پیری
به نام خدا استادم توی کتاب نهج البلاغه بود. صدایم را صاف کردم. متوجه حضور من شد. سلامی کردم. جوابم را داد و دوباره غرق نهج البلاغه شد. گفتم استاد: جوان‌های مملکت را دیده ای چطور شده اند؟ بدون اینکه نگاهش را از آن خطوط بردارد. گفت: چطور؟ نشستم کنارش و بر روی پشتي لم دادم. گفتم: این همه ما الگوی دینی و ملی داریم. چند صد هزار شهید داریم! حاج قاسم رو داریم! ائمه اطهار رو داریم! نگاهش به من خیره شد.نگذاشت بیشتر ادامه دهم گفت: خب که چی؟! با ناراحتی گفتم: پس چرا الگوی جوان ما، عکس پروفایل بچه های ما، فلان خواننده بی دین، فلان بازیگر و فوتبالیست و هزار تا جک و جانور دیگه میشه؟ انگشترش را بالا آورد. حک شده بود رویش یاعلی. گفت: وقتی امثال من و تو روی جوان ها کار نکنیم قطعا دشمن اون ها رو برای خودش به کار می گیره! تا جایی جوان ما رو می رسونه که علی علیه السلام رو ول می‌کنه شهدا رو رها می کنه میره دنبال اونایی که دشمن می خواد. چون دشمن می دونه چهار تا فوتبالیست و خواننده نمی تونن جوان ها رو رشد بدهند بلکه برعکس! مقصر جوان ها نیستند! مقصر ما هایی هستیم که اون ها رو رها کردیم! نگاهم به متنی که استاد مشغول مطالعه بود سرا زیر شد: امام علی علیه السلام فرمودند کسی که نزدیکانش او را رها کنند؛ بیگانگان او را به سمت خود می کشانند. حمکت ۱۴ محمد مهدی پیری؛ میم پ ۱۴۰۲/۳/۱۹
باید قرن ها بگذرد. تا احمق هایی سر عقل بیایند و نفهم هایی شیرفهم شوند که در این زمانه ای که دشمن دارد جوانان ما را مثل زمین خواری بعضی ها، چپاول می کند. این قشر بی مغز به سر عقل بیایند که جوان است که می تواند تغییر کند. نوجوان است که می تواند آینده سازی کند. کودکان هستند که قابلیت تحول را دارند. نه یک مشت پیر هایی که پایشان لب گور است. برای جوانان چه برنامه داری؟! دغدغه مند! تا کی می خواهی خودت را فدای نسل سوخته کنی!! به جوانان برس که دارند حیف می شوند. محمد مهدی پیری
درس خوان بود تا قبل از آن روزی که معلم پا پیچش شد و بهش توهین کرد. بعد از آن اتفاق تلخی که در جلسه امتحان افتاد؛ حمید درس خواندن و بیست گرفتن را بوسید و گذاشت کنار! همه نا راحت بودند! به غیر از آن معلم ناشی! با غرور می گفت: تقصیر خودش بود! نباید سر جلسه حرف می زد. یک روز روی نیمکت آبی رنگ مدرسه، تنها نشسته بود و نگاهش به زمین دوخته شده بود. رفتم کنارش؛ دستم را مثل گردن بندی بر گردنش انداختم. هنوز دق دلی معلم در چشمانش موج می زد. گفتم: حمید گذشته ها گذشته! حالا معلم یه غلطی کرد! تو چرا دیگه آینده ات رو خراب می کنی؟! تو داری درس میخونی برای معلمت؟ یا برای آينده خودت؟ با بغض گفت: ندیدی چجور برخورد کرد! گفتم: قبول دارم حمید ولی تو نباید کنار بکشی و بخاطر داد و هوار معلم و بی احترامی که کرد؛ آینده رو خراب کنی! معلم با رفتار احمقانه ای که داشت خودش رو خراب کرد! ولی تو با درس نخوندن آینده ات رو خراب نکن! مشکلی که توی این زمونه هست اینکه ما ها سریع بجای حل مشکل و مسئله صورت مسئله رو پاک می کنیم! ✍محمد مهدی پیری ۲۷ خرداد ۱۴۰۲
انسان ها معادن طلا و نقره هستند.😊 مایی که طلا هامون رو هزار بار حساب کتاب می کنیم تا توی بهترین صورت خرج بشن و بیشترین سود رو داشته باشند. برای خودمون هم حساب کتابی داشتیم! برای کی داری خرج میشی؟ ارزش خودت رو کجا داری به باد میدی! قیمت تو بهشته! چرا به دو ریال دنیا قانع هستی!