eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ²⁵ ↯↻ كلي أدم که با روی هم افتاده بودن و با این طرف اون طرف و غرق در خون انگار دوباره حس بویاییم به تکاپو افتاد که بوی زننده ی خون رو حس کردم و حالت تهوع گرفتم بی اختیار گوشه ی شالم رو بالا آوردم و جلوی بینی و دهنه گرفتم . عق زدم و عق خشک . سریع رو کردم به مرد جوون که داشت صندلی ها رو سر جاش بر می گردوند . من - داره حالم به هم می خوره نشنید . انقدر حواسش به کارش بود که نشنید چی گفتم . به ناچار بلند و با لحن پر از التماس گفتم ، من - داره حالم به هم می خوره .. برگشت به سمتم . بدون اینکه نگاهم کنه گفت . - بلندشین بریم بیرون باز هم سعی کردم روی پاهام بایستم ، نمی شد . یکی نبود به من بگه خوب این کفشای پاشنه دار رو چرا پوشیدی که نتونی روی زمین کج و کوله راه بری تازه فهمیدم چرا حس می کردم اون مرد جوون کج و کوله به نظر میاد . مشکل از هواپیمای کمی کج شده بود 981A , روی پاهام بلند شدم ولی نشد که راست بایستم و در حالی که کمی سعی می کردم با خم و راست کردن خودم به پاهام اجازه ی پیشروی بدم ، دنبالش راه افتادم و خودش هم تعادل درستی نداشت . در حالی که پشتش به من بود نگاهی به سر تا پاش کردم . چرا حس کردم لباساش اتو کشیده ست ؟ با اینکه شلوارش خط أتو داشت اما کاملا كثيف شده بود . و یکی از پاچهی های شلوارش پاره شده بود و مثل پارچه های مخصوص نظافت آشپزخونه ی مامان ریش ریش شده بود نگاهی به مچ باش که کمی پیدا بود کردم . زخم بزرگی روش بود , که معلوم بود باید تازه باشه آخه رد خون هنوز روش بود ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ²⁶ ↯↻ دلم براش سوخت . با اون پایی که مطمئن بودم باید درد داشته باشه اومده بود کمکم . یکی از آستین هاشم از درز شونه پاره شده بود . و پایین لباسش از داخل کمر شلوار کمی بیرون اومده بود . همون موقع بود که متوجه وسط هواپیما شدم . وای ۳۰۰۰ انگار کاملا از وسط به دو نیم شده بود . قسمتی از بدنه ش هم کنده شده بود و بیرون به خوبی معلوم بود به جای سنگلاخی و وقتی به اون شکاف رسیدیم تازه فهمیدم جایی که سقوط کردیم به کوهه ایستاد . انگار داشت بیرون رو ارزیابی می کرد . کمی بهش نزدیک شدم . بدون نگاه کردن به من به راهش ادامه داد . از غول آهنی بیرون اومدیم به سختی کفشای پاشنه بلندم رو روی اون کوه سنگلاء جفت و جور گذاشتم که نیفتم . اما آخر سر با به تكون تعادلم رو از دست دادم برای سرپا موندن چنگ زدم به دستش و بازوش رو گرفتم ، مثل برق زده ها برگشت و نگاهم کرد عده ده ، د ده البته به من که نه . به دستم که دور بازوش حلقه شده بود . اخماش رفت تو هم از اخمش بدم اومد . كلا من با این جماعت مذهبیون آبم تو به جوی نمی رفت . دلم می خواست بزنمش که اونجوری اخم کرده بود . مگه قتل کرده بودم . مرسی از اون نگاه خیره ش به دستم با لحن تندی گفتم . من چیه ؟ نکنه توقع داشتی با صورت برم تو این سنگا ! نترس تو رو نمی برن جهنم من رو می برن . کلافه نفس کشید و رو کرد به سمت دیگه ای - لطفا به مقدار مراعات کنین . اصلا از حرفش خوشم نیومد . دست خودم که نبود ، داشتم می خوردم زمین ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ²⁷ ↯↻ دوباره با حرص گفتم . من - هی داداش . او که داشتم می خوردم زمین . دوما نمی خواد هی چشمات رو سیصد و شصت درجه بچرخونی می گن به نظر حلاله . سکوت تنها جوایم بود . با حرفی نداشت در جوابم بزنه یا نمی خواست چیزی بگه . بعد از چند ثانیه ای رو کرد بهم . - اگر حالتون بهتره برگردیم به کارمون پرسیم : ایروبی انداختم بالا , به کارمون برسیم ؟ پشت چشمی نازک گزدم . من - یادم نمیاد قرار همکاری گذاشته باشیم ! خیلی خونسرد جواب داد ، - منم نگفتم می خوایم همکاری کنیم ، هر کدوم به کارمون می رسیم من – فکر نمی کنم اونجا کاری داشته باشم . ترجیح می دم برم بیرون . اخمی کرد . . به جای اینکه اینجا با من یکی به دو گنین باین کمک کنین کی زنده است . من که نمی تونم به اون خانوما دست بزنم ! أه أه .... همینم مونده بود برم دست یه مشت مرده رو بگیرم تو دستم ببینم و مردن یا نه . تازه بازم داشت حرف از محرم و نا محرم می زد تصور اینکه باز برم و اون صحنه های مشمئز کننده رو ببینم و اون بوی زنده رو استنشاق کنم ؛ حالم رو بد کرد . رو بهش توییدم . من - توقع که تداری بیام به اون مرده ها دست بزنیم ببینم واقعا مردن یا دارن نقش بازی می کنن تا ما بترسیم ! خودت برو دست بزن , اکرم اون دنیا خدا گفت چرا دست زدی من رو بهش نشون بده بگو تقصیر این بود خودم شهادت می دم بی تقصیر بودی .. - خانوم محترم . به جای این حرفا بیاین کمک این بنده های خدا....... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ²⁸↯↻ با پر رویی گفتم . من " مارال هستم ، مارال صداقت پیشه . همونجور که جای دیگه ای رو نگاه می کرد نفس عمیقی کشید و بعد با لحن آرومی گفت . - می شه بیاین کمک خانوم صداقت پیشه ؟ از لحن آرومش خوشم اومد . دلم نیومد دست تنها بذارمش . تعداد اون آدما زیاد بود و شاید به تنهایی نمی تونست همه رو چک کنه . در حالی که سعی می کردم با اون پاشنه های بلند تعادلم رو رو سطح کج زمین هواپیما حفظ کنم به طرفش رفتم و با لحن نرمی گفتم من - اگر حالم بد شد ادامه نمی دما ! اسری تکون داد و جلوتر از من راه افتاد . هنوز کمی بد راه می رفت ، معلوم بود زخم پاش اذیتش می کنه . با دلسوزی گفتم . من – باتون هنوز درد می کنه ؟ سرش رو به طرقم چرخوند ولی هنوز جای دیگه ای رونا - خوب می شه , فعلا اینا واجب ترن . و با دست به آدمایی که هر کدوم یه طرف افتاده بودن اشاره کرد . از اول هواپیما شروع کردیم . وارد کابین خلبان شد . منتظرش به گوشه ایستادم . وضع نابسامانی بود و همه چی کمی بعد اومد بیرون و با تأسف سری تکون داد . - کسی زنده نیست دستی به صورتش کشید و با دست اشاره کرد بریم سراغ مسافرا و بقیه ی کادر پرواز . اولین زنی که دیدم رفتم به طرفش . با دیدن صورت پر از خونش حالم کمی بد شد . ولی سعی کردم کمی خوددار باشم . با شالم که کمی گوشه ش پاره شده بود جلوی بینیم رو پوشوندم تا بوی خون آزارم نده ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
•﴾﷽﴿•
ݐࢪݜ ݕہ ٵۅݪێن ݐسٺݦۅن ݕٵنۅ🖇↻ ݕہ ݕێن ݐسٺٵݦۅن כێכن כٵࢪن 😌😁 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
•﴾🍇🌸✨﴿• اعمال‌قبل‌از‌خواب☔️🧡 حضرت‌رسول‌اکرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از‌خواب وضو‌یادتون‌باشه...🕊🍃؛ ۱.قران‌را‌ختم‌کنید ۳بار‌سوره‌توحید..🌿🍄؛ ۲.پیامبران‌را‌شفیع‌خود‌گردانید🍓🐾: ۱بار‌اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وال‌محمد‌عجل‌فرجهم‌؛اللهم‌صل‌علی‌جمیع‌الانبیاء‌و‌المرسلین...🕊؛ ۳.مومنین‌را‌از‌خود‌راضی‌کنید💚🖇: ۱بار‌اللهم‌اغفر‌للمومنین‌والمومنات...🖤🌙؛ ۴.یک‌حج‌و‌یک‌عمره‌به‌جا‌اورید🌚✨: ۱بار‌سبحان‌الله‌والحمد‌لله‌و‌لا‌اله‌الا‌الله‌و‌الله‌اکبر...🕊؛ ۵.اقامه‌هزار‌رکعت‌نماز⛅️🦋: ۳باریَفْعَلُ‌اللهُ‌ما‌یَشاءُ‌بِقُدْرَتِهِ،‌وَ‌یَحْكُمُ‌ما‌یُریدُ‌بِعِزَّتِهِ..🐣🖤؛ ۶.خواندن آیت الکرسی💫 ایا‌حیف‌نیست؟!‌هرشب‌به‌این‌سادگی‌از‌چنین‌خیر‌پر‌برکتی‌ محروم‌شوید...🌱🎋 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
ٺۅ ٵێن ݜݕ زێݕٵ ٵࢪزۅ ݦێڪنݦ…😍 ݦࢪڠ ٵݦێن ݕہ ٵࢪزۅہٵٺۅن🕊 ٵݦێن ݕڱہ…🤲  ٺٵ כݪۅٵݐسێ ٺۅۅ ڂێٵݪٺۅن نݦۅنہ😌 ۅ ڇـہ ڇێزێ ٵز🖐 ٵࢪٵݦݜ نٵݕ ڂۅݜٺࢪ…! :) ݜݕٵنھ🖇 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
این پیام از من خوابالو ! 😴 برای یک آدم خوابالو‌!!😴 در زمان خوابالودگی!!!💤 ارسال شده است !‌!!!↯ لطفا خوب بخوابید 😁😌 اعضا؁ جدید خوش اومدید🎉 اعضا؁ قدیمے بمونید برامون🍬 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿°•ھࢪ ڇہ ݦے ڂۅٵہכ כݪ ٺنڱݓ ݕڱۅ↯🍭😻•°‌﴾ ﴾‌~ https://harfeto.timefriend.net/16218763978702 ~﴿ نٵݜنٵسݦۅنہ ݕٵنۅ⇦⇧
دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ²⁹ ↯↻ دست بردم سمت گردن زن . و روی رگش قرار دادم . هیچی حس نمی کردم . تا امید دستم رو به طرف قفسه می ینه ش بردم . نمی زد . با دلسوزی نگاهش کردم . جوون بود . شاید حقش نبود به این زودی بره . حتما کسایی چشم انتظارش بودن . سری به حالت تأسف تکون دادم و با ناراحتی در حالی هنوز نگاهم بهش بود مرد جوون رو مخاطب قرار دادم . من زنده نیست . بیچاره ! صداش رو از پشت سرم شنیدم . - بهتره تو سکوت کار انجام بدیم که اگر صدایی اومد بشنویم . فقط هر کدوم که زنده بودن بگین که ببریمش یه گوشه من - صدا ؟ چه صدایی ؟ - توقع که ندارین تو این کوه چیزی باشه . حتما حيوون وحشی داره دیگه . با ترس برگشتم به سمتش . من - وحشی . یعنی گرگ و خرس . سری تکون داد و در همون حال دیدم یه کلت تو دستاشه من - این چیه ؟ با دست به مردی که جلو پاش رو زمین بود اشاه کرد . - مامور امنیت پرواز بود . خدا رحمتش کنه . این كلتش به دردمون می خوره . من - مگه قراره چقدر اینجا بمونیم . خوب میان دنبالمون دیگه ! - معلوم نیست چی می شه . اگر بدونن کجا سقوط کردیم ممکنه زود بهمون برسن و اگر نه که باید این منطقه رو کامل بگردن که اونم وقت می بره . خلا , این دیگه چه مصیبتی بود ؟ این وسط بر و بیابون سقوط کردنمون دیگه چی بود . مستأصل گفتم . من اگه ندونن چی ؟ نگاهی به پنجره ی شکسته ی هواپیما کرد..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁰ ↯↻ - اگر بدونن هم ممکنه نتونن امشب کاری بکنن . هوا داره تاریک می شه و تو تاریکی پیدا کردنمون سخته . کلت رو کمی بالا آورد . - بوی خون ممکنه حیوونوای وحشی رو به طرفمون بکشه . باید حواسمون به همه چی باشه . زودتر کارمون تموم بشه بهتره . من - نمی شه از گوشیم زنگ بزنیم و بگیم کجایم ؟ سری تکون داد . - اولا بعید می دونم اینجا آنتن بده . دوما گوشی من که کاملا از بین رفته . مال شما رو نمی دونم . سوم معلوم نیست دقیقا کجاییم . من فقط می دونم از شیراز رد شده بودیم این چیزی بود که یکی از مهماندارا قبل از سقوط داشته می گفت . سری تکون دادم و سکوت کردم . دلم می خواست داد بزنم . چه شانسی ؟ نه می دونستم کجاییم و نه می شد به جایی خبر بدیم . از طرفی ممکن بود با هر چیزی رو به رو بشیم حییونای خطرناک و وحشی ، اصلا دلم نمی خواست غذای حیوونای گرسنه بشم ، مرگ دردناکی بود . حتی دردناک تر از مرگ با سقوط هواپیما . بی اختیار از اینکه که نمی دونستم قراره چی بشه بغض کردم . به کارم سرعت دادم . اون بین دنبال کیفم هم بودم . بالاخره هم گیرش آوردم ، اما درب و غیر از کیف پولم چیزی توش سالم نمونده بود . گوشی بدبختم کاملا داغون بود . بعد از یکی دو ساعتی کارمون تموم شد . ولی از بین اون همه آدم فقط دو نفر زنده بودن . دو تا مرد . که یکیشون سن بالایی داشت و ضربانش خیلی ضعیف بود . و اون یکی که کمی جوان تر بود . هر دو بیهوش بودن . و خون زیادی ازشون رفته بود هر دو رو نزدیک قسمتی که به بیرون راه داشت گذاشتیم و من هم کنارشون نشستم تا اگه یکیشون چشماش رو باز کرد بفهميم - اون مرد جوون هم رفت به سمت جایی که می شد گفت قسمت قرار دادن مواد غذایی بود . بعد از دقایقی اومد , با چهار تا بطری آب و چندتا بسته نزدیکم که رسید دستش رو برای نشون دادن وسایل داخلش جلوم گرفت و گفت ....... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³¹ ↯↻ - همینا سالم مونده بود . چیز بیشتری باقی نمونده . باید تا زمانی که پیرامون کنن با اینا سر کنیم . با در موندگی پرسیدم - من - کافی نیست ؟ سری تکون داد . - غذای زیادی نیست . آب هم که اگر فقط برای خوردن بود بازم کم بود چه برسه به اینکه و سکوت کرد . به کم فکر کردم ببینم منظورش چیه ، که با فشاری که توی مثانه م اومد منظورش رو خوب فهمیدم یعنی دستشویی رفتنمون هم باید جیره بندی می شد برای بار هزارم توی دلم گفتم " وای خدا ! چه مصیبتی با کمک مرد جوون بیرون رفتیم ، چیزی تا تاریک شدن کامل هوا نمونده بود . فقط به کورسوی اسی از نور خورشید باقی مونده بود . از روی اون سنگا که رد شدیم چند قدم اون طرف تر زمین کمی هموار بود . تموم ملت گوشه ی لباسش رو گرفته بودم که نیوفتم ، اون بدبخت هم سعی کرد باهام کنار بیاد . گرچه که آخرش گفت . - من نمی دونم شما خانوما چرا انقدر به پاشنه بلند علاقه دارین . بقیه ی کفشا کفش نیست : بدون اینکه جوابش رو بدم پشت چشمی نازک کزدم و روی یکی از با نشستم . اونم به سمت هواپیما راه افتاد . دستی به مانتوم کشیدم که به لطف سقوط جند جاش پاره شده بود . شلوارم هم که دست کمی ازش نداشت . دوباره فشار مثانه م يادم انداخت نیاز مبرمی به دستشویی دارم . رو به مرد جوون گفتي من - آقای - چرخید به سمتم - درستکار هستم . وای . چنان با لحن خاصی گفت انگار از روزی که دنیا به وجود اومده این جناب همه ی کاراش درست بود و به این خاطر این اسم رو برای نام فامیلش انتخاب کردن ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³²↯↻ زیر لب " از خود راضی " اي بهش گفتم و بلند رو بهش گفتم . من - آقایی درستکار اینجا کجا می شه و و حرفم رو خوردم . روم نشد بگم نیاز به دستشویی دارم . همونجور که سرش پایین بود اخمی کرد . انگار داشت سعی می کرد يفهمه منظورم چیه . تو دلم گفتم " خوب بفهم منظورم چیه دیگه . وگرنه ناچار می شم تو روت بگم . اونوقت تو بیشتر از من خجالت می کشی برادر " متفکر برگشت و نگاهی به سمت هواپیما انداخت همونجور بلند گفت . درستکار – فکر کنم بشه رفت پشت هواپیما . بهتره زیاد دور نشین که اگر مشکلی پیش اومد بتونم کمکتون کنم . بلند شدم و درمونده نگاهی به کفشام کردم . چه جوری دوباره این راه سنگلاخی رو طی می کردم ؟ صداش باعث شد نگاهش کنم . درستکار - بهتره از این طرف برین سمت هواپیما به این قسمت راهش بهتره . نگاه کردم به سمتی که اشاره می کرد . منظورش این بود که برم سمت مخالف جایی که ازش بیرون اومده بودیم • راست می گفت راهش بهتر بود و دید هم نداشت بلند شدم برم اون طرف که اومد به سمتم و یکی از بطری های آب رو گرفته بطری رو گرفتم و زیر لب تشکری کردم . سعی کردم خیلی آب هدر ندم . معلوم نبود چه بلایی سرصون بیاد . تا کی اونجا بمونیم . بدون آب هم که نمی شد کاری کرد وقتی برگشتم دیدم منتظرم نشسته و با دیدنم بلند شد . درستکار - اگر کار دیگه ای ندارین این کلت رو بگیرین و همین جا بمونین تا من ببینم می تونم به آتیشی درست کنیم یا نه . متعجب گفتم من - با چی آتیش درست کنین ؟..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³³ ↯↻ با دست به کمی اون طرف تر اشاره کرد . درستکار - اونجا چندتا درخته . احتمالا چوب خشک هم باید باشه . ناچاریم هر جور می تونیم به آتیش به پا کنیم . اینجوری حیوونا نمی تونن غافلگیر مون کنن . با ترس سری تکون دادم ، کلت رو گرفتم و نشستم و منتظر شدم ببینم چیکار می کنه . نیم ساعت بعد به زور آتیشی به پا کرد . البته با استفاده از یه سری چوب و روکش چندتا صندلی و کبریتی که از جيبه مسافرای به ملکوت پیوسته پیدا کرده بود . خوبی آتیش این بود که دیگه تو تاریکی نبودیم . جایی نزدیک آتیش رو برای نشستن انتخاب کردم . خودش هم رفت کمی اون طرف تر . نگاش کردم ببینم چیکار می کند که دیدم شروع کرد به تیمم کردن ، بعد تکه پارچه ای پهن کرد و ایستاد به نماز خوندن پوفی کردم ، این وضع و اینجا نماز خوندنم داشت ! نمازش که تموم شد رو کرد بهم . درستکار - نماز تون رو زودتر بخونین بهتره . اینجا افقش معلوم نیست . خوشم نیومد گفت نماز بخونم . می خواستم بگم تو چیکار به کار من داری ! همین که تو نمازت رو خوندی بسه دیگه چیکار به نماز من داری . اصلا دلم می خواد قضا بشه . اما در یک حرکت خبیثانه جواب دادم . من من نماز نمی خونم و این حرفم باعث شد با بهت نگاهم کنه . منم زل زدم تو چشمش , تازی فهمیدم چشای جناب برادر درستکار سبز تیره ست , سریع نگاهش رو ازم گرفت و در سکوت بلند شد و پارچه رو جمع کرد . بدون حرف اومد و جایی نزدیک آتیش نشست و چشم دوخت بهش . چند دقیقه ای که گذشت از تصور اینکه باید تا صبح همینجوری صمم بکم بشینیم اعصابم به هم ریخت . خدا هم عجب برنامه ای برام درست کرده بود . نکرده بود یکی رو تصيبم کنه که بشه دو کلوم حرف زد باهاش . این برادر الهی حتما به خاطر ترس از آتش جهنم سعی می کرد باهام حرف نزنه , بی اختیار با صدای آرومی گفتم من - وای خدا ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
خوب از این بھ بعد ۵ پارت میزارم هر تایم🖇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
یـکـے انـگار داره صـدات میـزنـہ 😌 بـرا؁ صـحـبت ڪردن بـاهاش 🌸📿 بـلـنـد شـو بـزرگـوار تـا نـمازت سرد نشـده ❤❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌿💚] وقتـی که عطرت💚🎻 دل‌خـدآ رو برد:)🌿 قبل‌ ترش‌ نگاه‌مآدر سمتم بود^^👀📗 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا