﴿°•ھࢪ ڇہ ݦے ڂۅٵہכ כݪ ٺنڱݓ ݕڱۅ↯🍭😻•°﴾
﴾~ http://unknownchat.b6b.ir/3087 ~﴿
نٵݜنٵسݦۅنہ ݕٵنۅ⇦⇧
بچھهامندلیتاڪانتزدمبھ
خاطرهمینچنلناشناسحذفشد🙈
لطفااینجاعضوشید↯↻
@OostadO
|°بِھنٰامِحٰاڪِمےڪھ°|
|°ڪھاَگــࢪحُڪمڪُنَد°|
|°همھمٰامَحڪۅمیــم°|
دعای_فرج📜
ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...
🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی
🌸الساعه الساعه الساعه
♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)
.
.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸🌱
♡صبح رنگے رنگے اټ ݕخیࢪ♡
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
#رهبرانہ
همہیڪسووتویڪسوچہبگویم،
دگرتابدانےڪہچہاندازهتورامےخواهم..ジ!
------------------------------------------🚎🌍ـ
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
ذُنوُبُنا بَينَ يدَيكَ ...
گناهان ما پیش روی تو است.
#ابوحمزه
عذاب بیشتر از این ،
که تو ببینی گناهانم را ؟!
اللهم عجل لولیک الفرج
𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯
《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ²⁰¹ ↯↻
هنوز هم اخم داشت . و این نشون می داد از موضعش پایین بیا ئيستا . از حرص اینکه عذرخواهی نخواهد کرد ، کیسه ی پلاستیک حاوی سوغاتی و کادوش رو تو سینه ش کوبیدم و گفته . من به من نیازی به کادو ندارم . برگشتم به رضوان بگم ، بریم بیرون پاساژ که دیدم دستم تو دستای نرگس . با ملایمت دستم رو بیرون کشیدم و برگشتم برم که با لحن جدی امیرمهدی ، هنوز یک قدم دور نشده ایستادم سر جام . امیر مهدی - قرآن رو پس نمی دن خانوم صداقت پیشه ! قرآن ! پس یکی از بسته های داخل اون کیسه قرآن بود . و من پسش داده بودم . کارم درست بود ؟ نبود . این بی احترامی به کتاب خدا بود . همون کتابی که من تازه شروع کرده بودم به خوندنش . البته اگر از رشتی پس دادن سوغاتی و کادو می گذشتیم ! چشم هام رو روی هم گذاشتم . چرا تا فکری به ذهنم خطور می کرد انجامش می دادم ؟ برگشتم به طرفش . می خواستم برم کیسه رو ازش بگیرم پیش دستی کرد . اومد جلو و کیسه رو گرفت طرفم . وقتی گرفتمش ، بدون مکت راه خروج از پاساژ رو در پیش گرفت . چشم دوختم به رفتنش . ازم دلگیر بود ؟ با قرار گرفتن دستی روی بازوم ، نگاه از امیر مهدی گرفتم و به نرگسی که دستش رو بازوم بود خیره شدم . اونم داشت به رفتن امیرمهدی نگاه می کرد . نرگس - امیر مهدی رو یه سری از مسائل خیلی حساسه . کمی مکث کرد . برگشت به سمتم و نگاهم کرد . نرگس - فکر کنم خودت بدونی که بیش از یه غریبه براش ارزش داری . راستش وقتی تو ماشین سی دیت رو گذاشتم و اون اهنگ پخش شد اولش خندیدم و تو دلم گفتم عجب دختر شجاعی که از این شوخیا با امیر مهدی....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ²⁰² ↯↻
می کنه , حتما به خاطرت به بار کوتاه میاد ! وقتی قیافه ش رو دیدم فهمیدم کلا فرق نداره سی دی مال کی باشه ، عصبانیش می کنه این جور آهنگا . یه لحظه فکر کردم به عادت قبل حتما سی دی رو می شکنه و باهات بد برخورد می کنه . ولی اون کارش نشون داد که واقعا براش ... حرفش رو خورد به زور لبخندی زد . نرگس - ازت توقع داشت سنگین تر برخورد می کردی . شونه ای بالا انداختم . من – من کار بدی نکردم . و راه بیرون رو در پیش گرفتم . من کار بدی نکرده بودم ! فقط جواب آدمی رو داده بودم که به نظرم حق نداشت تا من بهش چراغ سبز نشون ندادم پا جلو بذاره نرگس و رضوان هم دنبالم اومدن . جلوی در پاساژ ایستادم تا شاید رضا ، برادر رضوان رو ببینم . خوشحال بودم که قرار بود با رضا برگردیم . چشمم افتاد به امیر مهدی که کلافه عصبی ، اون طرف خیابون به ماشینش تکیه داده بود و با پشت پاش ضربه می زد به تایر ماشین - هنوز عصبانی بود و هنوز اخم داشت . هنوز کلافه بود . دیگه چرا کلافه : با صدای " سلام " گفتن رضا ، نگاهم رو غلاف کردم . برگشتم به سمتش و به زور دهنم رو باز کردم برای جواب دادن که فقط تونستم اصواتی شبیه به سلام رو از دهنم خارج كنم . برعکس رضوان و نرگس که به راحتی جوابش رو دادن . رضوان ، نرگس و رضا رو به هم معرفی کرد . بعد هم رو به نرگس گفت . رضوان - خیلی از همراهیت خوشحال شدم نرگس جون . ایشاالله باز هم سعادت همراهیت رو داشته باشیم و انگار از طرف من هم گفت . لب های من خاموش شده بود و گویای هیچ کلمه ای نبود . نرگس هم لبخند همراه با شرمی زد که مطمئنا به خاطر حضور رضا بود . و جواب داد . نرگس - ممنون ، برای منم سعادتی بود . با اجازه تون :...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢