♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۳۱ ↯↻
امیر مهدی - اگر قراره برای اعتقاد آدم ارزش قائل نشن همون بهتر که باهامون حرف نزنن . مگه من و شما با هم اختلاف عقیده نداشتیم ؟ ولى هم صحبت شدیم من - شاید اگه هواپیما سقوط نمی کرد من هیچوقت با کسی مثل تو همصحبت نمی شدم . امیر مهدی – أدم با اطرافیانش بنا بر شرایط هم صحبت می شه و تو بیشتر مواقع کاری به عقاید طرف مقابل نداره . من تو محیط کارم ناچارم از صبح تا عصر با افرادی حرف بزنم که هیچ نقطه ی مشترکی باهاشون ندارم سری تکون دادم ، من - حرفات درسته . ولی من نمی تونم به کسی که این چیزها رو قبول نداره بفهمونم که داره اشتباه می کنه go to کمی به سمتم چرخید . امیر مهدی - کسی که از عادی ترین اجتماعی بودن اطلاعی نداره و نمی خواد اطلاع پیدا کنه ، همصحبت خوبی نیست . من - به آدم عزت نفس می دی . دوباره طرز نشستنش رو مثل قبل کرد امیر مهدی - آدما ارزششون خیلی بالاست و نباید به بهای اندک این ارزش ها رو نا دیده بگیرن . نفس عمیقی کشید . امیر مهدی - برسیم به بحث خودمون ، به خصوص رفت و آمد با خونواده ها . ببینین به صله ی رحم خیلی سفارش شده و من به هیچ عنوان قطع ارتباط با خونواده ها رو قبول ندارم . ولی می شه رفت و آمد به خونه ای که صاحب خونه ش تمایل چندانی به دیدنمون نداره رو کم کرد . فقط برای احترام و سله ی رحم سالی یکی دوبار به دیدنشون رفت و در طول سال هم با تلفن جویای حالشون بود و فکر می کنم این بهترین و منطقی ترین راه ممکنه باشه . کمی به سمتش خم شدم . من - تو هم در مورد خونواده ی این کار رو می کنی ؟ ..
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۳۲ ↯↻
امیر مهدی - برام سخته ولی باید این کار رو بکنم . گاهی اوقات برای حفظ بنیان خونواده و آرامشش باید روی خیلی چیزها با گذاشت . قرار نیست قطع ارتباط کنیم که قطع صله ی رحم برکت رو از زندگی آدم می بره . قراره رفت و آمد ها حساب شده باشه . که به آرامش ما از بین بره و نه آرامش اقوام . من - من قبول دارم . ولی تو واقعا می تونی همچین کاری بکنی ؟ می خواست چیزی بگه که زنگ گوشیم مانع شد . اشاره کرد . امیر مهدی - جواب بدین . و من دست بردم داخل کیفم و گوشی رو بیرون آوردم . اسم پویا روی صفحه بهم دهن کجی می کرد . چرا اسم این نامرد رو از تو گوشیم پاک نکرده بودم ؟ نمی خواستم جوابش رو بدم . ولی با فکر به اینکه شاید بتونم از زیر زبونش بکشم که کجاست و به بابا بگم : می شه با یه گوشمالی حسابی حالش رو گرفت . " با اجازه " اي به امیر مهدی گفتم و بلند شدم و بعد از دو سه قدم فاصله گرفتن : گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و به نفس شروع کردم به حرف زدن . من چی شده زنگ زدی به من ؟ مگه نمی خواستی بکشیم ؟ چی شد ؟ عرضه ش رو نداشتی ؟ برای همین در رفت ؟ در رفتی چون حتی عرضه نداری پای کاری که می خواستی انجام بدی وایسی ؟ ادعای عاشقیت همین قدر بود ؟ اینکه با به جواب نه شنیدن قصد جونم رو بکنی ؟ پرید وسط حرفم پویا - صبر كن صبر کن - تند نرو مارال خانوم , اون کار رو کردم تا بدونی هر کاری ازم ساخته است و بهت به فرصت دوباره دادم . اینکه بفهمی نمی ذارم زن اون حاج آقای بو گندو شي ! معلوم نیست چه وردی بهت خونده که اینجوری عہد و عبیدش شدی ! دارم اخطار آخر رو می کنم بهت و همین امشب همه چی رو بهم بزن ، من می خوامت . من - آخه بدبخت . تو حتی عاشقی درست و حسابی هم بلد نیستی ، دلم رو به چیت خوش کنم ؟ همین حاج آقا همچین من رو غرق کرده تو محبتش و چنان عشقی بهم می دهد که حاضر نیستم یه موی گنديده ش رو با صدتایی مثل تو عوض کنم ....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۳۳ ↯↻
پویا - ببین من هر کاری از دستم بر میاد و می تونم به شیی مثل امشب که با نامزد املت زیر درخت ، روی نیمکت و جلوی حوض نشستی بیام و بی حیثیتت کنم . اونوقت دیگه مال منی . از زور عصبانیت نفس نفس زدم . بی اختیار شروع کردم به راه رفتن . بی همه چیز آبروم رو نشونه گرفته بود . چه جوری روش می شد این حرف رو بزنه , کجا بود که داشت ما رو دید می زد و می دونست ما داریم چیکار می کنیم ! احساس خفگی می کردم و دست بردم و دو طرف شالم رو آزاد کردم و پایین انداختم . من - ما رو تعقیب می کنی عوضي ؟ چشم چرخوندم تا پیداش کنم . صدای گوش خراش خنده ش ، سوهان رو خم شد . پویا - نگرد دنبالم که پیدام نمی کنی ! انقدر خر نیستم که بیاد جلو چشمت وایسم تا باباجونت رو بفرستی سراغم . بابا جونت ترسیده ؟ بهش بگو تازه کار من می خواد شروع شده . نه مثل اینکه واقعا دنبالمون اومده بود و می دونست با خونواده هامون هستیم خرسی دست بردم داخل موهام و انگشتام رو مشت کردم . من - تو غلط می کنی نزدیک من بشی . ازت شکایت می کنم . پویا - حتما این کار رو بکن . البته مطمئن باش قبلش من تموم آبرو و حیثیتت رو به باد می دم , من - تا بخواد دستت به من برسه ، من زنش شدم , تو هم هیچ غلطی نمی تونی بکنی . اون موقع دستت به من بخوره حكمته سنگساره . می فهمی سنگسار . پویا - مطمئن باش راهی پیدا می کنم که اون ریشوی امل تف بندازه تو صورتت . قسم می خورم که اگر زنش بشی این کار رو می کنم . کاش تواناییش رو داشتم تا پیداش کنم و آنقدر بزنمش تا عصبانیتم فرو کش کنه . عصبانیت که چه عرض کنم ، تمام وجودم رو به لرزش انداخته بود . من - هیچ غلطی نمی تونی بکنی ، تو که عرضه نداری بمونی و کاری که می خواستی انجام بدی رو به گردن بگیری ، پای قانون که وسط بیاد خودتو خیس می کنی . پس حرف مفت نزن و قطع کردم و گنجایش ادامه دادن ؛ نداشتم و خیره بودم به گوشی تو دستم و سعی داشتم با نفس های عمیق پیاپی ، کمی آروم بشم -....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۳۴ ↯↻
ببخشید , ساعت چنده ؟ با ترس همسر بلند کردم . فکر کردم پویاست . ولی دوتا پسر جوون غریبه جلوم بودن . پیرهن مردونه های آستین کوتاهی به تن داشتن که یقه ش رو تا وسطای سینه باز گذاشته بودن . لبخند رو لباشون همراه با نگاه خاصشون خیلی تو چشم بود و برای یه لحظه دست بردم سمت شالم که از حجابم مطمئن بشم که . به لحظه دنیا برام ایستاد . شالم کامل باز بود و کل گردنم پیدا . و موهای بیرون ریخته از شاليم . و امیر مهدی که کمی اون طرف تر روی نیمکت نشسته بود . یعنی قرار بود دوباره تکرار بشه اتفاق توی پاساژ ؟ هنوز یک ماه هم از اون شب نگذشته بود ! قرار بود دوباره ازم ایراد بگیره ؟ دوباره اخم کنه ؟ دوباره بگه که وارد بحث با هر کسی نشه ؟ بحث با هر کسی ؟ هو بحث به ده این بار صد در صد اشتباه از من بود ، من که می دونستیم اخلاق امیر مهدی چه جوریه ؟ من که گفتم می تونم تحمل کنم این شال روی سرم رو ! من که می خواستم زنش باشم ، همراهش باشم ! از ترس رو به رو شدن با اخمش ، نگاهم رو کنترل کردم گه طرفش کشیده نشه . شاید هم مثل دفعه ی قبل می اومد پشت سرم باید چیکار می کردم که اتفاق قبل تکرار نشه ؟ تکرار اتفاق قبل یعنی به هم ریختن همه چی . یعنی ایجاد فاصله ی بیشتر بینمون . باید درستش می کردم و هر جور که بشه . سریع موهام رو داخل سال پنهون کردم و حین به زیر انداختن نگاهم به دو طرف شالم رو با دست زیر چونه م * محکم کردم . دستپاچه جواب دادم . من - شارژ گوشیم تموم شده و از همسرم بپرسین . و با دست به سمت جایی که امیر مهدی نشسته بود اشاره کردم . هر دو پسر به طرف امیر مهدی برگشتن و به سمتش رفتن . و مهم...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۳۵↯↻
آروم آروم نگاهم رو بالا بردم و دوختم به صرد متعصب دوست داشتنیم . اخم داشت . زياد ................ به حدی که ته دلم خالی شد ، نه ! من طاقت اخم و تشوش رو نداشتم ! زیر لب زمزمه کردم . من - خدایا به دادم برسه با رفتن پسرا ، با قدم های نا مطمئن به سمتش رفتم . باید براش توضیح می دادم که انقدر اعصابم خرد شده که حواسم نبوده وضع ظاهريم چطوریه ! باید براش می گفتم . کنارش نشستم . نگاهش به رو به رو بود و هنوز اخم داشت . نفس هاش تند بود و حس عصبانی بودن رو به أدم القا می کرد . با هول گفتم . من - امیر مهدی من اصلا ۔ بدون اینکه به طرفم برگرده دستش رو ب و ادامه دادن گرفت طرفم . امیر مهدی - الان نه . بلند شد و شروع کرد قدم زدن . ازم دور شد . می فهمیدم کلافه بست . می فهمیدم عصبيه . فهمیدم بازم اعتقاداتش بهش اجازه نمی ده به راحتی از کنار این موضوع بگذره . اما نمی دونم چرا حس کردم رفت که عصبانیتش رو . سرم خالی تکنه . که چیزی نگه که ناراحت بشم . که نشکنم . که خودش رو کنترل کنه . که بینمون دعوا و کدورتی پیش نیاد رفت که آروم بشه . که با خودش خلوت کنه و خشمش رو کنترل . شاید رفت تا محبوب من باقی بمونه . که به خصلت های خوبش این کارش رو هم اضافه کنم , که یادم باشه اگر از دستش بدم : ضرر کردم . ضرری که جبران شدنی نیست . رفت که باور کنم اگر می خوامش ، با این همه خوبی ، باید حواسم به خواسته هاش باشه , که اگر چادر سرم نمی کنم حداقل حواسم به شال روی سرم باشه که نگاه کسی به سمت کشیده نشه رفت که با خودم بگم " وقتی اومد بهش می گم موضوع پویا رو و به من...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۳۶↯↻
وقتی برگشت و وقتی با قدم های اهسته به طرفم اومد ، دیگه نه اخم داشت و نه عصبی بود . عادی بود و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده . اروم نشست کنارم و خیلی عادی تر گفت . امیر مهدی - خب داشتیم درباره ی چی حرف می زدیم ؟ می خواست با سکوت درباره ی موضوع به وجود اومده به کجا برسه ؟ سکوت دوای درد من نبود . باید می گفته برای همین با هر سختی آی بود دهن باز کردم من – باید به چیزی رو توضیح بدم ! امیر مهدی - بعد راجع بهش حرف می زنیم . این دفعه من دستم رو به علامت ادامه ندادن جلوش گرفتم . من - نه . باید بگم . مهمه . خیلی مهمه . ممکنه بعدش نیاز باشه به جای حرف زدن ، برای ادامه ی این فرصت فکر کنی . باید زودتر می گفتم . تکیه داد به پشتی نیمکت و نشون داد اماده می شنیدنه . کاش همه چیز رو دور تند قرار می گرفت و می تونستم با سرعت نور از پویا حرف بزنم تا زودتر راحت شم . تا زودتر بقنمم عکس العمل امیر مهدی چیه . تا اون ترس نشسته تو تنم عیل رفتن پیدا کنه . می گن ترس برادر مرگه و واقعا راست گفتن . چون ترس از دست دادن امیرمهدی ، خود خود مرگ بود . و من داشتم با تک تک سلولای بدنم تجربه ش می کردم و وقتی می دونستم احساسمون دو طرفه است ، وقتی محبت عاشقانه ش رو تجربه کرده بودم ، نداشتنش مساوی می شد با مرگ . نفس عمیقی کشیدم . من - قبل از سقوط هواپیما قرار بود با پویا ازدواج کنم . البته هنوز بهش بله نگفته بودم ولی انقدر رابطه مون صمیمی بود که مطمئن باشه ته ته اون رابطه ختم می شه به ازدواج . بعد از خواستگاریش با صلاحدید بابام برای آشنایی بیشتر با هم رفت و آمد داشتیم و از اول تو یه مهموني باهاش آشنا شدم و بیشتر رفت و آمد مون هم شد رفتن به همون مهمونیا ، بی حجاب به با لباسای دهه چقدر سخت بود اعتراف به چیزهایی که می دونستم امیر مهدی به شدت باهاش مخالفه و اگر زمین و آسمون هم یکی بشه از اعتقادش بر نمی گرده . سخت بود گفتن از اینکه پويا من رو با چه لباس هایی دیده ...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۳۷ ↯↻
حس می کردم دستی دور گردنم قرار گرفته و دائم بهش فشار میاره تا نفسم بند بیاد . " لعنت " به پویا فرستادم . بدترین قسمت ماجرای ما گفتن همین رابطه بود . نفس عمیقی کشیدم . من – دستمیم گرفته و نه به بار . چند بار . ولی باور کن همیشه فکر می کردم قراره زنش بشم و همین باعث می شد رابطه مون اینجوری پیش بره . می خواستم بعد از برگشتن از مسافرت بهش بله بگم و رسما نامزد شیم و بریم دنبال کارای عروسیمون . ولی اون سقوط و دیدن تو همه چی رو به هم ریخت . گره ای بین ابروهاش افتاده بود . گره ای که بند دلم رو پاره می کرد . چشمام رو بستم و سعی کردم با تموم صداقتم بگم که به خاطر حرفاش زندگیم عوض شد . من نمی دونم چی شد ؟ اولش فقط می خواستم اذیتت کنم اما حرفات زیر و روم کرد . به دلم نشستین . هم تو و هم حرفات . معلق شدم بین چیزی که بودم و چیزی که می شنیدم . اثر خودت رو گذاشتی . طوری که وقتی برگشتم دیگه تمرکز نداشتم . دیگه نمی دونستم باید به راه قبلم ادامه بدم یا خدایی که تو می گفتی رو وارد زندگیم کنم . چشم باز کردم . کاش أخماش رو باز می کرد . اونا می داد تو ذهنش ، هیچ چیز خوبی جریان نداره ناچارا ادامه دادم . من - به قول خودت شاید حکمت خدا بود و چون با اون عدم تمرکزم اختیار از پویا فاصله گرفتم و می خواستم به فکر و راهم سمت و سو بدم ، بعد تصمیم بگیرم که می تونم با پويا ادامه بدم یا نه ؛ که نتونست کوچکترین فاصله رو تحمل کنه و از همون اول شروع کرد بد خلقی . یه هفته هم نگذشت که یه دختر دیگه رو هم وارد زندگیش کرد و می گفت فقط باهاش دوسته چون من تو مهمونيا همراهیش نمی کنم یکی رو جایگزین کرده و نمی دونم از قصد بود یا ذاتش همین بود که سریع دل بده ؛ هر چی بود من نتونستم با این کارش کنار بیام . دعوامون شد , نه یه بار که چند بار و هر دفعه هم تهدید کرد . چرخیدم به سمتش . من - اون ماشینی که اون شب می خواست بزنه بهم پویا بود و می خواست زهر چشم بگیره به قول خودش . الأنم باز اون بود که زنگ زد . بازم تهدید کرد . همه جا داره تعقیبمون می کنه . می که نمی ذاره اب خوش ....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۳۸↯↻
گلومون پایین بره . انقدر حرفاش عصبیم کرد که نفهمیدم کی شالم رو باز کردم و کمی موهام ریخت تو صورتم و اخمش بیشتر شده بود و داشت به جلوی پاش نگاه می کرد و سکوتش رو دوست نداشتم . ترجیح می دادم سرم داد بزنه . بگه من به دردش نمی خورم . بگه من لياقتش رو ندارم اما سکوت نکنه . گاهی وقتا سکوت چقدر بد و غیر قابل تحمل می شه . چقدر دلت می خواد یه چیزی به اجبار هم که شده این سکوت رو بشکته . هر سکوت رو می شه به چند هزار حرف تعبیر کرد . و من مونده بودم سکوت امیرمهدی رو به چی تعبیر کنم ! چشمم خشک شد به صورتش و احمش . ولی تغییری نکرد . چشمم خشک شد به نفس های پر حرصش ، ولی قطع نشد چشمم خشک شد به انگشت های مشت شده ش و باز نشد ، چشمم خشک شد به تکون های باش که ، ساکن نشد . به چه مانند کنم حال پریشان تو را ؟ باز هم ولوله ای تو دلم به راه افتاد ، چه جوری من رو خودش می روند ؟ با داد ؟ با فریاد ؟ من رو می شکست و بعد از زندگیش پرت می کرد بیرون ؟ مطمئنا دیگه من رو نمی خواست ! مگه می شد مردی مثل امیر مهدی به این راحتی از این موضوع بگذره ؟ مگه می شد بی خیالش شد ؟ وقتی خودم با گفتنش مشکل داشتم پس باید بهش حق می دادم که با شنیدنش مشکل پیدا کنه . باید از اول می گفتم و نه وقتی که داشتیم همه ی موانع رو هموار می کردیم ! نه زمانی که فکر می کردیم تا یکی شدنمون راهی نمونده . نه موقعی که هر دو داشتیم یک دل می شدیم . من به خودم ، به امیر مهدی ، به خوشبختیمون ؛ ظلم کردم با دیر گفتنم . با حس تکون خوردنش برگشتم به سمتش . دست هاش رو روی صورتش گذاشته و چند بار بالا و پایین کرد . و آروم گفت . امیر مهدی - نچ . لعنت خدا بر دل سیاه شیطون . شیطون داشت با ذهنش چیکار می کرد که اینجور از ته دل بهش لعنت فرستاد ؟ بلند شد ایستاد ....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۳۹ ↯↻
امیر مهدی - بلند شین کمی قدم بزنیم مات نگاهش کردم و نگاهش به رو به روش بود , باور نمی کردم بعد از شنیدن اون حرفا حاضر باشه حتی باهام حرف بزنه چه برسه به قدم زدن و مردد مونده بودم بين رفتن و نرفتن و پاهام یارای همراهیش رو نداشت . می ترسیدم بخواد حرفی بزنه که بدجور خرد بشم برگشت به سمتم . امیر مهدی - بلند شین من - نمی تونم امیرمهدی - باید حرف بزنیم . انقدرا حالم خوش نیست که بتونم نشسته حرف بزنم . من - نمیام . هر چی می خوای بگی نشنیده قبول دارم و می خوای تمومش کنی این رابطه رو هم قبول دارم . عصبی شدم امیر مهدی - اگه منم بخوام مثل شما سریع قضاوت کنم و حکم بدم که فاتحه ی همه چی رو باید بخونیم . بلند شین , همونجور که پای اشتباهتون وایسادین پای قول و قرارمون هم وایسین . الان همه ی دنیا رو هم به هم بریزیم نه چیزی عوض می شه و نه گذشته پاک می شه . اخمش بیشتر شد . امیر مهدی - من نمی فهمم چرا هر مسئله ای پیش میاد شما سریع جا می زنین ؟ یعنی فردا تو زندگیمون سی خواین اینجوری باشین ؟ با هر اتفاق و سختی بگین دیگه نمی تونیم با هم ادامه بدیم ؟ زن باید قوی باشه ، باید پشت مرد باشه . اگر قرار باشه هر دقیقه جا بزنین من با چه اطمینانی می تونه گره های زندگیمون رو باز کنم ؟ بلند شدم ایستادم . من - خب .. من باید زودتر حرف می زدم . زودتر می گفتم به این چیزا با اعتقادات تو جور در نمیاد . امیر مهدی - چرا فکر می کنین به این چیزا فکر نکردم ؟ آدمی نیستم که بدون فکر پا جلو بذارم . اون شبم گفتيم ، می خوام با عقل جلو برم . پس مطمئن باشین فکر این چیزا رو کرده بودم . من - تو که از چیزی خبر نداشتی ! نفس عمیقی کشید ....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۳۴۰ ↯↻
امیر مهدی - مگه حجاب شما و طرز لباس پوشیدنتون به این آقایی که گفتین ربط داشته ؟ مگه مهمونیاتون مختلط نبوده ؟ مگه هر جور دلتون می خواسته لباس نمی پوشیدین ؟ مگه با نامحرم راحت برخورد نمی کردین ؟ ناباور نگاش می کردم و از قبل به این چیزا فکر کرده بود ؟ امیر مهدی - چرا فکر می کنین به این مسائل فکر نکرده اومدم جلو ؟ همون اوایل که قلبم مهرتون رو تو خودش جا داد ، بارها به خودم گفتم این چیزا رو ، به خصوص اون شبی که با چشم خودم دیدم دست دادنتون با پسر خاله تون رو . ولی هربار چیزای دیگه هم می دیدم ، مثل حجابتون ، که لحظه به لحظه بهتر از قبل می شد . نماز خوندنتون . روزه گرفتنتون ، دعا کردنتون ، مثل کودک نوپا ، قدم به قدم پیشرفتتون رو دیدم . پس سعی کردم راهنمای خوبی باشم به ایته سر راهتون مانع بذارم و بگم این بچه راه نمی افتد . هیچوقت بچه ای رو به صرف اینکه بلد نیست راه بره دعوا نمی کنن یا اگر زمین خورد طردش نمی کنند . در مقابلش صبر می کنن و آروم آروم باهاش پیش می رن تا دیگه نیازی به کمک نداشته باشه . اروم پلک رو هم گذاشت . امیر مهدی - من خدا نیستم که به خاطر گذشته بازخواستون کنم . چشماش رو باز کرد . امیر مهدی - وقتی خدا می دونه چه کارهایی کردین و باز هم با این اشتياق شما رو به طرف خودش می کشونه ، من چیکاره م که به این بنده ای که خدا مشتاقشه پشت کنم ؟ هر روز باید صبار خدا رو شکر کنم که مهر بنده ای که دوسش داره رو انداخته تو دلم . و به قدری ریشه اش رو تو دلم محکم کرده که با هر باد نا مواقق ، کوچکترین تکونی نخوره . شروع کرد آروم قدم بر داشتن امیر مهدی - به جای اینکه بذارین شیطون از رحمت خوا مایوستون کنه ، مطمئن تر به خدا اعتماد کنین و محکم تر از قبل باشین و جایگاه شما با شنیدن چندباره ی این چیزا نه پیش خدا و به پیش بنده ش ، تغییر نمی کنه . آروم قدم برداشتم و پشت سرش راه افتادم . امیر مهدی - به شیطونی هم که می خواد با یادآوری این چیزا ، نذاره به پیوند مقدس شکل بگیره باید لعنت فرستاد . ...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
|°بِھنٰامِحٰاڪِمےڪھ°| |°ڪھاَگــࢪحُڪمڪُنَد°| |°همھمٰامَحڪۅمیــم°|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
حࢪفامۅنھ↻
چنݪاصݪیمۅنھ↯↻
[ @dogtaranbehsti ]
ݪینڪناشناسمۅنھ↯↻
[ http://unknownchat.b6b.ir/3087 ]
چنݪناشناسۅشࢪۅطمۅنھ↯↻
[ @OostadO ]
آیدےبندھ↯↻
[ @OostadO19 ]