eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
217 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
|°بِھ‌‌نٰام‌ِحٰاڪِمے‌ڪھ°| |°ڪھ‌اَگــࢪحُڪم‌ڪُنَد°| |°همھ‌مٰامَحڪۅمیــم°|
دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 ﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿ ❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
زمینه🌱 ﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿ ❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
‹🌤 ⃟ ⃟🍶› °|روز‌جدید؎‌است‌ڪه✂️☃ °|یک‌صفحه‌خالی‌اماده✨👩🏻 °|برا؎‌نوشتن‌ان‌وجود‌دارد🍨📃 °|نوشتن‌متن‌در‌ان‌صفحھ🇫🇴🍚 °|بر‌عهده‌توست🍓⛅️ |…¤…🍑⇦🍑 |…¤…🧕⇦🧕 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
•..• استادپناهیان‌میگه: گیرتوگناهات‌نیست! گیرتو کارای‌خوبیه که‌انجام‌میدی ولی نمیگی‌خدایابه‌خاطرتو‘🌱 ﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿ ❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
یهویی همےــن اݪان ۵ذڪࢪ اݪݪہُـمَّ ؏َـجِّـݪْ ݪِوَݪِیِّـڪَــ اݪْفَࢪَج🌸 ٻفࢪسٺ اݪٺماس د؏ـاے شہـادٺ🌹🌱 ﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿ ❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۴۱ ↯↻ باید چی می گفتم ؟ چیکار می کردم ؟ هر واژه و حرفی پیش این همه خوبی امیرمهدی کم می اومد این آدم احسن الخالقين خدا نبود ؟ اگر بود ، پس من کی بودم ؟ من در مقابل این آدم باید چیکار می کردم ؟ به خدا که لیاقتش خیلی بیشتر از من بود . منی که همیشه عجولانه قضاوت می کردم دارم امید عاطفی از جناب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گرچه پری وش است ولیکن فرشته خوست ... بی خود نبود که ملیکا راضی نبود عقب بکشه و با زور می خواست خودش رو عروس خونواده ی درستکار کنه ، اون بهتر از من می دونسته چه گوهری تو وجود امیر مهدی هست و باید برای به دست آوردنش تلاش کرد . نه ! من این گوهر رو از دست نمی دادم . هر بهایی که لازم بود : می دادم ، آخ که کاش می تونستم بپرم بغلش و از فرق سر تا نوک انگشتش رو ببوسم . صداش کردم من - امیر مهدی ؟ همونجور در حال قدم برداشتن جواب داد . امیرمهدی - بله ؟ به قدم بیشتر بر نداشتم . من - امیرمهدی ؟ در حال قدم برداشتن به جلو ، کمی به سمت عقب چرخید . امیر مهدی - بله ؟ نه ... من دلم یه جانم از ته دل می خواست تا جونم رو فداش کنم . ایستادم . من - امیر مهدی ؟ ایستاد و چرخید به طرفم כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۴۲ ↯↻ امیر مهدی - اونی که می خواین رو تا محرم تشیم ، نمی شنوین از کجا فهمید ؟ اعتراض کردم . من - امیرمهدی ! خنديد امیر مهدی - تو بدترین شرایط هم دست از شیطنت بر نمی دارین . سری تکون داد امیر مهدی - لا اله الا الله از دست این دختر . البش رو گاز گرفت . و بعد لبخندی زد آرامش بخش . امیر مهدی - بعد از عید فطر و جا به جا شدنمون ، باید محرم بشیم که من نمی تونم این شیطنتای شما رو کنترل کنم ! آخ که اسم محرم شدن اومد ، نیش منم شل شد . با محرم شدن این همه دوری دیگه وجود نداشت و این همه کنترل نگاه ، این همه سردی دستای من و له له زدن برای به نفس : داشتن ذره ای از هرم گرمای دستاش . برام مثل خواب بود محرم بودن با امیر مهدی , محرمیتی که دل هر دومون قبولش داشت و بی تابش بود . محرمیتی که با رضایت خونواده هامون بود . محرمیتی که نشون دهنده ی تعلق ما به هم بود نه از سر اجبار و برای زنده موندن , مثل محرمیتمون تو کوه . اون لحظه برای من بهترین چیز ، محرم بودن با مردی بود که از مهرش لبریز بودم . چقدر برای این لحظه ها من دعا کرده بودم . چقدر حسرت داشتن چنین روزایی رو خورده بودم . چقدر دل بریده بودم و چقدر با امید دل بسته بودم ! و نمی دونستم محرم بودن با امیر مهدی یعنی چی ، که اگر می دونستیم ؛ به لحظه رو هم از دست نمی دادم و قدمی جلو رفتم ، و حرف دلم رو زدم . من - چرا انقدر دیر ؟ چنان با حسرت گفتم که برای لحظه ای ، باز هم نسیم نگاهش ؛ گذرا ، صورتم رو نوازش کرد نفس عمیقش رو آروم و با طمأنینه بیرون داد . כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢