اگربسیجۍواقعۍهستۍ
''اللهمارزقناشهادت''
رابہقلبتبچسباننہپشتموبایل
✨|↫#تلنگرانهـ
🕊|↫#شهیـدانهـ
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃 @dogtaranbehsti 🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍂
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
اگربسیجۍواقعۍهستۍ ''اللهمارزقناشهادت'' رابہقلبتبچسباننہپشتموبایل ✨|↫#تلنگرانهـ 🕊|↫#شهیـدانه
تو در طلبـ ِراھ
گمــــنام شدے
و من در طلب ِنـام!
گمـراھ ... !
#اللهمارزقناتوفیقشهادتفیسبیلک🌱
#شهیدگمنام✨
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂 @dogtaranbehsti 🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلایم🌱😘
﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿
❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسلایم🌱😘
﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿
❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادزی😂
﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿
❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
همیشه میگفت :
واسه کی کار میکنی ؟!
میگفتم : امام حسین
میگفت : پس ، حرف ها رو بیخیال !!
کار خودت رو بکن
جوابش با #امامحسین
[شہـید محمدحسیـن محمدخانے]
❣|↫#شهیدانہزندگیکنیم
▪@dogtaranbehsti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده🌱
﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿
❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
تو جان منی😍#حضرت عشق
﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿
❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
تو جان منی😍#حضرت عشق ﴾۞●@dogtaranbehsti●۞﴿ ❥ . . دخـــ✉ــتـــ♢ــران بــツـــهـــ●ــشـــ~ــتـــ≡--ــے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۶۱↯↻
خدا لعنت کنه پویا .... خدا لعنت کنه ! اشک تو چشمام حلقه زد . گرداب هولناکی بود . و هر لحظه در حال غرق شدن ؛ بیشتر و بیشتر فرو می رفتم . پویا خیلی خوب جنس آدمایی مثل امیرمهدی رو می شناخت یا به طور حتم از حساسیت هم جنساش خبر داشت که راحت و بدون زحمت امیر مهدی رو به هم ریخت و رفت رفت تا بشینه و تماشا کنه مرگ آرزوهای من رو . و من موندم ، و چشمای خیره م به زمین و دستی که تا خرد شدن استخوناش چیزی باقی نمونده بود . دلم می خواست حرف بزنم و از خودم دفاع کنم . که من هیچ نقشی تو این موضوع نداشتم . که تو اون سردرگمی برگشت از کوه و سقوط ، زمانی که هنوز گیج بودم و منگ : کار خودش رو کرد و من همون اول با جون گرفتن تصویر امیر مهدی عقب کشیدم و اجازه پیشروی بیشتری بهش ندادم . و هههه وای که حالم به هم خورد از تصوری که می تونست تو امیر مهدی جون گرفته باشه ، پویا خیلی قشنگ گند زده بود به نجابتي با کشیده شدن دستم ، چشم به امیر مهدی دوختم که داشت می رفت و من رو هم دنبال خودش می کشید . پاهام یارای رفتن نداشت و اجبار داشتم به رفتن . نمی فهمیدم پاهام از چی فرمون می گرفت که به خوبی دنبال امیر مهدی روون بود .. از پاساز خارج شدیم ، بدون اینکه من به لحظه چشم از امیر مهدی عصبی برداشته باشم یا بتونم با دیدن اطراف موقعیتمون رو درک کنم . من فقط و فقط امیر مهدی رو می دیدم که با عصبانیت راه می رفت و من رو هم با خودش می برد مات أخماش بودم و چشمای - نه ..... من چشمای امیرمهدی رو اینجوری نمی خواستم . اینجور بی تاب ، عصبی ، قرمر . و پر از حس بد . کاش به جای سکوت ، حرف می زدم و براش توضیح می دادم . شاید کمی آروم می شد . اما سکوت من دردناک ترین جوابی بود که برای بی رحمی های پویا داشتم ! بی رحم نبود ؟ نبود که اینجور زندگیم رو به هم زد ؟ انگار با دستای خودش زنده به گور کرد .....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۳۶۲↯↻
به ماشین که رسیدیم با خشم در جلو رو برام باز کرد و بدون اینکه منتظر سوار شدنم باشه ، ماشین رو دور زد . بدون نگاه بهم ، در رو باز کرد و زودتر از من سوار شد . اروم نشستم . باز هم بی حرف . باز هم با ترس . می زد تو گوشم ؟ , شاید . دیگه تو مکان عمومی نبودیم می تونست به راحتی عکس العمل نشون بده . با حرص سوئیچ رو داخل جاش فرو کرد و بعد هم کمربندش رو بست . پاش رو گذاشت رو کلاچ و دنده رو خلاص کرد . انقدر حرص و رفتارش قابل حس بود که نمی تونستم چشم از کاراش بردارم . سوئیچ رو نیم دور چرخوند . اما انگار حرصی که سر سوئیچ و ماشین خالی کرد ، براش کم بود که سرش رو کمی به سمتم چرخوند و انگشت اشاره ش رو بالا آورد و گفت و امیر مهدی - فقط کافیه بگین هر چی گفت دروغ بوده . انقدر به راست گو ببتون اعتماد دارم که هیچ توضیحی درباره ش نخوام ، حتي دليل اون حرفا رو ، همینجا هم چالش می کنم هرچی شنیدم رو . صداش جدی بود و خشک . دور از امیر مهدی ای که من می شناختم . واقعا خودش بود ؟ من چه جوابی داشتم بدم ؟ بگم ہو ، سه ای نبوده که بوده ؟ دروغ می گفتم و همین اعتمادش به راستگویم رو هم زیر سوال می بردم ؟ ہت مارال برای امیرمهدی شکسته بود ، دیگه نیاز نبود خودم بیشتر از این خردش کنم . پس سکوتم بهترین جواب بود . سر به زیر سکوت کردم و تو دلم حسرت خوردم که کاش اون لحظه آخر دنیا بود ! که دیگه هیچ زمانی رو در پی نداشت برای تحمل این شرایط . سکوتم رو که دید با خشم ، ماشین رو روشن کرد و با سرعت حرکت کرد . خیلی زود دنده ی یک ماشین شد دو ، و پشت سرش شد سه . شد چهار -- و عقربه ی سرعت سنج ماشین لحظه به لحظه بالاتر رفت . کمی تو خودم جمع شدم . نه از ترس که از سرعتی که برای جدا شدنمون از هم خرج می کرد . انقدر براش غیر قابل تحمل شده بودم ؟ سرعت برای زودتر جدا شدنمون نشون می داد که ممکنه وصلی در پی نداشته باشه . جلوی در خونه مون که رسید با شدت ترمز گرفت . و بدون حرقی خیره شد به رو به روش . ....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢