eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
217 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃سارا بانو،سیده فاطمه بانو،آمنه بانو، عاطفه بانو،فاطمه بانو🙃 اینها ثبت نام کردن هنوز نفرستادن من پیوی ها رو گم کردم اگه فرستادید لطفا بهم بگید💕🙂
عزیزان صبوری کنید برق ندارم گوشی هم ۲۶ درصده💔☹️
🦋🔗 «اللهم‌لا‌تَکِلنِےإِلَے نَفسـےطَرفَةَ‌عینِِ‌أَبَداََ» •[خدایا♥️ هیچگاه مرا‌ به اندازه ‌یک‌ چشم ‌برهم زدن، به خودم‌ وامگذاࢪ]•🖐🏻 || @dogtaranbehsti
🌟 🖇 📸 من میکوشـم تا داستانِ زندگیم را بہ همان زیبایے کہ خدایم میخواهد بیــــــافریـنم!⛱ ⸽❥︎✿ @dogtaranbehsti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌• ڪاش..📿•^ یڪ‌دانہ‌ۍ‌تسبیح‌توبودمـ تادست‌ڪشۍ‌بر‌سَرسُودا‌زدھ‌ۍمن.! • ✨🙃 • 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 || @dogtaranbehsti
•‌💛🌱• . شَهادت✨ داستانِ ماندگاری آنانیست ‌که ‌دانستند دنیا جایِ ماندن نیست (: ! 💔🍂 || @dogtaranbehsti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 قرآن می‌فرماید: بعضی آدم‌ها «کَانَّهُم خُشُبٌ»... انگار چوب‌اند... تا عصبانی می شوند، آتش می‌گیرند، و همه جا را دودآلود می‌کنند، همه جا را تیره و تار می‌کنند، اشک آدم را جاری می کنند. ولی بعضی‌ها این طور نیستند؛ مثل عودند. وقتی یک حرف می‌زنی که ناراحت می‌شوند، و آتش می‌گیرند، بوی جوانمردی و انصاف می‌دهند ، و هرگز نامردی نمی‌کنند. این است که وجود نازنین امام صادق سلام الله علیه فرمود: «هر کس را می‌خواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس || @dogtaranbehsti
*.\🌹🎈/.* .. نگران‌نگاه‌خدا‌به‌‌خودت‌باش! تا‌‌نگرانے‌از‌نگاه ‌دیگران‌‌اسیرت‌‌نڪند. مشڪل‌خود‌را☝️🏻 رسیدن‌به‌رضایت‌خدا قرار‌ بده‍ 🍃 تا‌‌بسیار؎از مشکلاتت‌‌برطرف‌‌شوند... ⸽❥︎✿↷ @dogtaranbehsti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫 🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫 🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫 🦋💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋💫 🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫 🦋💫🦋 🦋💫 🦋 ݕێ ٺۅ ہࢪڱز📓 عݪێ - ہٵنێہ 🎎 قسمت سیزدهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: تو عین طهارتی بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود … علی همه رو بیرون کرد … حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه … حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت …خودش توی خونه ایستاد … تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد … مثل پرستار … و گاهی کارگر دم دستم بود … تا تکان می خوردم از خواب می پرید … اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم … اونقدر روش فشار بود که نشسته … پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد … بعد از اینکه حالم خوب شد … با اون حجم درس و کار … بازم دست بردار نبود …اون روز … همون جا توی در ایستادم …فقط نگاهش می کردم … با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست … دیگه دلم طاقت نیاورد …همین طور که سر تشت نشسته بود… با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش … چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد … - چی شده؟ … چرا گریه می کنی؟ …تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم … خودش رو کشید کنار … - چی کار می کنی هانیه؟ … دست هام نجسه …نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … مثل سیل از چشمم پایین می اومد … - تو عین طهارتی علی … عین طهارت … هر چی بهت بخوره پاک میشه … آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه …من گریه می کردم … علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت… اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد … כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) ݐٵࢪٺ ٵۅݪݦۅنھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/19463 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ 🌟 🌟🌸 🌟🌸🌟 🌟🌸🌟🌸 🌟🌸🌟🌸🌟 🌟🌸🌟🌸🌟🌸 🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟 🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸 🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟 🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸 🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟 🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸