🙃سارا بانو،سیده فاطمه بانو،آمنه بانو، عاطفه بانو،فاطمه بانو🙃
اینها ثبت نام کردن هنوز نفرستادن من پیوی ها رو گم کردم اگه فرستادید لطفا بهم بگید💕🙂
🦋🔗
«اللهملاتَکِلنِےإِلَے
نَفسـےطَرفَةَعینِِأَبَداََ»
•[خدایا♥️
هیچگاه مرا
به اندازه یک چشم برهم زدن،
به خودم وامگذاࢪ]•🖐🏻
|| @dogtaranbehsti
🌟 #انگیزشے
🖇 #بیو_گرافی
📸 #پروفایل
من
میکوشـم
تا
داستانِ
زندگیم را بہ
همان
زیبایے کہ خدایم
میخواهد
بیــــــافریـنم!⛱
⸽❥︎✿ @dogtaranbehsti
•
ڪاش..📿•^
یڪدانہۍتسبیحتوبودمـ
تادستڪشۍبرسَرسُودازدھۍمن.!
•
#ادیت_منتظرانه✨🙃
•
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
|| @dogtaranbehsti
•💛🌱•
.
شَهادت✨
داستانِ ماندگاری
آنانیست که دانستند
دنیا جایِ ماندن نیست (: !
#شهادت_روزیتون💔🍂
|| @dogtaranbehsti
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
#تلنگر_قرآنے
قرآن میفرماید:
بعضی آدمها «کَانَّهُم خُشُبٌ»...
انگار چوباند...
تا عصبانی می شوند، آتش میگیرند،
و همه جا را دودآلود میکنند،
همه جا را تیره و تار میکنند،
اشک آدم را جاری می کنند.
ولی بعضیها این طور نیستند؛
مثل عودند.
وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند، و آتش میگیرند،
بوی جوانمردی و انصاف میدهند ،
و هرگز نامردی نمیکنند.
این است که وجود نازنین امام صادق سلام الله علیه فرمود:
«هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس
|| @dogtaranbehsti
*.\🌹🎈/.*
#تلنگر..
#بیو_گرافی
نگراننگاهخدابهخودتباش!
تانگرانےازنگاه دیگراناسیرتنڪند.
مشڪلخودرا☝️🏻
رسیدنبهرضایتخدا قرار بده 🍃
تابسیار؎از مشکلاتتبرطرفشوند...
⸽❥︎✿↷ @dogtaranbehsti
🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫
🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋
🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫
🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫🦋
🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫
🦋💫🦋💫🦋💫🦋
🦋💫🦋💫🦋💫
🦋💫🦋💫🦋
🦋💫🦋💫
🦋💫🦋
🦋💫
🦋
#ࢪݦٵن ݕێ ٺۅ ہࢪڱز📓
#سێכ عݪێ - ہٵنێہ 🎎
قسمت سیزدهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: تو عین طهارتی
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود … علی همه رو بیرون کرد … حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه … حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت …خودش توی خونه ایستاد … تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد … مثل پرستار … و گاهی کارگر دم دستم بود … تا تکان می خوردم از خواب می پرید … اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم … اونقدر روش فشار بود که نشسته … پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد … بعد از اینکه حالم خوب شد … با اون حجم درس و کار … بازم دست بردار نبود …اون روز … همون جا توی در ایستادم …فقط نگاهش می کردم … با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست … دیگه دلم طاقت نیاورد …همین طور که سر تشت نشسته بود… با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش … چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد …
- چی شده؟ … چرا گریه می کنی؟ …تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم … خودش رو کشید کنار …
- چی کار می کنی هانیه؟ … دست هام نجسه …نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … مثل سیل از چشمم پایین می اومد …
- تو عین طهارتی علی … عین طهارت … هر چی بهت بخوره پاک میشه … آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه …من گریه می کردم … علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت… اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد …
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
ݐٵࢪٺ ٵۅݪݦۅنھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/19463 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
🌟
🌟🌸
🌟🌸🌟
🌟🌸🌟🌸
🌟🌸🌟🌸🌟
🌟🌸🌟🌸🌟🌸
🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟
🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸
🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟
🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸
🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟
🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸