『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
#شایدخیلیاکہازمدرسھبدشونمیومدالانآرزوشونشده🤣✨
حداقلمیرفتیمبادونفرصحبتمیکردیمخالےمیشدیمالانچے😅
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
حداقلمیرفتیمبادونفرصحبتمیکردیمخالےمیشدیمالانچے😅
مابازیمونتوخونہبههمخوردنھ🤣🤣🤣🤣🤣
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
نههههه😅 توروخداآنلایننباشھ😭 مندرراهمدرسہشہیدمیشم!🤣 خدایالطفمدارسبازبشن🙏🏾🙏🏾🙏🏾🙏🏾🙏🏾
البته شاید سخت باشه اینکه بخوای شیش صبح از خواب بلند شی تا صبحانه بخوری آماده بشی طول میکشه و سختی داره ولی بلاخره میری توی یه محیط قرار میگیری چه محیطی بهتر از آموزش تازه میتونی با دوستاتم صحبت کنی و یک جورایی خالی بشی💔✨
راستےمامانمزیادحالشخوبنیستاگههرکدومبراشیهصلواتبفرستیدممنونمیشم✨🌿
#اللهمصلعلےمحمدوآلمحمدوعجلفرجہم
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
¹-نہبازبشن؛خداروشکر😍 ²-😭😭 ³-کاششش😩
چیزخاصےنیست🤣
حساسنشوحساسنشو🤣🤣
سهدفعههستکهرمانگذاشتہنشده🌿
چشمحتمامیزاریمباجبران☺️
انشاللههروقتادمینآنلاینبود¹²پارتبزارھ😅
خوبههههههههھ؟؟🤣
🌸
♥️🌸
🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
#رمان_جانم_میرود🌱
#پارت40
شهاب در حیاط قدم می زد و با تلفن صحبت می کرد
ڪشن
ـــ بله حاج آقا ان شاء اهلل فردا صبح سبزیارو میارن خونمون اینجا خواهر زحمت پاڪ کردنشو می
ــــ قربان شما یا علی
چشمانش را بست نفس عمیقی کشید ولی با شنیدن داد وبیدادی چشمانش را باز کرد به سمت در رفت با دیدن
محمود همسایه اشان که قصد حمله به دوتا خانمو داشت زود به طرفش رفت
ـــ اینجا چه خبره
همه به طرف صدا برگشتن شهاب با دیدن مهیا شوکه شد
ـــــآق شهاب بیا به این دختره بگو جم کنه بساطشو بره دعوا زن و شوهریه دخالت نکنه
مهیا پوزخندی زد
ـــ دعوا زنو شوهری جاش تو خونه است تو که داشتی وسط کوچه می زدیش بدبخت معتاد
محمود دوباره می خواست به طرفشون بیاید که شهاب وسطشان ایستاد آروم باشد آقا محمود زن حرمت داره نمیشه که روش دست بلند کرد اونم وسط کوچه
محمود که خمار بود با لحن خماری گفت
ـــ ما که کاری نکردیم آق شهاب این دختر ه است که عصبیم میکنه یکی نیست بهش بگه به تو چه جوجه
مهیا بهش توپید
ـــ خفه شو بو گندت کشتمون اصال سید این مگه حالیش میشه حرمت چی هست
شهاب با اخم نگاهی به مهیا انداخت
ـــ خانم رضایی آروم باشید لطفا
مهیا اخمی کرد و رویش را به طرف عطیه که در حال گریه زاری بود چرخاند نگاهی به مردمی که اطرافشون جمع
شده بودند انداخت مریم و مادرش وسط جمعیت بودند
شهاب داشت محمود را آروم می کرد ولی محمود یک دفعه ای عصبی شد و به طرف عطیه حمله کرد که مهیا جلوی
عطیه ایستاد محمود که به اوج عصبانیتش رسیده بود مهیا را محکم روی زمین هل داد مهیا روی زمین افتاد و سرش
به زمین برخورد کرد شهاب سریع محمود را کنار کشید و فریاد زد
ــــ داری چیکار میکنی
مهیا با کمک مریم و مادر شهاب سر پا ایستاد پیشونیش زخم شده بود
ڪثافت
ڪنی
ـــ بدبخت معتاد تو جات اینجا نیست اصال باید بری تو آشغالدونی زندگی
شهاب صدایش را باال برد
ـــ مهیا خانم لطفا شما چیزی نگی
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
لینک پارت اول👇🏿🌱
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/25365
🌸
♥️🌸
🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
#رمان_جانم_میرود🌱
#پارت41
محمود که نمی خواست کم بیاورد پوزخندی زد
ـــ من جام تو آشغالدونیه یا تو بگم ؟؟بگم مردم بفهمن اون شب با چندتا پسر می خواستی سوار ماشین بشی تا برید ددر ددور یکی جلوتونو گرفته زدید
ناکارش کردید دختره ی خراب
شهاب که از شنیدن این حرفا عصبانی شده بود یقه محمود را گرفت و محکم به دیوار کوبوند
ــــ ببند دهنتو ببند
رو به مریم گفت ببریدشون داخل
مریم و شهین خانم مهیا و عطیه رو به داخل خانه شان بردند با صدای آژیر پلیس مردم متفرق شدن بعد از اینکه
چندتا سوال از شهاب پرسیدن محمود را همراه خود بردند
محمد آقا که تازه رسید بود شهاب برایش قضیه را تعریف کرد
شهاب یا اهلل گفت و وارد خانه شد
مریم در حال پانسمان کردن پیشانی مهیا بود شهین خانم هم برای عطیه آب قند درست کرده بود با اومدن محمد
آقا و شهاب عطیه سراسیمه از جایش بلند شد
محمد آقاــ سالم دخترم خوبی
عطیه ـــ خوبم شکر شرمندم حاج آقا دوباره شما و آقا شهابو انداختم تو زحمت
ـــ نه دخترم این چه حرفیه
ـــ مریم اروم تر خو .سالم حاج آقا منم خوبم
محمد آقا و شهین خان خندیدند
ـــ سالم دخترم زدی خودتو داغون کردی
مهیا محکم زد رو دست مریم
ـــ ای بابا ارومتر
مریم باشه ای گفت و ریز خندید
ـــ حاج آقا من که کاری نکردم همش تقصیر شوهر این عطیه است
رو به عطیه گفت
ـــ عطیه قحطی شوهر بود
با این ازدواج ڪردی
مریم چسب را روی زخم زد
ـــ اینقدر حرف نزن بزار کارمو تموم کنم
محمد آقا لبخندی زد
ـــ مریم بابا ،مهیا رو اذیت نڪن
مریم اخم بامزه ای کرد
ـــ داشتیم بابا
مهیا دستش را به عالمت تشکر باال اورد
ـــ ایول حمایت
شهاب گوشه ای ایستاد و سرش را پایین انداخت و به حرف های مهیا اروم می خندید
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
لینک پارت اول👇🏿🌱
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/25365
🌸
♥️🌸
🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
#رمان_جانم_میرود🌱
#پارت42
مریم وسایل پانسمان را جمع ڪرد
ـــ میگم مهیا یه زخم دیگه رو پیشونیته این برا چیه
مهیا دستی به زخمش کشید
ـــ تو دانشگاه به یکی خوردم افتادم
مهیا بلند شد مانتوش را تکوند
ـــ عطیه پاشو امشب بیا پیشم
ــــ نه ممنون میرم خونمون
ـــ تعارف نکن بیا دیگه
شهین خانم دست عطیه رو گرفت
ــــ راست میگه مادر یا برو با مهیا یا بمون پیش ما
عطیه لبخندی زد
ــ چشم میرم پیش مهیا
همه تا دم در همراه عطیه و مهیا رفتند
عطیه ـــ شب همگی بخیر خیلی ممنون بابت همه چیز
مهیاـــ شبتون بخیر حاج خانوم به ما که آب قند ندادید ولی دستت درد نکنه
شهین خانم با خنده گفت
ـــ ای دختره بال.فردا می خوایم سبزی پاک کنیم برا روز نهم محرم بیا بهت آب قندم میدم
ـــ واقعا ??میشه دوستمم بیارم آره چرا ڪه نه
ـــ خب پس شب بخیر
مهیا به طرف در خانه رفت و بعد از گشتن تو کیفش کلید را پیدا کرو و در را باز کرد... بیا تو عزیزم
باهم وارد خانه شدند
ـــ برو تو اتاقم االن میام
مهیا به آشپزخونه رفت تا می خواست در یخچال را باز کرد یاداشتی روی در پیدا کرد
ـــ مهیا مامان ما رفتیم خونه عمو احسان نذری دارن ممکنه دیر کنیم برات شام گذاشتم تو یخچال گرمش کن
مهیا یخچالو باز کرد پارچ شربت را برداشت و درلیوانی لیوان ریخت لیوان را در سینی گذاشت و وارد اتاق شد
عطیه با شرمندگی به مهیا نگاه کرد
ـــ شرمندم بخدا مهیا هم پیشونیتو داغون ڪردم هم االن مزاحمت شدم
مهیا لگدی به پاهای عطیه زد
ـــ جم کن بابا این سناریوی کدوم فیلمه حفظش کردی بیا این شربتو بخور
ــــ اصال خوبت شد باید می زد سرتو میشکوند
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
لینک پارت اول👇🏿🌱
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/25365
🌸
♥️🌸
🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
#رمان_جانم_میرود🌱
#پارت43
بفرما حاال شدی عطیه خانم خودمون
مهیا دست لباسی را کنار عطیه روی تخت گذاشت
ـــ بگیر این لباسارو تنت کن از رو تخت هم بلند شو فڪ نکن بزارمت روی تختم بخوابی تا من برم برات
رختخواب بیارم تو هم لباساتو عوض ڪن هم شربتو بخور
مهیا به اتاق جفتی رفت و رختخوابی از کمد درآورد به اتاق برگشت و کنار تخت خودش پهن کرد
ـــ بلند شو از تختم می خوام بخوابم از صبح تا االن کالس بودم
عطیه از روی تخت بلند شد
هر دو سر جایشان دراز کشیدن
برای چند لحظه سکوت اتاق را فرا گرفت که با صدای مهیا شکست
ـــ عطیه
ـــ جانم
ـــ دعوات با محمود سر چی بودعطیه آه غمناکی
ـــ مواد و پولش تموم شده بود گیر داده بود برواز کسی پول پول بگیر برام بیار
لبخند تلخی روی لبانش نشست
ـــ منم مثل همیشه شروع کردم دادو بیداد اونم شروع کرد به کتک زدنم مثل همیشه
ـــ ای بابا
دوباره ساکت شدند که مهیا سر جایش نشست
ـــ عطیه
ـــ ای بابا بزار بخوابم
ـــ فقط همین
ـــ بگو
ـــ شوهرت قضیه چاقو خوردن شهابو از کجا می دونست
ـــ همه میدونن ولی اون شبی که شهاب چاقو خورد تو هم باال سرش بودی محمود اونجا بود ولی چون تازه مواد
کشیده بود قضیه رو چیز دیگه ای برداشت کرده بود بخواب دیگه
ـــ اگه بزاری
مهیا نگاهش را به سقف اتاقش دوخت
چقدر امروز برایش عجیب بود اصال فڪرش را نمی کرد امروزش اینطور رقم بخوره با صدای باز شدن در ورودی
خانه زود از سرجایش بلند شد نگاهی به عطیه انداخت که غرق خواب بود از اتاق بیرون رفت
مهال خانم که در حال آویزان کردن چادرش بود با دیدن مهیا با نگرانی به سمتش آمد
ـــ وای مهیا چی شده چرا پیشونیت اینطوریه
احمد آقا با نگرانی به طرفشان آمد
ــــ آروم مامان عطیه خوابیده
ـــ عطیه ??
ـــ بیاید بشینید براتون تعریف می کنم
روی مبل نشستند و مهیا همه ی قضیه را برایشان تعریف ڪرد
ـــ وای دختر تو چرا مواظب خودت نیستی اون روز تو دانشگاه االنم تو کوچه پیشونیتو داغون کردی
ـــ اشکال نداره نمیتونم که بایستم نگا کنم عطیه کتک بخوره
ــــ کار درستی کردی بابا جان. خوب شد اوردیش پیشمون برو تنهاش نزار
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
لینک پارت اول👇🏿🌱
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/25365