#دعاۍهࢪروزماهصفر🌙
[°¡در مفاتیحالجنان آمده است کہ اگر کسے خواهد کہ محفوظ ماند از بلا های نازلہ در این ماه در هر روز ده مرتبہ این دعا راند بخواند¡°]
متن دعا↯
یَا شَدِیدَ الْقُوَى وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ✨
#اللهمصلعلےمحمدوآلمحمدوعجلفرجہم
#رفعبیمارۍمنحوس🌞
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
خب..خب..😅😅
بلاخره هوا تاریڪ شد🖤
من کہ خیلی خستمـ😵💫
و البته خوابم میاد😴
پایان فعالیت کانالمون😇🙂
فردا با کلے پست باحال منتظرمون باشید😎🤤
شبتون به رنگارنگے مداد رنگے های ۱۲ رنگ🤣😅
شبتون بهشتے🕊
یا علے مدد🤞🏽
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
سلاممممم🥰🤗
صبحتونبہشتے😍😘
امیدوارم حالتون خوب خوب توپ باشه😂😘
شروع فعالیت کانالمون😌🤪
بزن بریم دختر بهشتے🕊
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
ناممقدستنمڪزندگےمآست
جزشوریاحسیـندگردمنمیدهیم..♥️!'
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله..🌿
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
بیخیـالآدمهـایپـاییـن♥️🤤
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
سلام
من ادمین جدید برای پارت گذاری رمان هستم میتونید من رو با #گمنام دنبال کنید
روزی چهار پارت از رمان در اختیار شما قرار میگیره که دو پارت صبح و دو پارت عصر قرار میگیره
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
سرباز ولایت..🌱: 🌸 ♥️🌸 🌸♥️🌸 ♥️🌸♥️🌸 🌸♥️🌸♥️🌸 ♥️🌸♥️🌸♥️🌸 🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸 ♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸 #رمان_جانم_میرود🌱 #پارت1
گمنام..🌱:
🌸
♥️🌸
🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
#رمان_جانم_میرود🌱
#پارت102
با شنیدن صدای اذان صبح مهیا کتاب را بست
ساعت از دستش رفته بود
بلند شد نگاهی به چادر و سجاده اش انداخت
لبخندی زد این دو در این چند روز همراه خوبی برایش بودند
از همان روز که آن ها را خریده بود گه گاهی نماز می خواند و بعد نماز ساعتی را روی سجاده می ماند و با خدایش
دردودل می کرد
به سمت سرویس بهداشتی رفت بعد از اینکه وضو گرفت
چادر نمازش را سرش کرد سجاده را پهن کرد
ــــ اهلل اکبر
مهال خانم با دیدن چراغ روشن اتاق دخترکش کنجکاو در را آرام باز کرد فکر می کرد مثل همیشه مهیا خوابش برده
و یادش رفته چراغ را خاموش کند
دیدن مهیا با آن چادر نماز که در حال سجده کردن بود نمی دانست چه عکس العملی نشان دهد زود در را
بست و به آن تکیه داد چشمانش را بست و خداروشکری زیر لب زمزمه کرد
مهیا سلام نمازش را داد
نگاهی به آسمان پر از ستاره که از پنجره بزرگ و باز اتاقش پیدا بود انداخت
این چند روز خیلی برایش سخت گذشته بود باور نمی کرد آنقدر به شهاب وابسته شده باشد
آن شب با آنکه اصلا حوصله مراسم بله برون را نداشت اما به خاطر مریم مجبور بود که حضور پیدا کند اما بعد دادن
کادویش به خانه برگشت همه متوجه ناراحتی او شده بودند
با امروز دقیقا
یک هفته از رفتن شهاب گذشته بود و در این یک هفته حوصله هیچ کاری را نداشت حتی دانشگاه هم نرفت .
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
لینک پارت اول👇🏿🌱
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/25365