(بسم الله الرحمن الرحیم)
قسمت ششم😉
گاهی که آن ها را می دید، چشم هایش را می بست و به روی خودش نمی آورد. اما بغض گلویم را می فشرد.
-قول می دهم خوب درس بخوانم. قول می دهم خلبان شوم. قول می دهم پول دربیارم و جبران کنم.
ان ها که می رفتند، از لای پرده نیمه باز به ماه نگاه می کرد. ماه هلال بیمار رنگ پریده؛ ماه چاق و چله صورت گرد؛ ماه نیمه جان نصفه نیمه.....و از او می پرسید:«ماه ای ماه عزیز! تو که آن بالایی از شازده کوچولو و گل سرخش خبر داری؟!»
و پیش از آنکه جواب او را بشنود خواب او را با خود میبرد.
به دبیرستان که وارد شد، دیگر همه میدانستند که عاشق خلبانی است.
-میخوهم هوا فضا بخوانم همشاگردیها با حسن نگاهش می کردند و معلم ها با تحسین.
مدیر که از شور و اشتیاق او خبر داشت، می گفت:《 فعلاً چنین رشتهای نداریم. بچه از این فکرها بیا بیرون.》
اما نمیتوانست در خانه ذهن به خانهتکانی آرزوهایش
بپردازد. سر کلاس با نگاهی بی حال به چهره دبیرش نگاه می کرد.
مهم نبود که او چه می گفت.مهم این بود که او دوست داشت درس
خلبان بانی یاد بگیرد و در این فرمولها و مسئله ها یک اشاره هم به آنچه دنبالش بود نمی شد.
بی توجهی اش به درس ها کم کم صدای دبیر ها را در آورد. تا آن روزکه خانم مدیر از پشت بلندگو صدایش زد.
-شهلا ده بزرگی به دفتر!
باعجله تکه کیکی کشمشی را که در دهان داشت، به ضرب نوشابه فرو داد. دور دهانش را باز آستین پاک کرد و به دفتر رفت.
- بشین دخترم!
نشست
1تو که معدل دوره راهنمایی از بالای نوزده بود،چرا حالا خوب درس نمی خوانی؟!
-خانم ما به رشته هوافضا علاقه داریم.
خانم مدیر لبخند و چهره نشاند.
-پس بگذار خبر خوشی بهت بدهم.
- چه خبری خانم؟!
- مگر تو نبودی که میگفتی می خواهم خلبان شوم!
- چرا خانم! ما بودیم.
- بسیار خوب. برای ما از شرکتهواپیمایی نامه آمده تا شاگردان ممتاز مان را برای تحصیل در رشته هواپیمایی معرفی کنیم.
- جدی میگویید خانم!؟
- معلوم است که جدی میگویم. اگر مایلی ،معرفی از کنم تا آزمون ورودی بدهی.خدا را چه دیدی، شاید قبول شدی.
زنگ که خورد، بچه ها صف بستند .خانم مدیر سرصف اعلام کرد:درس ...معدل... انضباط ..اخلاق... رفتار...همه این هاشرط است به شرط اینکه نمره بالا باشد. کسانی که همه
این شرایط را داشته باشند و استعداد و علاقه هم داشته باشند
صد در صد به شرکت هواپیمایی معرفی شان می کنیم.
بعد از آن بود که نام شهلا بزرگی همراه تعداد دیگری
دانش آموز، به شرکت هواپیمایی داده شد. روز امتحان صد و پنجاه
دختر و پسر بودند. باید به سوال های هوش، ریاضی، معلومات عمومی و.... جواب میدادند.
شهلا آیت الکرسی پنج قل هو الله پنج صلوات برای سلامتی
امام زمان نذر کرد تا به همه سوال ها درست پاسخ دهد.
زبان انگلیسی را خوب یاد گرفته بود فکر می کرد از این نظر مشکلی نداشته باشد. دختر و پسر روی صندلی های فلزی دسته دار،
با فاصله از هم نشستند. برگه سوال ها را که توزیع کردند، تندتند به سوالات انگلیسی جواب داد.
س(سوال): چند نوع هواپیما میشناسید؟
- بوئینگ ۷۲۷
-هلیکوپتر
-گلایدر
جلوی بوئینگ ۷۲۷ را علامت زد.
س:اگر احساس کنید که موتور هواپیما از دست رفته و دارید
سقوط می کنید چه می کنید؟!
بچها یادتون نره هااا.........قرار بود اگه ۹۰ تایی شدیم کیلیپ دخترونه باحا بزاریماا🦋🦋😊
#شادکنک😅
من حداقل 17 حقیقت رو راجع به شما میدونم...😁
1. الان بیداری
2. گوشیت روشنه
3. یه انسان هستی
4. داری pm منو میخونی
5. تو نمیتونی وقتی زبونت بیرونه بگی ژ
7. الان داری امتحان میکنی
8. الان خندت گرفت
9. اصلا ندیدی که عدد 6 رو جا انداختم
10. الان برگشتی چک کنی ببینی جا انداختم یا نه
11. الان باز خندیدی
12. نمیدونی که من یه عدد رو هم چندبار نوشتم
13. الان چک کردی ببینی کدومه
14. پیداش نکردی داری میخندی
15 . وای داری عصبی میشی😱
16 .میخوای لفت بدی😩
17 .نه بابا! شما باجنبه ای😂😅
بچها کلیپ ها اصکی ممنوعه هااا☺️❤️🙏