#قسمتی_از_رمانمونح💕
احسان با #عصبانیت دستاشو مشت کردو اومد جلو گفت
حرومزاده #عاشق کی شدی
لال شده بودم که گلدون کنار دستشو پرت کرد سمتم #شانس اورد به دیوار خورد
با تو ام لعنتی تو یه زن #شوهر دار #عاشق کدوم کثافتی شدی
با ترس و لرز چشمامو بستم
_حرف نمیزنی نه؟؟؟؟؟
با چشای به #خون نشسته نزدیکم اومد
که با #گریه گفتم
#توووووو......توووووی... لنتی که با وجود #زنت هر روز با یکیی...💔
#برایخوندناینرمانهیجانیانگشتمبارکتونورویلینکزیربزنید🥺💛✿ツ⇣
✍🏻🌿✍🏻🌿✍🏻🌿✍🏻🌿✍🏻
🌿@Thousand_Novel🌿
✍🏻🌿✍🏻🌿✍🏻🌿✍🏻🌿✍🏻