+بابا شمایید؟؟؟
_با ڪی کار داری دختر جان؟؟
+شما مردی را که رویش را پوشانده و گونی به دوش داشته باشد ندیدید؟؟
_با اون چیکار داری؟
+اون بابای من است !! البته بابا که نه من صداش می کنم بابا
_اسم بابات رو می دونی ... ؟
+نه یعنی پرسیدماااااا نگفت !!
_اگه بابات دیگه نیاد چی
+ععع چراااااا ؟؟
+تازه می خواستم خبر خوشی بهش بدم
_چه خبری
+می خواهمخبر مرگ علی رو بدم !!!
_از کجا می دونی از شنیدن این خبر خوشحال می شه ؟؟؟
+اخه او همیشه از خوشحالی من خوشحال می شد
+همیشه همین بود هر وقت علی رو نفرین می کردم اونم با من نفرین می کرد
_اوهم مرگ علی را می خواست
+بله هروقت این را می گفتم دستش را بالا می برد و می گفت خدایا مرگ علی را برسان ...
_(بغض ، اشک ، سکوت)
#مولےٰ:))💔