🌸
♥️🌸
🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
#رمان_جانم_میرود🌱
#پارت58
گوشیش زنگ خورد بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد
ـــ جانم مریم
ــــ کجایی
ـــ نزدیکم
ــــ باشه منتظرم
ــــ آقای صولتی همینجا پیاده میشم
ــــ بزارید برسونمتون تا خونه
ــــ نه همین جا پیاده میشم
موقع پیاده شدن مهران مهیا را صدا کرد
ــــ بله
ــــ منو صولتی صدا نکنید همون مهران بهتره
مهیا در را بست و یکم به طرف ماشین خم شد
ـــ منم مهیا خانم صدا نکنید
لبخندی روی لب های مهران نشست مهیا پوزخندی زد
ـــ خانم رضایی صدا کنید بهتره
به طرف کوچه راه افتاد
ــــ پسره ی بی شعورجلوی در خانه ی مریم ایستاد آف آف را زد
ـــ بیا تو
در با صدای تیکی باز شد
در را باز کرد و وارد حیاط شد
نگاهی به حیاط سرسبز و با صفای حاج آقا مهدوی انداخت عاشق اینجا بودمریم شانه های مهیا را ماساژ داد
ــــ اینقدر گریه نکن
مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد
ـــ باورم نمی شه که چطور نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سالی دوستی رو همشو برد زیر سوال
ـــ اشکال نداره عزیزم چه بهتر زودتر شناختی که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته
مهیا با یادآوری حرف های دوست ۶سال زندگیش شروع به هق هق کرد
ــ ا مهیا گریه نکن دختر
مهیا را در آغوشش ڪشید
ــــ آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده
با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند
مهیا گوشیش را برداشت
ــــ جانم مامان
ـــ پیش مریمم
ـــ سالمت باشی
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
لینک پارت اول👇🏿🌱
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/25365