#بکگࢪاند☺️
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
#بکگࢪاند💖
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
#امامجعفرصادق"ع"
کسے که نماز را سبک بشمارد،
شفاعت ما هرگز شامل حالش نمےشود..💫
#نمازتواولوقتبخونمؤمن🤍
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
هرکس که نماز صبح به جای آورد تا طلوع خورشید در جای خود بنشیند خدا از آتش در امان ش می دارد
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ¹⁴⁸ ↯↻
من – چرا من ؟ چرا با من این کارار رو می کنی ؟ خوب منم بنده تم دیگه ! تو من رو دوست نداري ! نه
؟ دوست نداري که این کارا رو باهام می کنی . دوسم نداري که عشق من رو فرستادي وسط بمب و
آتیش.
بلندتر داد زدم.
من – پس چرا زنده گذاشتیم ؟ هان ؟ گذاشتی زنده بمونم تا عذابم بدي ؟ که چی ؟ که من بهت ایمان
نداشتم ؟ که حق داري هر بالیی می خواي سرم بیاري چون من یه عمر برات نماز نخوندم ! پس
عدالتت که می گن ، کو ؟ هان ؟ درمونده گفتم.
من – من رو دوست نداشتی ، به امیرمهدیم چیكار داشتی ؟ اگه بالیی سرش اومده باشه دیگه نماز نمی
خونم . اگر چیزیش شده باشه دیگه اسمتم نمی برم . به خدا که دیگه اسمتم نمی برم.
بغض کردم.
من – به خدا دیگه ایمانم رو کنار می ذارم.
اشك چشمام رو تار کرد.
من
–
به خدا قسم.
داد زدم و اشكم جوشید.
من – به خودت قسم . به خودت قسم که اگر بالیی سرش اومده باشه.
اشكام تند تند روون شد.
من – به خودت که عشق امیرمهدي بودي قسم.
هق زدم......
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ¹⁴⁹↯↻
ن – به خودت قسم . من امیرمهدیم رو سالم می خوام.
با دستام صورتم رو پوشوندم و بلند و از ته دل گریه کردم.
با همون حالت بلند گفتم.
من – تو حق نداشتی باهام این کار رو بكنی . حق نداشتی . من بهت اطمینان کرده بودم.
یه لحظه حس کردم کسی با صداي امیرمهدي کنارم گفت " مگه ازش
طلبكارین ؟"دستام رو پایین آوردم و با چشماي پر از اشكم ، به
اطرافم نگاه کردم.
کسی نبود . کی تو ذهنم حرف زده بود ؟ چرا صداي امیر مهدي رو شنیدم ؟
اومدم باز هم به خدا از حقم بگم که یاد اون شب تو کوه افتادم . وقتی که امیرمهدي بهم گفت " مگه
از خدا طلبكارین ؟.... "لب هام بسته شد . و در عوض تو دلم جواب حرفش رو دادم.
آره طلبكار بودم . من از خدا ، امیرمهدي رو طلب داشتم.
دوباره یاد امیرمهدي افتادم . گفته بود " درسته مسئوله ولی وظیفه نداره" .
وظیفه داشت . وظیفه داشت امیرمهدي من رور سالم برگردونه . حق نداشت امیرمهدي رو ازم بگیره.
باز حرف اون شب امیرمهدي " حق و نا حق رو خودش معین می کنه . نه مایی که حتی نمی دونیم چی به
صالحمونه و چی نیست" .نالیدم.
من – من تو رو می خوام امیرمهدي . چرا خدات با من این کار رو می کنه ؟
و انگار حرف اون شبش تو کوه ، جواب حرف من بود . " یا داره امتحانم می کنه که ببینه تو سختی ها چه
جوریم ! نا فرمانی می کنم ؟ کفر می گم ؟ حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه ! ایمانم محكمه یا
نه ؟ ... یا ممكنه تاوان یكی از گناهانم باشه که باید شكرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو برام
نخواسته... یا می خواد با این سختی بهم درجه ي باالتري بده . مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید
فشار و گرماي خیلی زیادي رو تحمل کنه . براي همین ناراضی نیستم" ......
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ¹⁵⁰ ↯↻
تكیه دادم به دیوار پشت سرم و به امیرمهدي ذهنم گفتم.
من – من ناراضیم امیرمهدي . من از خدا ناراضیم . این امتحان ، این تاوان براي من سنگینه . این فشار
براي درجه ي باالتر براي من قابل تحمل نیست . به خودش قسم نیست.
باز هم اشكام شد بارون بهاري.
"می دونین مشكل شما چیه ؟ اینكه یا راه عاشق بودن رو بلد نیستین یا اونجور که باید خدا رو نمی
شناسین"
این حرف امیرمهدي باد طلبكاریم رو خوابوند . واقعاً عاشقی بلد نبودم ؟ یا خداشناس خوبی نبودم ؟
چرا اون شب جلو در خونه گفت خداشناسی کنم ؟ چه اصراري داشت ؟ می خواست به کجا برسم ؟
اگر خدا رو می شناختم مشكلم حل می شد ؟ نه نمی شد . به نظرم نمی شد . با خداشناسی امیرمهدي من
بر می گشت ؟
سري تكون دادم.
من – بر نمی گردي امیرمهدي . با خداشناسی من چیزي عوض نمی شه.
صداي صوت مداحی تو خونه پیچید . قطعاً کار مامان بود . ولی نفهمیدم صداي تلویزیونه یا رادیو . ولی
هر چی بود مداحش آتیش تو جونم انداخت.
" -هر چه آلوده تر از پیش آمدم بر درگهت ...... بیشتر در وادي عشقت امان دادي مرا .... با وجود بارها
بد امتحان پس دادنم ..... باز هم از نو مجال امتحان دادي مرا ..... تو خداي منی ..... تو کریم منی .... تو
رحیم منی ..... تو عطوف منی .... تو رئوف منی .... تو حبیب منی .... تو مجیب منی .... تو طبیب منی" .....
من براي خدا چیكار کرده بودم ؟ من باز هم مثل قبل فقط طلبكار بودم.....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ¹⁵¹↯↻
بازم حرفاي امیرمهدي تو ذهنم جوون گرفت . " عشق خدا و بنده ش براي این قشنگه که وقتی دوطرفه
باشه بدون چشم داشته . تو عبادت می کنی چون عاشقشی بدون اینكه توقع پاداش داشته باشی و اون
پاداش می ده بدون اینكه ازت طاعت بیشتري بخواد" .
خجالت کشیدم از خودم و خدایی که تهدیدش کرده بودم.
یه لحظه چیزي از ذهنم گذشت.
من براي عبادتم پاداش خواستم ؟ آره . من امیرمهدي رو خواستم.
اگر خواستش نرسیدن من و امیرمهدي بود چی ؟ نكنه چون من امیرمهدي رو خواستم در ازاي عبادتم
، اینجوري ما رو از هم دور کرد ؟
"خدا خودش می دونه تجلی هر عشقی رو تو چی قرار بده" .
این حرف امیرمهدي بود.
شاید خدا تجلی عشق من به امیرمهدي رو تو نرسیدن گذاشته بود!
دوباره هق زدم.
من – نمی خواي ما به هم برسیم ؟ من حق ندارم امیرمهدي رو داشته باشم ؟ من لیاقتش رو ندارم ؟
گفت که جانانه نه اي ..... الیق این خانه نه اي.......
من – به خاطر نرسیدن من بهش داري این بالها رو سرش میاري ؟ کسی که عامل
رسیدن من به تو بود ؟ سري تكون دادم . اشكام رو با پشت دست پاك کزدم.
من – باشه . باشه هر طور تو می خواي . می گن زیبایی . راست می گن . من زیباییت رو تو لبخنداي
امیرمهدي دیدم . می گن مهربونی ، خیلی زیاد . اگر دو برابر مهربونی امیرمهدي رو داشته باشی پس
راست می گن . می گن عرش تو بی نظیره . اگر نگاه امیرمهدي که من رو به عرشت رسوند ، یك
دهمش باشه بازم راست می گن . می گن تو عاشق بنده اتی . اگر حتی یه ذره از عشقی که امیرمهدي به
تو داره رو نسبت به بنده هات داشته باشی من طالب اون عشقم . باشه . هر چی تو بگی.
روي دو زانو نشستم . و با نگاه پر از اشكم رو به آسمون گفتم.
من – من عبادتت می کنم . بی هیچ چشم داشتی . چون مهربونی ، زیبایی و از همه مهمتر عاشق بنده هاتی
. من دیگه دنبالش نمی رم .
شاید واقعاً لیاقت امیرمهدي رو ندارم . دیگه دنبالش نمی رم . دیگه براي دیدنش هزار تا نقشه ردیف
نمی کنم . دیگه نمی خوامش .
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ¹⁵²↯↻
فقط تو سالم برش گردون.
"شما اطمینان کن و بقیه ش رو بسپار به خودش" .
من – به قول امیرمهدي من بهت اطمینان می کنم و بقیه ش رو می سپارم دست خودت . تو سالم برش
گردون . من از امیرمهدي می گذرم . فقط خواهش می کنم خوشبختش کن . همین.
و باز هق زدم.
من – فقط بهم اجازه بده گاهی حسرت نداشتنش رو بخورم . این کار که کفر نیست ، هست ؟....
یك هفته اي بود که می دونستم برگشته . دو هفته اي بود که می دونستم زنده ست . و این بار هم خدا
نجاتش داده بود . کی باور می کرد از او توبوس جزغاله کسی زنده برگرده ؟ بدون سوختگی!
کی فكر می کرد کسی انقدر مورد لطف خدا باشه که تو یه کشوري که هیچ چیزش درست و سر
جاش نیست ، بتونن دستی که نزدیك بوده به طور کامل قطع بشه رو با عمل جراحی ، ترمیم کنن ؟
طاهره خانوم براي مامان تعریف کرده بود که دستش از بازو ، آش و الش بوده . پارگی عضله داده
بود ولی خواست خدا بود که نه اعصاب دستش مشكلی پیدا کرد و نه رگ ها به طور کامل قطع شده
بود.
پدرش رفته بود عراق براي پیدا کردنش . همراه همون کاروانی که خود امیرمهدي رو اعزام کرده بودن.
گفته بودن چون زود رسوندنش بیمارستان عملش موفقیت آمیز بود . و کی می تونست غیر از خدا
انقدر هواش رو داشته باشه ؟ حق داشت عاشق خدا باشه . حق داشت . و این نجاتش خیلی به جا بود
. خدا جواب اون همه عشق رو به بهترین شكل داده بود.
می شد این خداي مهربون رو دوست نداشت ؟ می شد خدایی که انقدر هواي بنده ش رو داشت ، کنار
گذاشت ؟
من با فهمیدن این چیز ها عاشق تر شدم . عاشق خدایی که جواب عشق بنده ش رو به این زیبایی داده
بود . و جواب خواهش من رو.
با برگشتنش بیشتر ایمان آوردم که ما مال هم نیستیم.
از همون روزي که برگشت ، من قرآن خوندن رو شروع کردم....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ¹⁵³↯↻
خیلی برام سخت بود . اینكه چیزي که که فقط تو مدرسه می خوندیم از سر اجبار و براي نمره آوردن
تحملش می کردم ، بایدب ا دقت می خوندن تا بتونم از ال به الش خدا رو بهتر بشناسم.
بعضی آیاتش به قدري قشنگ بود و آدم رو شیفته می کرد که بارها و بارها می خوندمش . بعضی دیگه
بود.
رو ولی نمی فهمیدم . نیاز بود بپرسم . از بابا ، از مامان یا رضوان . و گاهی جوابم " نمی دونم "
اون وقت بود که رضوان ناچار می شد به مادرش زنگ بزنه و خانوم محجوب ، بنده خدا با معلم تفسیرش
تماس می گرفت و شرح آیه و تفسیرش رو برام می پرسید.
این تفیرها رو گاهی با جون و دل قبول می کردم و گاهی اصالً نمی تونستم باهاش کنار بیام و به خدا غر
می زدم که " واي . خوب این چیزا سخته . چه جوري باهاش کنار بیام ؟"
ولی هرچی که بود براي من تازه پا خوب بود . منی که تازه می خواستم خدا رو بشناسم.
با صداي تقه اي به در اتاق ، قرآن رو بستم و کناري گذاشتم.
من
–
بله ؟
در باز شد و کله ي رضوان با اون لبخند روي لب هاش و چشماي سبزش ، پیدا شد.
رضوان _ اجازه هست خواهر شوهر ؟
لبخندي زدم.
من
–
بیا تو.
کامل وارد شد و در رو پشت سرش بست.
من – کی اومدي ؟ اومد کنارم روي تخت نشست.
رضوان – بپرس کی اومدین ؟ من – مهرداد هم اومده ؟ پشت چشمی نازك کرد.
رضوان – من که بدون شوهرم جایی نمی رم!
مشتی به شونه ش زدم.
من – همچین می گه شوهرم انگار برادر من نبوده.
رضوان – االن شوهر منه.
من
–
برو بابا.....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢