eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٵݪھے ؏ظݦ أڶݕڵأ...:(: ڛݪٵݥټے ھمھ ݕێݦأࢪأݩ{ڪࢪونأ} ۆ ٵݩݜأݪݪھ ࢪفع ٵێݩ ٮیݦار؁ ݦڹحۆڛ🤲💔 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۴۱۶ ↯↻ لبخندی زدم و برگشتیم . لبخندش ، همون که برای من خلاصه می بهشت بود ؛ رو لبش خودنمایی می کرد . امیر مهدی - قصد جونم رو گردی ؟ اروم اومد به سمتم و دستم رو گرفت و وادارم کرد چرخی بزنم . هنوز کامل به سمتش برنگشته ، میون دستاش محسور شدم . گرمای بدنش به پوست داغم ، التهاب می داد . آروم کنار گوشم زمزمه کرد . امیر مهدی - شیطونه می گه بی خیال جمعیت بیرون بشم ! خنديدم . من - مگه شیطون جرات داره با تو حرف بزنه ؟ سرش داخل موهام فرو رفت . نفس عمیقی کشید . امیر مهدی - شیطون که نه . امیر مهدی - چقدر این خوشگله ! سرم رو چرخوندم ، ببینم منظورش چیه که دیدم خیره ست به ماه گرفتگی روی سر شونه م ، یه ماه گرفتگی کوچیک . سرم رو به سرش تكيه دادم ، من - از روزی که به دنیا اومدم این نشونه رو دارم . امیر مهدی - خیلی خوشگله ، دوسش دارم . خیره شدم به چشماش که بسته شد . آروم و با لحن خاصی گفت . امیر مهدی - مارال ! برگشتم و با صدای تقه ای به در هر دو مثل برق گرفته ها از هم دور شدیم و نفس نفس می زدیم .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۴۱۷↯↻ امیر مهدی کلافه دستی به صورتش کشید و به شخص پشت در که بی وقفه در می زد " بله " ای گفت . در اتاق چند سانتی باز شد و دستی حاوی گوشی من وارد اتاق شد و صدای نرگس هم پشتش . نرگس - ببخشید . ولی گوشی مارال چندبار زنگ خورد . گفتم شاید کسی کار واجبی داره . آروم رفتم و گوشیم رو گرفتم . تشکری هم کردم . نرگس که دوباره در اتاق رو پست ، گوشی تو دستم حصداش بلند شد . اسم پویا بهم دهن کجی کرد . تااور گوشی رو نگاه می کردم . اسمش خاموش و روشن می شد . اگر امیر مهدی ناراحت می شد که هنوز اسم و شماره ش رو داشتم چی ؟ تموم حس خوبم پر زد و رفت ، " لعنت " می بهش فرستادم ، باید همین امشب كامم رو زهر می کرد ؟ امیر مهدی اومد کنارم و گوشی رو نگاه کرد . با دیدن اسم پويا " ببخشید می گفت و گوشی رو از دستم بیرون کشید ، جواب داد . - بله ؟ - بله . شناختم . بفرمایید . - مگه بازم حرفی مونده ؟ , - گوش می کنم . آب دهنم رو به زور قورت دادم . صدای جمعیت بیرون اتاق زیاد بود . به طوری که امیر مهدی از در فاصله گرفت . خیره بودم بهش . بازم پویا می خواست بلوای دیگه ای به پا کنه ؟ نه ... حق نداشت همین اول کاری همه چیز رو به هم بریزه . رفتم و مقابل امیر مهدی ایستادم . نگاهش نشست روی چشمام . امیر مهدی - من و خانومم چیزی از هم مخفی نداریم ... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۴۱۸ ↯↻ که چی ؟ - ماه گرفتگی ؟ نگاهش چرخید سمت شونه م پلک رو هم گذاشت و نفس عمیقی کشید . امیر مهدی - عیار سنجش غیرت من ، گستاخی تو نیست , اگه تو می خوای با افتخار از دست درازیت به حریم کسی ، سو استفاده کنی میل خودته . غيرنم الان به کار میاد که بگم حاضر نیستم وقتم رو که متعلق به همسر مه به پای حرفای بیهوده ی تو تلف کنم ، خدافظ . و گوشی رو قطع کرد و گرفت به سمتم با تردید دسته جلو بردم و گوشی رو گرفتم . من – از ماه گرفتگیم به نذاشت ادامه بدم . با لبخند گفت امیر مهدی - نصف جمعیت بیرون می دونن رو شونه تا ماه گرفتگیه . به قول خودت از وقتی به دنیا اومدی داشتی , پس همه می دونن . از این همه خوبی و درایتش ، خجالت کشیدم . مرد من تندیسی از شعور و فرهنگ بود . السر به زیر گفتم . من - حواسم نبود اسمش رو حذف نکردم امیر مهدی - حذف نکن . بهتره شماره ش رو داشته باشی که هر وقت زنگ زد بدونیم پویاست و خودمون رو برای حرفای خاله زنکیش آماده کنیم . اونم دلش خوشه اینجوری داره ما رو به هم می ریزه . سر بلند کردم . من – ممنون ، به خاطر همه چی لبخندش رو بهم هدیه داد . امیر مهدی تو زندگیمی ، آدم به زندگیش به اخم می کنه و به شک . بریم پیش مهمونا . فقط و... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۴۱۹↯↻ نگران نگاهش کردم . من - فقط ؟ خندید با صلا ۔ امیر مهدی - من امشب اینجا می مونم . اصلا به ذهنت خطور هم نکنه که از امشب به شب رو بدون تو بخوابم خندیدم ، خودش رو دعوت کرده بود . * * * امیر مهدی - مارال ! مارال ! بیدار شو دیگه خانوم . نمی ذاشت بخوابم ، هنوز بیست و چهار ساعت از عقدمون نمی گذشتا ! من وای امیرمهدی ، دو دقیقه به دو دقیقه داری صدام می کنی . دستی به موهام کشیده شد . و صداش از نزدیک به گوشم خورد . امیر مهدی - بلند شو خانوم . بچه ها زنگ زدن بریم بیرون و می خوایم ناهار بیرون بخوریم . چشمام رو نیمه باز کردم . من - یعنی کیا ؟ لبخندی زد و امیر مهدی - قربون اون چشمای پف کرده ت برم . غیر از برادر شما و نسون و خواهر من و شوهرش ، کی هست که بخوایم باهاش بریم بیرون ؟ دستی به چشمام کشیدم و به یاد حرف دیروز مهرداد خندیدم . من - هیچکی ، الان بلند می شم . . امیر مهدی - دارن راه می افتن . نفس عمیقی کشیدم . عطر تنش رو دوست داشتم + نگاهی به تشک دو نفره ای که شب توی اتاقم انداختم : کردم . بالشتش رو برداشته بود و گذاشته بود رو تختم... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۴۲۰↯↻ شب قبل در کمال پر رویی به مادر و پدرش گفت که " شما برین . من پیش خانومم می مونم " و همین حرف باعث خنده ی دو تا خونواده شد و پدرش هم رو به بابا گفت . - اگر شما اجازه بدین عروسیشون رو سریع تر راه بندازیم . اینجوری هر شب مزاحم شما هستن . و بابا با خنده قبول کرده بود . بلند شدم و دست و صورتم رو شستم . بعد از خوردن صبحانه ی مختصری ، لباس پوشیدیم . با اومدن بچه ها ، همگی راه افتادیم . راه که افتادیم بخش ماشین رو روشن کرد و صدای احسان خواجه امیری تو ماشین پیچید . ناباور كفته من - وای امیرمهدی ! این اهنگ خندید . امیر مهدی - چیکار کنم دیگه . گفتم بخرم که خانومم وقتی می شینه تو ماشین حوصله ش سر نره در مقابل اون همه خویی واقعأ کم آورده بودم ! سرم رو کج کردم . فن موسی - خندید و همونجور که نگاهش به خیابون بود جواب داد . امیر مهدی - گفته بودم که زندگیمی و من برای زندگیم همه کار می کنم . بعد با شوق گفت . امیر مهدی - بستی می خوری ؟ خندیدم من – نیکی و پرسش ؟ ماشین رو کنار خیابون پارک کرد ، حین پیاده شدن گفت . امیر مهدی - چه مدلی می خوری ؟ من - میوه ای قیفی ! خندید... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۴۲۱ ↯↻آخࢪ امیرمهدی - جون من وسط خیابون لیس تزنيا ! خندیدم و " باشه " اي گفتم ، رفت سمت ماشین بچه ها و همراه رضا که پیاده شده بود ؛ رفتن برای خرید بستنی . منم پیاده شدم و رفتم کنار نرگس و رضوان ایستادم . رضوان دوتا دستش رو به هم مالید رضوان - پیشنهاد هرکی بود خدا خیرش بده ، بدجور هوس بستنی کرده بودم . خنديدم . من - پیشنهاد امیر مهدی بود . و نگاهم رو دوختم به اون سمت خیابون که امیر مهدی داشت بستنی قیفی رو از فروشنده می گرفت . با دست بر راه افتادن بیان این طرف نگاهم به امیرمهدی بود . دستش رفت سمت جیبش . احتمال دادم گوشیش در حال زنگ زدن باشه . چون دستش پر بود نمی تونست جواب بده . همونجور که حواسش به جیبش بود نگاهم کرد و از خیابون رد شد . لبخندی بهش زدم لبخندی بهم زد . ولی صدای جیغ کشیده شدن لاستیک هایی گوش هام رو به بازی گرفت . امیرمهدی به آسمون بلند شد و مقابل پاهای من روی زمین افتاد . نگاهم به مایع قرمز رنگی که زمین رو فرش می کرد تابت موند , ویکی انگار میون نفس های تندم تو گوشم نجوا کرد " ساده ی ساده از دست میروند همه ی آن چیزها که سخت سخت به دست آمدند ! " تو جلد دوم به همه ی اتفاقاتی که هنوز مجهوله پرداخته می شه..... ندٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
خب خب دوستان🖐 رمان دارای فصل ۲ هست که در چنل قرار نمیگیره پس می تونید بیایید پی وی و پی دی اف فصل ۲ رو بگیرید از من😉 @OostadO19
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
وپایان...(:
الان تو شوک پایان تلخشین یا هنوز نخوندید که هیچی نمیگید😂
- چــھ‌شقــٰــایق‌بـٰـاشد‌...چھ‌گــل‌پیچڪ‌ویــٰـاس‌جاۍیڪ‌|گــل|خــٰالیست✨🌻  ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌- 💙🖇|• ✨ 💙🖇|•نــٰاشنــاس🙂 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 || @dogtaranbehsti
#خوشمزجات😋 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
هدایت شده از - میعاد
٤۰ روز تا..... محرم موندھ حواست هست؟
هدایت شده از حࢪفامۅنھ↻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|○شبـ جمعہ‌ستـ🦋…∞ |○هوایتـ نڪنمـ🌧…∞ |○ میمیرمـ ••💔• 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
•﴾🍇🌸✨﴿• اعمال‌قبل‌از‌خواب☔️🧡 حضرت‌رسول‌اکرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از‌خواب وضو‌یادتون‌باشه...🕊🍃؛ ۱.قران‌را‌ختم‌کنید ۳بار‌سوره‌توحید..🌿🍄؛ ۲.پیامبران‌را‌شفیع‌خود‌گردانید🍓🐾: ۱بار‌اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وال‌محمد‌عجل‌فرجهم‌؛اللهم‌صل‌علی‌جمیع‌الانبیاء‌و‌المرسلین...🕊؛ ۳.مومنین‌را‌از‌خود‌راضی‌کنید💚🖇: ۱بار‌اللهم‌اغفر‌للمومنین‌والمومنات...🖤🌙؛ ۴.یک‌حج‌و‌یک‌عمره‌به‌جا‌اورید🌚✨: ۱بار‌سبحان‌الله‌والحمد‌لله‌و‌لا‌اله‌الا‌الله‌و‌الله‌اکبر...🕊؛ ۵.اقامه‌هزار‌رکعت‌نماز⛅️🦋: ۳باریَفْعَلُ‌اللهُ‌ما‌یَشاءُ‌بِقُدْرَتِهِ،‌وَ‌یَحْكُمُ‌ما‌یُریدُ‌بِعِزَّتِهِ..🐣🖤؛ ۶.خواندن آیت الکرسی💫 ایا‌حیف‌نیست؟!‌هرشب‌به‌این‌سادگی‌از‌چنین‌خیر‌پر‌برکتی‌ محروم‌شوید...🌱🎋 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
ٺۅ ٵێن ݜݕ زێݕٵ ٵࢪزۅ ݦێڪنݦ…😍 ݦࢪڠ ٵݦێن ݕہ ٵࢪزۅہٵٺۅن🕊 ٵݦێن ݕڱہ…🤲  ٺٵ כݪۅٵݐسێ ٺۅۅ ڂێٵݪٺۅن نݦۅنہ😌 ۅ ڇـہ ڇێزێ ٵز🖐 ٵࢪٵݦݜ نٵݕ ڂۅݜٺࢪ…! :) ݜݕٵنھ🖇 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
این پیام از من خوابالو ! 😴 برای یک آدم خوابالو‌!!😴 در زمان خوابالودگی!!!💤 ارسال شده است !‌!!!↯ لطفا خوب بخوابید 😁😌 اعضا؁ جدید خوش اومدید🎉 اعضا؁ قدیمے بمونید برامون🍬 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حࢪفامۅنھ↻ چنݪ‌اصݪیمۅنھ↯↻ [ @dogtaranbehsti ] ݪینڪ‌ناشناسمۅنھ‌‌‌↯↻ [ http://unknownchat.b6b.ir/3087 ] چنݪ‌ناشناس‌ۅ‌شࢪۅطمۅنھ↯↻ ‌[ @OostadO ] آیدےبندھ↯↻ ‌[ @OostadO19 ]
|°بِھ‌‌نٰام‌ِحٰاڪِمے‌ڪھ°| |°ڪھ‌اَگــࢪحُڪم‌ڪُنَد°| |°همھ‌مٰامَحڪۅمیــم°|
دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا