♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ¹⁴⁴↯↻
با صدای زنگ تلفن و مامان بلند شد و رفت به سمتش و من چشم دوختم بهش تا بفهمم کی زنگ زده . شاید حامل خبری باشه . مامان - بله ؟ مامان - سلام مادر ، خوبی ؟ مهرداد خوبه ؟ رضوان بود ، مامان - آره ما هم شنیدیم ، مامان – کار خوبی کردی ۔ ماهان - خدا خودش نگهدارش باشه . مرسی که زنگ زدی . مامان – باشه بهش می گم . خدا خودش به خیر بگذرونه . وقتی خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت ، سریع پرسیدم من چی گفت ؟ با این حرفم مامان که تو فکر بود ، برگشت سمتم و با درموندگی نگاهم کرد . مامان - رضوان زنگ زده به نرگس تا خبر بگیره . مثل اینکه اونا دو ساعت پیش فهمیدن چی شده . نرگس گفته هنوز ازش خبری ندارند گوشیش رو هم جواب نمی ده ، خودم فردا به طاهره خانوم زنگ می زنم . و دل من بی تاب تر شد و اشکام روون تر . بابا سری تکون داد و در حال بلند شدن گفت . بايا - خدا به جوونیش و پدر مادرش رحم کنه . انشاالله که سالمه . و من نفهمیدم کی بابا انشاالله گفتن رو شروع کرده که انقدر با اطمینان به زبان آورد ، وکی مامان انقدر باهاشون احساس نزدیکی کرد که به جای خانوم درستکار گفت طاهره وکی از دخترشون رسید به نرگس گفتن و من چقدر دلم بی تاب بود . بی تاب خبر سلامتیش.....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ¹⁴⁵↯↻
و من چقدر بی طاقت بودم . و چقدر شب طولانی بود وقتی من درگیر با افکارم و امیر مهدی نشسته تو ذهنم ، دعا می کردم زودتر صبح بشه و مامان بهشون زنگ بزنه و چقدر بد بود شب تاریکی که می تونست در انتهاش خبر خوبی برای من نداشته باشه . و چقدر بده که حوا باشی و دلت بی تاب آدمیت . و چقدر بده که حوا باشی و مجنون وار تمام شب راه بری از بی تابی و من دلم می خواست چشم ببندم و باز کنیم و ببینم امیر مهدی هنوز نرفته و تا بتونم از رفتن منصرفش كتم تموم طول شب با امیر مهدی ذهنم حرف زدم و شماتتش کردم به خاطر رفتن تموم مدت بهش گفتم که چقدر دلم به مهربونیاش خوش شده و من دلم نمی خواد که براش اتفاقی بیفته . و وقتی صدای اذان رو از مسجدی که با فاصله ی زیاد باز هم صوتش رو به گوشمون می رسوند : شنیدم ، رفتم و وضو گرفتم . و تازه یادم افتاد اگر خدا نخواد که دیگه ببینمش من چی کار کنم ؟ و هق زدم به درگاه خدایی که بهش اطمینان داشتم و می ترسیدم که خواستش جدایی ما باشه : وه چشم که باز کردم با نگاه به ساعت مثل چت بلند شدم . ساعت ده بود . و من نفهمیدم کی خوابم برده بود . هنوز روی سجاده بودم و این نشون می داد وقتی بعد از نماز باز هم گریه کردم و امیرمهدی رو از خدا خواستم ، همونجا خوابم برده . دست و صورتم رو که شستم ، بدون خشک کردن صورتم رفتم سمت آشپزخونه ای که می دونستم مامان اونجاست . " سلام کردم . برگشت و با لبخند جوابم رو داد و با نگاه نگرانش به چشمام اشاره کرد مامان – چقدر گریه کردی ؟ بی حوصله جواب دادم . من - مال بی خوابیه مامان - حالا تو نخوابیدی و گریه کردی خبری ازش رسید ؟ من نمی خوای زنگ بزنی ؟.....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ¹⁴⁶ ↯↻
مامان نگاهی به ساعت انداخت . مامان – زود نیست ؟ با التماس گفتم . من نه ، بزن دیگه ! قلبم داره میاد تو حلقم . مامان سری تکون داد و دست از پاک کردن برنج برداشت ، دستش رو شست و رفت سمت گوشی روی کابینت شماره گرفت و می دونستم همون شب شماره می خونه شون رو از مادر امیر مهدی گرفته ، مامان حرف می زد و بیشتر شنونده می شد و من بی تاب اون اشکای نشسته تو چشمش بودم .. و زیر لب می گفتم " خدایا خودت رخم کن " با صدای زنگ گوشیم به طرف اتاق رفتم و با سرعت برداشتمش و حین برگشتن به آشپزخونه به اسم پویا که روی گوشیم افتاده بود نگاه می کردم . دلم می خواست گوشی رو بکوبم به دیوار - بی توجه به رنگ های مکررش نگاه دوختم به مامان داشت می گفت مامان – توكل بر خدا . ببخشید مزاحم شدم - و خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد صدای گوشی منم قطع شد . با یه عالم سوال نگاهش کردم . اشکای روون روی گونه ش رو پاک کرد و گفت مامان - یکی از اتوبوسا مال همون کاروانیه که امیر مهدی باهاش اعزام شده , ولی هنوز نتونستن خیر یگیرن که کیا شهید شدن و کیا مجروح ! و باز اشکاش روون شد و من انگار مردم , امیر مهدی من کجا بود ؟ چی به سرش اومده بود ؟ لبخندش تو ذهنم جون گرفت ... چقدر لبخند تو خیره کنندست ... همین تصویر که منحصر به فرده ............ نگاهش به دلم سرازیر شد یه نفر که به پدیده ست .. اتفاقی ناب و ویژه ست یاد مهربونیاش افتادم . رفتارهای آرومش مسم واسه ی اون ، مهربونی مثل نبضه ، بی اراده است ...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ¹⁴⁷ ↯↻
یاد اون شب تو کوه ، مثل فیلم جلوی چشمام رژه رفت عشقو توی یه شب سرد تو وجودم منتشر کرد ........... وای ، من بی امیرمهدی چیکار می کردم ؟ من بي اصير مهدی می مردم . حتما می مردم ! با تو دنیام عاطفی شد ... هرچی جز عشق ، منتفی شد ... انعکاس به فرشته رو زمینی گوشیم بازم زنگ خورد و باز هم اسم پویا ....................... کی گفته بود حق داره با اون گندی که زده البته به نظر من ، دوباره با من تماس بگیره ؟ کی گفته بود حق داره تو این آشفته بازار ذهن من و بی خبری از امیر مهدی ، زنگ بزنه ؟ بی خبری از امیر مهدی ! امیر مهدی من کجا بود ؟ . چرا هیچ خبری ازش نبود ؟ سرم رو بلند کردم و رو به آسمون نالیدم " چی به سرش اومده خدا ؟ " بی توجه به گوشیم که پیوسته زنگ می خورد و چشمای نگران مامان رفتم تو اتاقم . و در رو بستم . حالا من بودم و خدای امیر مردمی . من بودم و اون منيع اطمینانی که امیر مهدی ازش حرفه من بودم و خدایی که بهش اطمینان کرده بودم . من بودم و خدایی که امیر مهدی با عقل عاشقش شده بود . من بودم و خدایی که می گفت حکمت داره هر کارش و من نمی فهمید این حکمت هاش رو . نمی فهمیدم و بدجور شاکی بودم . رو بهش با لحن طلبکاری گفتم . من - مگه مهربون نیستی ؟ مگه نمی گن من به قدم جلو بیام تو صد قدم برام بر می داری . پس گوش ؟ با امیر مهدی من چیکار کردی ؟ چی به سرش آوردی ؟ مگه نمی دونستی دوسش دارم ؟ مگه نمی دونستی بهش دل دادم ؟ نشستم روی زمین . غم بزرگی رو دلم سنگینی می کرد . چقدر دلم گریه می خواست و شدت فشار روم نمی داشت راحت بغضم رو رها کنم و داد زدم -.....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
#نڨأݜے🖇
چطوری روباه بکشیم[🦊•✏️]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی