💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_بیست_و_سوم
سریع به پشت سَرم نگاهی انداختم مَرده داشت به سمتم می اومد .
سعی کردم بلند بشم ولی دوباره افتادم ...
مچ پام به شدت درد میکرد و به همین خاطر،کل انرژیم تحلیل رفت ولی من دست بردار نبودم ...
در حالی که مچ پام رو گرفته بودم مدام جیغ میزدم و کلمه " دزد " رو تکرار می کردم .
مَرده خودش رو بهم رسوند و سریع به سمت در هال رفت و محکم بستش .
کلید رو دو مرتبه توی در چرخوند که باعث شد بیشتر جیغ بزنم .
به سمتم اومد و سریع دستاش رو جلوی دهنم گذاشت .
که باعث شد جیغ هام توی دستاش خفه بشن .
شروع کردم به گریه کردن و دست و پا زدن .
اما بی فایده بود ، نمی تونستم تکون بخورم!
با صدای کلفت و مَردونش گفت :
+ دستمو بر میدارم اما هیچی نگو !
جیغ نزن !
صداش خیلی برام آشنا بود اما نشناختمش !
دستام رو سمت دستش که روی دهنم بود بردم و نیشگون محکمی گرفتم که خودم دردم اومد چه برسه به اون بدبخت!
داد بلندی زد و با اون یکی دست آزادش ، دست هام رو محکم گرفت و منو از انجام هر حرکتی باز داشت .
همزمان با برداشتن دستش شروع کردم به جیغ زدن
و سریع از دستش گازی گرفتم که صدای آخش بلند شد .
پشت سَرم نشسته بود و چهرش رو نمی تونستم بیینم
ولی صداش خیلی آشنا بود !
با هزار زحمت بلند شدم و همین که یک پله پایین رفتم از پشت مانتوی بلندم رو کشید که باعث شد دوباره زمین بیفتم !
همون جور که از درد روی زمین افتاده بودم با داد گفتم :
- از من چی میخوای مرتیکه کثیف !
گمشو !
از پشت محکم بغلم کرد که باعث شد بیشتر جیغ بزنم .
- دستت رو به من نزن مرتیکه کثیف !
با دستش کلید لامپی که نزدیکمون بود رو روشن کرد.
کل خونه روشن شد ...
من رو از خودش جا کرد و با دستش صورتم رو به سمت خودش چرخوند .
برگشتن من همانا و روبرو شدن باهاش همانا ...
با دیدن قیافش هین بلندش کشیدم .
&ادامـــه دارد ......