eitaa logo
دختر آسـمانـی
181 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
218 ویدیو
21 فایل
سوره الرحمن / آیات ۲۶ و ۲۷🙂 من برای نزدیک شدن به تو خوب می شوم:) #امام_رضا_جان💚 وصل #تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی‌سر و پا عزم رسیدن دارد #کتاب_بخوانیم 😍 #معرفی_کتاب 🤗 🌱🪴 اگر پیشنهادی بود...👇😊 @ya_mahdi88
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر آسـمانـی
#اسم_تو_مصطفاست #کتاب_بخوانیم #کتاب_خوب @dokhtar_asemooni313
همه ترسم از مجروحیت تو بود. اولین مجروحیت هایت که شروع شد ترسم از شهادتت شد. ترسم از دوری ات شد و از ندیدنت. چطور می توانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی؟ یک بار که مجروح شده بودی گفتم: دیگه نباید بری. گفتی: مثل زنان کوفی نباش! گفتم: تو غمت نباشه دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم،تو اصلا اذیت نشو وفقط نرو! گفتی: باشه نمیرم! بعد از ناهار گفتم:منو میبری؟ _ کجا؟ _ هیئت _هیئت نباید بری! _چرا؟ _مگه نگفتی من سوریه نرم.من سوریه نمیرم،اسم تو هم سمیه نیست،اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست، کوروشه. اسم فاطمه رو هم عوض میکنیم. هیئت و مسجدم نمیریم، تو هم با زنان کوفی محشور میشی! _ اصلا نگران نباش، هیئتم نمیریم. بعد از ظهر نرفتم،شب که شد دیدم نمی شود هیئت نرفت. گفتم: پاشو بریم هیئت. _قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم. _چرا اینجوری می کنی آقا مصطفی؟ _ قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمدعلی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری! _ من رو با هیئت تهدید میکنی؟ _بله یا رومی روم،یا زنگی زنگ. کمی فکر کردم و گفتم: قبول! . @dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
همه ترسم از مجروحیت تو بود. اولین مجروحیت هایت که شروع شد ترسم از شهادتت شد. ترسم از دوری ات شد و از ندیدنت. چطور می توانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی؟ یک بار که مجروح شده بودی گفتم: دیگه نباید بری. گفتی: مثل زنان کوفی نباش! گفتم: تو غمت نباشه دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم،تو اصلا اذیت نشو وفقط نرو! گفتی: باشه نمیرم! بعد از ناهار گفتم:منو میبری؟ _ کجا؟ _ هیئت _هیئت نباید بری! _چرا؟ _مگه نگفتی من سوریه نرم.من سوریه نمیرم،اسم تو هم سمیه نیست،اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست، کوروشه. اسم فاطمه رو هم عوض میکنیم. هیئت و مسجدم نمیریم، تو هم با زنان کوفی محشور میشی! _ اصلا نگران نباش، هیئتم نمیریم. بعد از ظهر نرفتم،شب که شد دیدم نمی شود هیئت نرفت. گفتم: پاشو بریم هیئت. _قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم. _چرا اینجوری می کنی آقا مصطفی؟ _ قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمدعلی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری! _ من رو با هیئت تهدید میکنی؟ _بله یا رومی روم،یا زنگی زنگ. کمی فکر کردم و گفتم: قبول! . @dokhtar_asemooni313