مکالمه حضرت زینب(س) و عبدالله همسرش در روز خواستگاری
ــ شما شرطی دارید؟
ــ نه، دختر عموجان...
ــ درخواستی؟
ــ شرط و درخواست را شما بگذارید،دختر عموجان...هر چه باشد،به روی چشم می پذیرم.
ــ هر چه باشد؟
ــ هر چه باشد...
ــ اگر من بخواهم اختیارم برای بیرون از خانه دست خودم باشد،چه؟
ــ همین؟
ــ فعلا پاسخ این یکی را بدهید تا به بعدی برسیم.
عبدالله نیم نگاهی به زینب انداخت که فقط چشم هاش پیدا بود.گفت: روح شما بزرگ است،دختر عمو!از همان کودکی معلوم بود. من نمی خواهم برای این پرنده قفس باشم.در هیچ کاری خود را مقید به اجازه از من ندانید.اگر خواستید مشورت کنید،وگرنه اجازه من هم دست شماست. این یک تعارف نیست.
.
.
من فقط برای رفتن به نزد برادرم حسین از شما اجازه نمی گیرم البته اجازه می گیرم اما اگر ضرورت بود ببینمش یا در سفرها همراهش باشم و شما اجازه ندادید،بدون احساس گناه همراهی اش کنم.
#احضاریه
#علی_موذنی
@dokhtar_asemooni313
✅می دوید تا شیطان را از خود دور کند.
💚✨ اگر در این مملکت روزی برسد که همه بتوانند لباس نو بپوشند شما مطمئن باش که ان روز من هم لباس نو خواهم پوشید. #شهید_بابایی
.
.💚✨ من سرم را از ته تراشیده ام و یک قیافه معمولی به خود گرفته ام قیافه معمولی هم هیچ وقت انسان را مغرور نمی کند! #شهید_بابایی💚
#پرواز_تا_بینهایت 📚
پنج یا شش روز به عیـد سال۶۱ مانده بود.ساعت ده شب #شهید_بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینه ریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت:
ــ فردا به پول نیاز دارم،اینها را بفروش.
گفتم:
ــ اگر پول نیاز دارید بگویید تااز جایی تهیه کنم.
او در پاسخ گفت:
ــ تو نگران این موضوع نباش، من قبلا اینها را خریده ام و فعلا نیازی به آنها نیست،در ضمن با خانواده ام هم صحبت کرده ام.
من فردای آن روز به اصفهان رفتم و طلاها را فروختم و برگشتم. #شهید_بابایی شب به منزل ما امد و از من خواست تا برویم بیرون و کمی قدم بزنیم. من پولها را باخود برداشتم وبیرون رفتیم،کمی که از منزل دور شدیم گفت:
ـــ وضع مناسب نیست.قیمت اجناس بالا رفته وحقوق کارمندان و کارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمی خواند و...
ــ شما کارمندها هم عیالوار هستید خرجتان زیاد است و من نمی دانم باید چکار کنم.
پولها را از من گرفت و بدون اینکه بشمارد،بسته پول ها را باز کرد و از میان انها یک بسته اسکناس پنجاه تومانی در آورد و به من داد.گفت:
ـــ این هم برای شماو خانواده ات.برو شب عیدی چیزی برایشان بخر.
ابتدا قبول نکردم،بعد چون دیدم ناراحت شد پول را گرفتم و پس از خداحافظی خوشحال به خانه برگشتم.
بعدا از یکی از دوستان شنیدم که همان شب پولها را بین سربازان متاهل،که قرار بوده فردا برای مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند،تقسیم کرده است.
#پرواز_تا_بینهایت 📚
#شهید_بابایی
@dokhtar_asemooni313
یادت باشد که زندگی یک راه است و تو در ازدواج، به دنبال همراه می گردی،
و یادت باشد که راه اگر به مقصدی منتهی نشود،بیراهه است.
و یادت باشد اگر مقصد تو و همراهت یکی نباشد،راهتان از هم جدا می شود.
پس پیش از انتخاب #همراه ، از مقصدش بپرس.
یادت می ماند؟
#نیمه_دیگرم
#محسن_عباسی_ولدی
بیا قبول کنیم که بیشترِ "باید"هایی که من و تو قبول داریم، با "هست"هایمان فرق دارد.
هست های ما، در مسیر بایدهایمان نیست. در ازدواج،اگر بایدها زندگی ساز بود، بیشتر انسان ها کفو هم بودند؛ اما این هست های توست که زندگی ات را نقاشی می کند.
برای زیبا شدنِ نقاشی زندگی ات، رنگ هست هایت را به بایدهای #خدایی نزدیک کن.
#نیمه_دیگرم
#محسن_عباسی_ولدی