دختر آسـمانـی
#معرفی_کتاب #دلتنگ_نباش 📚♥️ نویسنده :زینب مولایی @dokhtar_asemooni313 🍁
#معرفی_کتاب
وقتی کتاب میخونی مخصوصا کتاب اخلاق و کتاب شهدا (که خودش کتاب اخلاقه) مهمترین نکته اینه که هر لحظه به خودت بگی، میخونی که خودت یاد بگیری و عمل کنی نه اینکه تو بخونی و یاد بگیری تا از بقیه توقع عمل داشته باشی😐 ... با این پیش فرض باید #دلتنگ_نباش رو خوند.
پیش مادر روح الله شاگردی کرد و تربیت فرزند یاد گرفت...اینکه چطوری استعداد های روح الله رو شناخت و جهت داد ، چطوری شجاعت رو درونش نهادینه کرد ، چطوری یه بانوی صبور و مقاوم بود.
از خود روح الله که از آقاجون بازی( افراط و تفریط در دین که بقیه رو زده بکنه)خوشش نمی اومد یاد گرفت ، از اهمیتی که برای پدر و مادرش قائل بود ، از وقتی که برای حسین و علی (برادر کوچیکترش) میذاشت ، از صله ارحامش که وقتی تو ماموریت هم بود یادش نمی رفت، از محبتی که به استادش #حاج_آقا_مجتبی داشت...
از زندگی مشترک ساده ی روح الله و زینب که تو یه خونه ی ۴۷ متری شروع شد اما بدون قرض ...
از زینب عزیز(همسر بزرگوار شهید) که ...
با اینکه سعی میکنم کتابها رو با دید انتقادی بخونم و... ولی #دلتنگ_نباش خیلی به دلم نشست...
#گریه_نمی_دهد_امان
#شهید_روح_الله_قربانی
@dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
پارچه لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاط ها داد و گفت: یک دست لباس کردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد.ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی!
پرسیدم : لباست کو؟! گفت: یکی از بچه های کرد از لباس من خوشش آمد. من هم هدیه دادم به او !
ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و #ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود!
#سلام_بر_ابراهیم
صفحه۱۰۰
هدایت شده از دختر آسـمانـی
#دوست_دارم_مثل_توباشم
همیشه پیگیر ڪار دیگران بود تا مشڪلاتشون رو حل ڪنه. بهش گفتم: داش ابرام؛ تو ڪه وظیفهای نداری، چرا خودتو توی دردسر میندازی؟گفت: آدم هرڪاری از دستش برمیاد باید برای مردم انجام بده.
#شهید_ابراهیم_هادی
#سلام_بر_ابراهیم
هدایت شده از دختر آسـمانـی
پاییز ۱۳۶۱بود با موتور به سمت میدان آزادی می رفتیم.می خواستم #ابراهیم را برای عزیمت به جبهه ترمینال غرب برسانم.
یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد،خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت، نگاهی به #ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد.
#ابراهیم گفت: سریع برو دنبالش!
من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم.بعد اشاره کردیم بیا بغل،با خودم گفتم:این دفعه حتما دعوا میکنه.
اتومبیل کنار خیابان ایستاد.ما هم کنار آن توقف کردیم. منتظر برخورد #ابراهیم بودم، #ابراهیم مکث کرد و بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد!
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی نداشت.
بعد از جواب سلام ، #ابراهیم گفت:من خیلی معذرت می خوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. می خواهم بدونم که...راننده حرف #ابراهیم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد،بیجا کرد!
#ابراهیم گفت: نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط می خواهم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟!
راننده اصلا فکر نمی کرد ما اینگونه برخورد کنیم.از ماشین پیاده شد. صورت #ابراهیم را بوسید و گفت:نه دوست عزیز،شما هیچ خطائی نکردی،ما اشتباه کردیم،خیلی هم شرمنده ایم،بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد.
#شهیدابراهیمهادی...
#سلام_بر_ابراهیم
صفحه۱۷۳