«قدس؟! 😒 چه ربطی به ما داره؟!😏 مگه ما خودمون مشکل نداریم که باید حواسمون به اونا باشه😑 الان دریاچه ارومیه پر آب شده، یا فقیرهای کشور خودمون ثروتمند شدند؟!😐 دلمون باید برای جوونای خودمون بسوزه که کار ندارن😤»
بحث خیلی بالا گرفته بود... مهتاب صورتش سرخ شده بود و با صدای بلند از حرفای خودش دفاع میکرد.
کلاس پر از صدا و همهمه شدهبود اما خانم ساجدی، دستش رو زیر چونه گذاشته بود و با دقت به حرفهای بچهها گوش میداد. خانم ساجدی، معلم آرومی بود اما حرفهاش همیشه جالب و شنیدنی بودند.
مهتاب هنوز داشت بلند بلند از مشکلات ایران و اینکه نباید انرژیمون رو صرف دفاع از قدس کنیم حرف میزد، که صدای یه جیغ محکم و ترسناک از راهرو، فضای کلاس رو ساکت کرد😲
همه ترسیدهبودیم و قلبمون تند تند میتپید، که خانم ساجدی با آرامش درِ کلاس رو باز کرد و گفت «اتفاقی نیفتاده! یکی از بچههای مدرسه از پلههای سالن پایین افتاده!»😊
هنوز صدای جیغ و گریه به گوش میرسید.
_خانم اجازه☝️، من برم کمکش؟
_خانم ساجدی من کمکهای اولیه⛑ بلدم...
_ تو رو خدا خانم یه آمبولانس خبر کنید...😭
خانم ساجدی گفت «گفتم که اتفاقی نیفتاده، انرژیتون رو صرف کارهای خودتون کنید و بحث رو ادامه بدین!»
_خانم اجازه☝️ هنوز داره صدای گریه میاد... تو رو خدا کمکش کنید🙏
_خانم ساجدی گناه دارهها... من برم ببینم چی شده؟😩
+ (خانم ساجدی) : نیاز نیست! از بچههای کلاس ما نیست و ربطی به ما نداره!
با این حرف خانم ساجدی، مهتاب بلند شد و گفت «یعنی چی خانم ساجدی؟! مگه باید حتما از کلاس ما باشه تا کمکش کنیم...؟! تو رو خدا به دادش برسید...»😫
+ ما خودمون انقد مشکلات داریم، نصف درسمون هم مونده! خب، بحثمون به کجا رسید🤔
صدای گریه بیشتر میشد و بچهها به خانم ساجدی التماس میکردند اجازه بده به کمک اون دختر بریم...
همهمهها که زیاد شد، خانم ساجدی گفت «نگران نباشید، بچههای کلاس بغلی مشغول تمرین یه نمایش هستند و این گریهها بخشی از نمایشه»
_😳 خانم ساجدی ما که قلبمون ریخت...
_ یعنی چی خانم؟! ما خیلی ترسیدیم...😕
خانم ساجدی کنار تخته سیاه ایستاد و گفت «بچههای خوب من، بعضی بحثها رو باید با نشون دادن شباهتها جواب داد. مث بحث امروز، و همین اتفاقی که الان افتاد.
بچههای گلم، بی تفاوت بودن نسبت به قدس، فقط شونه خالی کردن از بار مسؤلیته... مسؤلیت نسبت به همنوع، مسؤلیت نسبت به مظلوم
مردم بیدفاع فلسطین یا هر جای دیگه از دنیا، حتی اگه فرسخها از ما دور باشن، انسانند و انسانیت مرز و فاصله نمیشناسه...»
#یه_لقمه_تفکر 🤔
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #یه_لقمه_تفکر
اون روز
بحث، حسابی بالا گرفت
حتی صدای داد چندتا از بچهها
بلند شد و خلاصه
😑 اوضاع خیلی طوفانی بود
خانم محمدی که از راه رسید
تعجب کرد! پرسید چی شده؟
بچهها گفتند که
قراره مدرسه
😊 برای کلاسمون یه اردو داشته باشه و
اینکه نظر بچهها روی چه اردویی باشه
مهمه... حالا دعوا سر اینه که کجا بریم...
بعضیا کلا
😩 با اردوی سیاحتی مخالف بودند و
😐 بعضیا هم میگفتند اردوی قبلی زیارتی بود!
😯 نظرها متفاوت بود...
خانم محمدی گفت
😃 میدونین وقتی فریاد میزنین
فقط صدای بلندتون نظرها رو جلب میکنه؟
اما وقتی منطقی صحبت کنین
توجهها سمت نظر و ایدهتون میره...
اون روز
💫 درمورد نظر هر گروه
بحث کردیم و چندتا قانون گذاشتیم
مثلا این که: کسی به کسی توهین نکنه...☝️
اینطوری شد که
خیلی زود،
فضا آروم شد و
😌 به نتیجه رسیدیم
بنظرت
توی یه بحث مهم گروهی
چطوری میشه به نتیجه بهتر رسید...؟ 😍
💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهمون دعــوت کن