eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📆 | ❀امروز↶ •سہ‌شݩبــــــــــــــــــہ •27آبـــــــــاݩ1399 •01ربیع‌الثاݩے‌1442 •17ݩـــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ سالروز‌شهادت‌رسول‌خلیلے ✦امام‌رضا؏ : هرکس‌از‌خدا‌توفیق‌بخواهد‌و‌تلاش‌نکند. خود‌را‌مسخره‌کرده‌است. ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭علے‌ابݩ‌الحسیݩ؏ ٭محمد‌ابݩ‌علـــے‌؏ ٭جـعفر‌ابݩ‌محمد؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰3روزتامیلاد‌حضرت‌عبدالعظیم؏ ✰7روزتامیلاد‌امام‌حسݩ‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|یاارحم‌الراحمــــیݩ|~ ~|صـــــدمرٺـــــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane
⚠️ بعضی از آیات هستند ڪه وقتۍ اونا رو میخـونیم شـرمنده ی خدا میــــشیم مـثل همـــــین آیه ⇩⇩ «أَلَیْــسَ اللَّهُ بِـــڪَافٍـــ » آیاخدا برای بنده‌اش کافۍنیست؟! دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟حدیث🌟 قال امیرالمومنین علیه السلام: 🌹الحکماءُ أشرفُ الناس أنفساً و أكثَرُهُم صبراً و أسرَعُهُم عفواً و أوسعُهُم أخلاقاً 🌼اشخاص حکیم، باشرف ترین، صبورترین و پرشتاب ترین مردم در گذشت و گشاده روترین آنها هستند. 🔸غرر الحکم دخترانه🌸 @dokhtaraane
📚 شک در وضو پس از نماز دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه دام که ممکن است در مسیر اهداف دچارش شویم : 1.⛔️کمال گرایی افراطی 2.⛔️احساس شکست و تلقین بی ارادگی 3.⛔️نا شکیبایی و نا پایداری و از دست دادن شور و شوق درمیان راه دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 : من مى‏ گويم بايستى جوانان، پيران، مردان، زنان، شهريها، روستاييها و هر كسى كه با كتاب مى‏تواند ارتباط برقرار كند، بايد كتاب را در جيبش داشته باشد و تا يك جا بيكار نشست - مثل اتوبوس، تاكسى، مطب پزشك، اداره، درِ دكان وقتى كه مشترى نيست، در خانه به هنگام اوقات فراغت - كتاب را دربياورد و بخواند. دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹رمان " جان شیعه، اهل سنت" اثر فاطمه ولی نژاد " عاشقانه ای برای مسلمانان" #جان_شیعه_اهل_سنت #فاطمه_ولی_نژاد #رمان #مذهبی دخترانه🌸 @dokhtaraane
جان شیعه اهل سنت5.mp3
4.87M
🚩🚩 قسمت ۵ @serratt
🚩🚩 قسمت ۲۱ وارد حیاط که شدم، به سرعت به سمت بندلباسها رفتم. دست قدرتمند باد، شاخه های تنومند نخلها را هم به بازی گرفته بود چه رسد به چند تکه لباس سبک که یکی از آنها هم بر اثر شدت وزش باد کنده شده و روی خا ک باغچه افتاده بود. به سرعت لباسها را جمع کردم و بی آنکه نگاهی به پنجره طبقه بالا بیندازم، به اتاق رفتم. وارد اتاق که شدم دیدم ظرف شله زرد، دست نخورده روی میز مانده است. دسته لباسها را به یک چوب رختی آویختم تا سرِ فرصت مرتب کنم و به آشپزخانه رفتم. حیفم می آمد غذایی که با دنیایی از احساس برایمان آورده بود از دهان بیفتد. چهار کاسه چینی به همراه چهار قاشق در یک سینی چیدم و به همراه ظرف شله زرد به اتاق بازگشتم. شله زرد را با دقت به چهار قسمت تقسیم کردم و درون کاسه ها ریختم. اولین کاسه را مقابل پدر گذاشتم و کاسه بعدی را برای مادر بردم که لبخندی زد و با گفتن دستش درد نکنه! کاسه را از دستم گرفت. سهم عبدالله را کنار برگه ها روی میز گذاشتم که خندید و گفت: این میخواد مثلا مهمونداری مامان رو جبران کنه! ولی قبول نیس! چون خودش که نمیپزه، میره از بیرون میگیره! مادر چین به پیشانی انداخت و با مهربانی گفت: من که از این جوون توقعی ندارم! بازم دستش درد نکنه! بالاخره این بنده خدا هم تو این شهر غریبه! کاری بیشتر از این ازدستش برنمیاد. اولین قاشق را که به دهان بردم حلاوت عجیبی داشت نمی توانستم باور کنم این حلاوت از مقداری برنج و شکر و زعفران آفریده شود، مگر این ِ که احساس ته نشین شده در این معجون طالیی رنگ معجزه کرده باشد! شاید احساس کسی که به مناسبت چهلمین روز شهادت یکی از فرزندان پیامبر آن را پخته یا احساس کسی که به نیتی آن را در ظرف کشیده و تزئین کرده است! هر چه بود در مذاق من، طعمی از جنس طعم های معمول این دنیا نبود! مادر کاسه خالی را روی میز گذاشت و با خوشحالی گفت: با اینکه دلم درد می ِ کرد، ولی مزه داد! عبدالله در حالی که با قاشق و با دقتی تمام ته کاسه را پا ک میکرد، با شیطنت گفت: برم ببینم کجا نذری میدن، اگه تموم نشده بازم بگیرم! از حرف او همه خندیدند، حتی پدر که لبخندی زد و کاسه خالی را کنارش روی فرش گذاشت. کاسه های خالی را جمع کردم و برای شستنشان به آشپزخانه رفتم. در خلوت آشپزخانه، نگاه نجیب و با حیایش، صدای آرام و لبریز از احساسش، لرزش دستانش، همه و همه به سراغم آمده و باز پایه های دلم را میلرزاند. لحظاتی که نگاهش نجیبانه به زیر افتاده بود، گمان میکردم دریایی از احساس در چشمانش موج میزد و به ساحل مژگانش میرسید، احساسی که نه سرچشمهاش را میشناختم و نه میدانستم به کجا سرازیر میشود و نه حتی میتوانستم به عمق معنایش دست پیدا کنم، ولی حس میکردم بار دیگر پرنده خیالش در آسمان قلبم به پرواز در آمده و تنها حصارش، پناه پروردگارم بود که به ذکری خالصانه، طلب مغفرت از خدای مهربانم کردم. * * * آفتاب کمرنگ بندرعباس که دیگر تن نخلها را نمیسوزاند، باد خنکی که از سمت خلیج فارس لای شاخه ها میدوید و خوشه های خالی خرما را نوازش میداد و بارش های گاه و بی گاهی که گرد و غبار را از صورت شهر می شست، همه خبر از بالغ شدن کودک زمستان در این خا ک گرم میداد. روزهای آخر سال 91 به سرعت سپری میشد و چهره بندرعباس را زمستانی تر میکرد، گرچه زمستانش به اندازه شهرهای دیگر بی رحم نبود و با خنکای مطبوعش، مهربانترین زمستان کشور که نه، برای خودش بهاری دلپذیر بود. مادر تصمیم گرفته بود برای ِ نوروز امسال دستی به سر خانه قدیمی و البته زیبایمان بکشد تا چهره ای تازه به خود بگیرد و اولین قرعه به نام پرده ها در آمده و قرار بر این شده بود تا پرده های حریر ساده جایشان را به پرده های رنگی جدیدتری که تازه مد شده بود ، بدهد.پرده ای زیبا که چند روز پیش در بازار پسندیده و سفارش دوختش را داده بودیم، آماده شده و امروز عبدالله رفته بود تا از مغازه تحویل بگیرد. چهار پایه را از زیرزمین بالا آوردم تا وقتی عبدالله باز میگردد، همه چیز برای نصب پرده های جدید، آماده باشد. مادر از تغییری که قرار بود تا لحظاتی دیگر در خانه مان رخ دهد، حسابی سر ذوق آمده بود و با نگاهی به قاب شیشه ای و قدیمی اتاق نشیمن که تصویری از یک قایق محلی در دریا بود، پیشنهاد داد: این قاب هم دیگه خیلی کهنه شده، باید عوضش کنیم. در تأیید حرف مادر، اشاره ای به ظرف بلورین تزئینی روی میز کردم و گفتم: مثل این! از وقتی من بچه بودم این ظرف روی این میز بوده! به جای این یه گلدون تزئینی بذاریم، خونه مون خیلی قشنگتر میشه! که صدای در حیاط بلند شد و خبر آمدن پرده های نو را با خود آورد.... ادامه دارد.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾حکیم و عارف و فیلسوف معاصر ، علامه طباطبایی ، نویسنده تفسیر المیزان خطاب به یک «پرستار» گفته اند: _عوض_کنم ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ حاج قاسم 🌹🌺🌸☘💐☘🌸🌺 ناحیه سمنان 🆔🆔🆔 @salehinsemnan 💎✳️💎✳️💎✳️💎✳️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 | ❀امروز↶ •چهار‌شݩبــــــــــــــــہ •28آبـــــــــاݩ1399 •02ربیع‌الثانے‌1442 •18ݩـــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ سالروز‌شهادت‌محمدحسین‌مرادی آغازعملیات‌ظفر۴ در‌منطقه‌دهوک ✦امام‌جواد؏ : چنانچه‌افراد‌جاهل‌ساکت‌باشند مردم‌دچار‌اختلاف‌نمیشوند. ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭موسےبݩ‌جعفر‌حضرٺ‌ڪـــاظم؏ ٭‌ابالحسݩ‌حضرٺ‌علےبݩ‌موســـے؏ ٭جواد‌الائمه‌حضرٺ‌محمد‌بݩ‌علے؏ ٭امام‌هادےحضرٺ‌علے‌بݩ‌محمـد؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰2روزتا‌میلاد‌حضرت‌عبدالعظیم؏ ✰6روزتا‌میلاد‌حضرت‌امام‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|یاحے‌یاقیـــــوم|~ ~|صــد‌مرٺـــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌺عزیزم... 🌿فکر کن که یک قطعه داشته باشی؛ آیا حاضری که این قطعه طلای زیبا و گرانبها رو، به هر کسی نشون بدی؟ 🌿احتمالاً سعی می‎کنی که این طلای باارزش رو، چشم هر ناکسی نبینه؛ که خدای ناکرده، هوس ربودنش رو داشته باشه! 🌿اگه حرفای من رو قبول داری که صددرصد، عقل سلیم هر کسی، دنبال و نگران هر چیز باارزش و گرانبهای خودش هست و این نگرانی بحق و شایسته است؛ 🌺پس دختر عزیزم... زیبای من... 🌿تو همون قطعه طلایی هستی که باید نگرانی داشته باشی، از اینکه در معرض هر نگاهی نباشی. باید نگران از دست دادن ارزش، شخصیت و گوهر وجودی خودت باشی. 🌺دختر با فکر و باهوشم... 🌿تو اونقدر هوش و ذکاوت داری که متوجه صحبت‎های من شده باشی و امیدوارم با و بتونی به درجه‌های علم و کمال برسی و نامت رو، روزی در عرش ببینم و بهت افتخارکنم. ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ✍️مریم بیابانی دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹رمان " جان شیعه، اهل سنت" اثر فاطمه ولی نژاد " عاشقانه ای برای مسلمانان" #جان_شیعه_اهل_سنت #فاطمه_ولی_نژاد #رمان #مذهبی دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۲۲ عبدالله با چند کیسه بزرگ وارد اتاق شد و با گفتن چقدر سنگینه! کیسه ها را روی زمین گذاشت. مادر با عجله به سمت کیسه ها رفت و همچنانکه دست در کیسه ها میکرد، گفت: بجُنبید پرده ها رو دربیارید تا بیشتر از این چروک نشده! با احتیاط پرده ها را از کیسه خارج کردیم و مشغول آویختنشان شدیم. ساعتی همراه با یک دنیا شادی و حس تازگی به نصب پرده ها گذشت. کار که تمام شد، عبدالله چهارپایه را با خود به زیر زمین بُرد و مادر برای ریختن چای به آشپزخانه رفت. همچنانکه نگاهم به پرده ها بود، چند قدمی عقبتر رفتم تا دید بهتری از این میهمان تازه وارد داشته باشم. پنجره های قدی و بزرگ خانه که در دو سمت اتاق قرار میگرفت، فرصت خوبی برای طنازی پرده ها فراهم کرده بود؛ پرده هایی استخوانی رنگ با والانهایی مخملی که در زمینه زرشکی رنگشان، طرح هایی نقره ای رنگ خودنمایی میکرد. حالا با نصب این پرده های جدید که بخش زیادی از دیوارهای خانه را پوشانده و دامنشان تا روی فرش های سرخ اتاق کشیده میشد، فضای خانه به کلی تغییر کرده بود، به گونه ای که خیال میکردم خانه، خانه دیگری شده است. مادر با سینی چای به اتاق بازگشت و با گفتن خیلی قشنگ شده!«رضایت خودش را اعلام کرد. سپس نگاهی به در اتاق که هنوز از رفتن عبدالله باز مانده بود، انداخت و با تعجب پرسید: عبدالله هنوز برنگشته؟ که عبدالله با چهره ای خندان از در وارد شد. در را که پشت سرش بست، با شیطنت پرسیدم: تو زیر زمین کی رو دیدی انقدر خوشحالی؟!!! خندید و گفت: تو زیر زمین که کسی رو ندیدم، ولی تو حیاط مجید رو دیدم! از شنیدن نام او خنده ی روی صورتم، به سرخی گونه هایم بدل شد که سا کت سر به زیر انداختم و عبدالله همچنانکه دستش را به سمت سینی چای دراز میکرد، ادامه داد: کلی میوه و شیرینی و گوشت خریده بود.مادر با دو انگشت قند کوچکی از قندان برداشت و پرسید: چه خبره؟ مهمون داره؟ عبدالله به نشانه تأیید سر فرو آورد و پاسخ داد: آره، گفت عموش امروز از تهران میاد دیدنش. و مادر با گفتن ؛ خُب به سلامتی! نشان داد دل مهربانش از شادی او، به شادی نشسته است. ساعتی به اذان ظهر مانده بود که صدای درحیاط بلند شد و به دنبالش صدای آقای عادلی، به خوش و بِش میهمانان در خانه پیچید. مادر رو به عبدالله کرد و پرسید: عبدالله! نمیدونی تا کی اینجا میمونن؟ و عبدالله با گفتن نمیدونم! مادر را برای چند ثانیه به فکری عمیق فرو برد تا بالاخره زبان گشود: زشته تا اینجا اومدن، ما دعوتشون نکنیم. اگه میدونستم چند روزی میمونن، چند شب دیگه دعوتشون میکردم که لااقل خستگیشون در بیاد. ولی میترسم زود برگردن... هر بار که خصلت میهمان نوازی مادر این گونه می درخشید، با آن همه سابقه ای که در ذهنم داشت، باز هم تعجب میکردم، هرچند این تعجب همیشه آمیخته به احساس افتخاری بود که از داشتن چنین مادری دلم را لبریز از شعف میکرد. گوشی تلفن را برداشت و همچنانکه شماره میگرفت، زیر لب زمزمه کرد: یه زنگ بزنم ببینم عبدالرحمن چی میگه. میدانستم این تلفن نه به معنای مشورت که در مقام کسب تکلیف از پدر است. پدر هم گرچه چندان مهمان نواز و خوشرو نبود، اما در این امور، اختیار را به مادر میداد. تلفن را که قطع کرد، رو به من و عبدالله پرسید: نظرتون چیه؟ امشب برای شام دعوتشون کنم؟ که عبدالله بلافاصله با لحنی حامیانه جواب داد: خوبه! هر چی لازم داری بگو برم بخرم. و من ساکت سرم را پایین انداختم. احساس اینکه او امشب به خانه ما بیاید و باز سرِ یک سفره بنشینیم، قلبم را همچون گلبرگی سبک در برابر باد، به آرامی تکان میداد که مادر صدایم کرد: الهه جان! پاشو ببین تو یخچال میوه چقدر داریم؟ با حرف مادر از جا بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم. با نگاهی سطحی به طبقات یخچال متوجه شدم که باید یک خرید مفصل انجام دهیم و به مادر گفتم : میوه داریم، ولی خیلی پلاسیده شده. مادر نگاهی به ساعت انداخت و گفت: الان که دیگه وقت نمازه! نماز بخونیم، نهار رو که خوردیم تو و عبدالله برید، هر چی لازم میدونی بخر. عبدالله موبایلش را از جیبش در آورد و گفت: بذار من یه زنگ بزنم به مجید بگم. که مادر ابرو در هم کشید و گفت: نه مادر جون! اینطوری که مهمون دعوت نمیکنن! خودم میرم در خونه شون به عموش یا زن عموش میگم! عبدالله از حرکت به نسبت غیر مؤدبانه اش به خنده افتاد و با گفتن : از مَردها بیشتر از این انتظار نداشته باش! کارش را به بهانه ای شیطنت آمیز توجیه کرد. با بلند شدن صدای اذان نماز خواندیم و برای صرفه جویی در وقت، به غذایی حاضری اکتفا کردیم. همچنانکه ظرفهای ناهار را می شستم، فکرم به هر سمتی میرفت. به انواع میوه هایی که میخواستم بخرم، به شام و پا سفره هایی که میتوانست نشانی از کدبانویی بانوان این خانه باشد، به تغییر چیدمانی که بتواند خانه مان را هر چه زیباتر نشان دهد و هزار نکته دیگر..... ادامه دارد.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
⚠️ | عزیزی میگُفت: هروقٺ‌احساس‌ڪردیداز دور‌شدیدودلتون واسه‌آقاتنگ‌نیسٺ.. این‌دعاےکوچک‌روبخونیدبخصوص توےقنوٺ‌هاتون [لـَیِّـنْ قَـلبے لِـوَلِـیِّ أَمـرِڪ] یعنی‌خداجون دلمو‌واسہ‌امامم‌نرم‌ڪن . . . دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 | ❀امروز↶ •پݩجشݩبـــــــــــــــــہ •29آبــــــــــاݩ1399 •03ربیع‌الثانـے‌1442 •19نــــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ حمله‌رژیم‌پهلوی‌به‌حرم‌امام‌رضا؏ آغاز‌عملیات‌نصر٨ ✦امام‌هادی؏ : حکمت‌و‌دانش‌در‌دل‌های‌فاسد‌اثر‌ندارد. ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭حسݩ‌ابݩ‌علے‌العسگرے؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰1روزتا‌میلاد‌حضرٺ‌عبدالعظیم؏ ✰5روزتامیلادحضرت‌امام‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|لاالہ‌الا‌الله‌الملک‌الحق‌المبیݩ|~ ~|صـــــــــدمرٺــــــــــــــــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane
تمثال٢٧شهید‌پاسدار‌ ‌حمله‌تروریستے زاهدان 🔻 طراح این حمله تروریستی پس از ۲۰ ماه به درک واصل شد. دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمریڪا‌آغاز‌ڪرد. مقاومٺ‌اسلامے‌پایان‌داد. به‌مناسبت‌سالگرد‌پایان حکومت‌داعش •●• #داعش #پایان_داعش #سلیمانی #مقاومت_اسلامی #آمریکا #سپهبد_سلیمانی #حاج_قاسم #تروریست #مرگ_بر_آمریکا دخترانه🌸 @dokhtaraane
تو مهربان باش, بگذار بگویند ساده است، فراموشکار است، زود میبخشد... سالهاست دیگر کسی در این سرزمین، ساده نیست از همان وقتی که دیوار کاهگلی رفت و آجر و سنگ آمد... از همان وقتی که ایوان شد بالکن، خانه شد آپارتمان ... و کم کم انسان شد صرفاً موجودی برای رفع نیاز های خود... اما تو تغییر نکن! تو خودت باش و نشان بده -آدمیت هنوز نفس میکشد -هنوز میشــــود روی کســـی حســـاب باز کرد آن هم از نوع مــادام العــمر... -هنوز هســتند کســـانی که میشــود به سرشـــان قســـم راسـت خورد... -هنوز هست کسی که دل, بهانه ی خوبیهایش را بگیرد هر از چند گاهی... این کره ی خاکی به بودنت نیاز دارد، لااقل تو تغییر نکن... مهربان بمان!!!! 🍀🕊@salv_ دخترانه🌸 @dokhtaraane
دوست بدار و مهربان باش.... 💕 🌸🕊@salv_ مهربانو🌹 @mehrbanooo1
🌸🕊@salv_ دخترانه🌸 @dokhtaraane