#کودک_سالم_و_قوی
🥧تنقلات مصنوعی مانند
بیسکوییت ، چیبس ، شکلات و...
آلرژی زا هستن
این مواد به دلیل وجود مواد افزودنی ، بکینگ پودر، آرد نول ، قندهای مصنوعی ،نمک تصفیه شده و رنگهای شیمیایی، آلرژی زا بوده و باعث👇👇👇
🍩بی اشتهایی
🍩کم خونی
🍭ناراحتی عصبی و پرخاشگری
🍭آلرژی پوستی و تنفسی
می شوند...
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌺🌹🌺🌹🌺
🌹🌺🌹🌺
🌺🌹🌺
🌹🌺
🌺
🔆 #حدیث #کلام_بزرگان #رهبری 🔆
💢 آثار اُنس با قرآن 💢
شما جوانهای عزیز، اُنس با قرآن را و تدبّر در قرآن را روز به روز بیشتر کنید؛ تلاوت قرآن را فراموش نکنید، تدبّر در قرآن را فراموش نکنید.
در این خطبهای که از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در اینجا خوانده شد، فرمود: «ما جالَسَ اَحَدٌ هذَا القُرآنَ اِلّا قامَ عَنهُ بِزیادَةٍ اَو نُقصانٍ زیادَةٍ فی هُدًی وَ نُقصانٍ عَن عَمًی؛ هیچکس با قرآن نمینشیند مگر اینکه با زیادت و نقصانی بر میخیزد؛ زیادت در هدایت و کاستی در کوردلی»
وقتی پای قرآن نشستیم و از کنار قرآن بعد از بهرهگیری از آن برخاستیم، باید هدایت ما افزایش پیدا کرده باشد و کوردلی ما کاهش پیدا کرده باشد؛ معرفت ما باید بیشتر بشود، اُنس ما با معارف حقّه بیشتر بشود، قُرب ما به خدای متعال بیشتر بشود، شوق ما به عبادت افزون تر بشود.
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۸۷
سوز گریه های مظلومانه ام بیش از سوختن پارگی پهلوی مجید ، دلش را آتش میزد که زخمش را رها کرد تا دستش را از قطرات اشکم پر کند و به پای این همه دلشکستگی ام به التماس افتاده بود: فدات بشم! ای کاش میدونستم چی کار کنم تا آروم شی... و من میدیدم نگاه مردانه اش به طپش افتاده و سرانگشتانش روی گونه ام میلرزد که عاشقانه شهادت دادم: من آرومم! همین که تو کنارمی، آرومم میکنه... و نتوانستم جمله ام را تمام کنم که کسی به در زد. مجید اشکهایش را پاک کرد و برای باز کردن در از جا بلند شد که صدای یا الله! آسید احمد مرا هم از جا بلند کرد. با عجله چادرم را سر کردم و آسید احمد با تعارف مجید وارد خانه شد. نگاهی به دور و برش کرد و همچنانکه روی مبل مینشست، خندید و گفت: ماشاءالله! چقدر خونه تون قشنگه! و هر بار به بهانه ای بر لفظ خونه تون! تأ کید میکرد تا خیالمان از هر جهت راحت باشد. من و مجید گرچه به یاد تلخی و سختی این همه مصیبت همچنان غمزده بودیم، اما میخواستیم به روی خودمان نیاوریم و با خوشرویی تشکر میکردیم که سرش را پایین انداخت و با صدایی آهسته پاسخ داد: ببینید بچه ها! من دیشب هم بهتون گفتم، اینجا مال شماس! من که بهتون ندادم، هدیه موسی بن جعفره! پس از من تشکر نکنید! این دو تا خونه هیچ وقت اجاره ای و پولی نبوده! تو خونواده دست به دست میچرخیده، تا دیروز دست اون پسرم بود، از امروز دست شماس! سپس به صورت مجید نگاه کرد و با حالتی پدرانه گفت: پسرم! من همون دیشب به یه نظر که تو رو دیدم، فهمیدم اهل کار و زندگی هستی! خودتم که گفتی تو پالایشگاه کار میکردی، ولی فعلا که با این وضعیت نمیتونی برگردی سر کارِت... نمیدانستم چه میخواهد بگوید و میدیدم مجید هم منتظر نگاهش میکند که لبخندی زد و با مهربانی ادامه داد: البته کارهای سبکتری هم هست که خیلی اذیتت نکنه، ولی اینجور که من میبینم باید فعلا تو خونه استراحت کنی تا إنشاءالله بهتر شی! سپس نگاهش را به زمین انداخت و همچنانکه به محاسن سپید و انبوهش دست میکشید، با ناراحتی زمزمه کرد: من خودم یه مَردَم! میدونم برای یه مرد هیچی سختتر از این نیس که مجبور بشه تو خونه بشینه! ولی توکلتون به خدا باشه! بالاخره خدا بنده هاش رو به هر وسیله ای آزمایش میکنه! از جدیت کلامش، قلبم به تپش افتاده و احساس میکردم مجید هم کمی مضطرب شده که دستش را به زیر عبایش بُرد، پاکتی از جیب پیراهنش درآورد، مقابل مجید روی میز گذاشت و فرصت نداد مجید حرفی بزند که به شوخی تَشر زد: هیچی نگو! فقط اینو فعلاً داشته باش! هر وقت هم چیزی خواستی به خودم بگو! زبان من و مجید بند آمده و نمیدانستیم چه پاسخی بدهیم که با گفتن یا مولا علی! از جایش بلند شد و دیگر نمیخواست بیش از این خجالت بکشیم که به سمت در رفت. من و مجید مثل اینکه از خواب پریده باشیم، تازه به خودمان آمدیم و سراسیمه از جا بلند شدیم. مجید به دنبالش رفت و در پاشنه در، دستش را گرفت: حاج آقا! این چه کاریه؟ که با دست سر شانه مجید زد و با اخمی شیرین توبیخش کرد: بازم که گفتی حاج آقا! به من بگو بابا! و به سرعت از در بیرون رفت و همانطور که دستش را به چهار چوب گرفته بود تا دمپایی اش را بپوشد، سرش را به سمت من چرخاند و با مهربانی صدایم زد: دخترم! داشت یادم میرفت! حاج خانم واسه شام براتون قلیه ماهی تدارک دیده فراموش نشه که قلیه ماهی های مامان خدیجه خوردن داره! و وارد ایوان شد و به سمت خانه خودشان رفت. مجید در را بست و من با عجله پاکت را برداشتم و به سرعت درش را باز کردم. یک میلیون پول نقد که نگاه من و مجید را به خودش خیره کرد و با اینکه آسید احمد آنجا نبود، ولی هر دو غرق شرم و خجالت شدیم و مجید چقدر ناراحت شد. هر چند این بسته، نهایت لطف آسید احمد و نیاز ضروری زندگی مان بود، ولی مجید مرد کار بود و از اینکه اینچنین مورد مرحمت قرار بگیرد، غرور مردانه اش میشکست و من بیش از او خجالت میکشیدم که میدانستم رفتار بی رحمانه پدر خودم ما را این چنین محتاج کمک دیگران کرده و شوهر غیرتمندم را عذاب میدهد. نماز مغرب را خواندیم و مهیای رفتن به خانه آسید احمد میشدیم که زنگ موبایلم به صدا در آمد. عبدالله بود و لابد حالا بعد از گذشت یک روز از زخم زبانهایی که به جانمان زده بود، تماس گرفته بود تا دلجویی کند و خبر نداشت پروردگارمان چنان عنایتی به ما کرده که دیگر به دلجویی احدی نیاز نداریم. مجید گوشی را به دستم داد و نمیخواست با عبدالله حرف بزند که به بهانه ای به اتاق رفت. گوشی را وصل کردم و با صدایی گرفته جواب دادم: بله؟ که با دل نگرانی سؤال کرد: شماها کجایید؟ اومدم مسافرخونه، مسئولش گفت دیشب رفتید. الان کجایی؟ و من هنوز از دستش دلگیر بودم که با دلخوری طعنه زدم : تو که دیشب حرفت رو زدی! مگه نگفتی هر چی سرمون میاد چوب خداست؟!!! پس دیگه چی کار داری؟ ....
ادامه دارد ....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هَذَا ، وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي ، عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي.....
و من هر صبح و هر شام با تو پیمان میبندم مولای مهربانم!
🕊🌹@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸غصه نخور،
خدا با ماست....
📗سوره توبه/ آیه ۶۰
🌿🕊@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🧠 از عقل و فکرت استفاده کن
ما باید از عقل و فکرمون استفاده کنیم تا کارهای خوب و بد را از هم تشخیص بدیم.
📒 حکمت ۴۲۱ نهج البلاغه
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
دخترانه🌸
@dokhtaraane