🍃امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند:
🍃انسان بابصیرت کسی است خوب بیندیشد
و از تجارب دنیا عبرت بگیرد،
سپس راه روشن را انتخاب کند....🖇
📚نهج البلاغه، خطبه١۵٢
#سیرےدرنهجالبلاغہ
#انیشیدن
#عبرتازتجاربدنیا
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🍃امام علی علیهالسلام میفرمایند:
🍃به کسی که به تو
علاقهای ندارد دل مبند ....🖇
📚نهجالبلاغه ؛نامه۳۱
#عکسنوشتہ
#سیرےدرنهجالبلاغہ
#کلامناب
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🍃امام علی علیهالسلام میفرمایند:
👈لا تُوِسْ مُذْنِبا؛ فَكَمْ مِنْ عاكِفٍ عَلى ذَ نْبِهِ خُتِمَ لَهُ بِخَيْرٍ، وَ كَمْ مِنْ مُقْبِلٍ عَلى عَمَلِهِ مُفْسِدٌ فى آخِرِ عُمُرِهِ صائرٌ اِلَى النّارِ نَعوذُ بِاللّه ِ مِنْها؛
🍃هيچ گنهكارى را نا اميد مكن!
🍃چه بَسا كسى كه عمرى گناه كرده، عاقبت به خير شده است و چه بَسا كسى كه عمرى اهل عمل صالح بوده، در پايان عمرش فاسد شده و راهىِ جهنّم گرديده است ـ كه از آتش آن، به خدا پناه مى بريم ـ.....🖇
📚بحار الأنوار، جلد 77، صفحه 239، حدیث1.
#متننوشت
#عاقبتبخیرے
#جهنم
@ganjineh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃سرنوشت مردم در دست خودشان است....🖇
🍃امام خمینی(ره):
🍃انتخابات مال همه مردم است. مردم سرنوشت خودشان دست خودشان است. و انتخابات برای تاثیر سرنوشت شما ملت است....🖇
#انتخابات۱۴۰۰
#سرنوشتانسانها
#کلیپتصویرے
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌱مولانا امیرالمومنین علیهالسلام ....
اگر باشد کفِ خاکی ز کویش بر لبِ کوثر...
تیمم صد شرف، هنگامِ طاعت بر وضو دارد
#شاپور_تهرانی
#یکشنبہهاےعلوے
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۹۲
و آسید احمد چه خوب و چه هنرمندانه کشتی سخنرانی اش را بر موج عشق و احساسات این دلهای آماده سیر میداد تا به لنگر وعظ و نصیحت، صحبتش را به ساحل توبه و دوری از گناه برساند که نصیحت، صحبتش را به ساحل توبه و دوری از گناه برساند که آهسته زمزمه کرد: بیا از امشب دیگه گناه نکن! بیا به خاطر آقا دیگه گناه نکن! از امشب هر وقت خواستی گناه کنی، فکر کن امام زمان بابت این گناه تو، از خدا خجالت میکشه! فکر کن آقا باید به خاطر گناه تو کلی گریه کنه تا خدا تو رو ببخشه! و میدیدم که اکسیر محبت با قلب این شیعیان چه میکند که به عشق امام خود، دست به دعا بلند کرده و از اعماق قلبشان از درگاه خدا طلب مغفرت میکردند و میان گریه هایی پر از پشیمانی، با حضرتش عهد می بستند که دیگر دست و دلشان را به گناهی آلوده نکنند! حالا میتوانستم باور کنم که اگر تنها اثر این شور و شوق و ابراز عشق و علاقه ، همین باشد که قلب انسان را به سوی توبه بکشاند، دیگر بی ارزش نخواهد بود که پلی بین بنده و خدایش میشود! آسید احمد با همین حال خوشی که بر فضا حاکم کرده بود، از مردم خواست رو به قبله بنشینند و قرائت دعای کمیل را آغاز کرد که امسال شب نیمه شعبان بر شب جمعه منطبق شده و به گفته خودش از اعمال هر دو شب، خواندن دعای کمیلی است که امام علی به یکی از اصحابش آموخته است. جمعیت با همان حال تضرع و انابه ای که به عشق امام زمان دلشان را بُرده بود، با نغمه نیایش های امام علی هم نفس شده و همه با هم ذکر استغفار را زمزمه میکردند. نام این دعا را بسیار شنیده بودم، ولی یکبار هم توفیق خواندنش را پیدا نکرده و امشب میدیدم امام علی در این مناجات عارفانه چه عاشقانه هنرنمایی کرده که در پیچ و خم کلمات دلربایش، دل من هم به تب و تاب افتاده و با بیقراری به درگاه خدا گریه میکردم تا مرا هم ببخشد و چه شب جمعه ای شد آن شب جمعه!!! ساعت از یازده شب گذشته بود که مراسم تمام شد و جز یکی دو نفر که در حیاط با آسید احمد صحبت میکردند و خانمی که گوشه اتاق به انتظار مامان خدیجه ایستاده بود، همه رفتند که مامان خدیجه به سمتم آمد و با مهربانی صدایم کرد: قربونت برم دخترم! امشب خیلی کمک حالم بودی! إنشاءالله اجر زحمتت رو از خود آقا بگیری! و من هنوز در حضور این آقا تردید داشتم که لبخند کمرنگی زدم و با گفتن ممنونم! مشغول جمع کردن خرده های دستمال کاغذی از روی فرش شدم که مامان خدیجه دستم را گرفت و با حالتی مادرانه مانعم شد: نمیخواد زحمت بکشی مادر جون! خیلی خسته شدی، دیگه برو استراحت کن! فردا صبح تمیز میکنیم! و هر چه اصرار کردم تا کمکش کنم، اجازه نداد و تا دم خانه خودمان بدرقه ام کرد و با صمیمیتی شیرین همچنان تشکر میکرد که دید مجید با دست چپش جارو برداشته تا حیاط را تمیز کند که با ناراحتی شوهرش را صدا زد: حاج آقا! و همین که آسید احمد رویش را به سمت ایوان برگرداند، با دست اشاره کرد تا مانع مجید شود. آسید احمد با عجله به سمت مجید رفت و باز سر شوخی را باز کرد: بابا جون ما هم هستیم! انقدر ثواب جمع کردی دیگه چیزی به بقیه نمیرسه! رنگ از صورت مجید پریده و به نظرم حسابی خسته شده بود، ولی در برابر آسید احمد با شیرین زبانی پاسخ داد: مگه نگفتید منم مثل پسرتون میمونم؟ پس شما برید استراحت کنید، من حیاط رو تمیز میکنم! ولی آسید احمد هم مثل من نگران حالش شده بود که جارو را از دستش گرفت، اشاره ای به من کرد و با حاضر جوابی شیطنت آمیزی، مجید را تسلیم کرد: ببین خانمت جلو در منتظره! اگه تا چند لحظه دیگه نری، دیگه راهت نمیده! مجید لبخندی زد و با گفتن هر چی شما بگید! خداحافظی کرد و به سمت من آمد که من هم به مامان خدیجه شب بخیر گفتم و وارد خانه شدم. از چند ساعت پشت سر هم کار کردن، خسته شده بودم و روی مبل نشستم که مجید لبخندی به رویم زد و با لحنی گرم و با محبت، از زحماتم تشکر کرد: خیلی خسته شدی الهه جان! دستت درد نکنه! و همانطور که روبرویم نشسته بود، با کف دست چپش، بازو و ساعد دست راستش را فشار میداد که با دلسوزی نگاهش کردم و پرسیدم: خیلی درد میکنه؟ لبخندی زد و با خونسردی جواب داد: نه الهه جان! چیزی نیس. پلکهای بلندش از بارش بی وقفه اشکهایش سنگین شده و در آیینه چشمانش میدیدم هنوز محبت امام زمان در نگاهش میجوشد که زیر لب صدایش کردم: مجید! شما اعتقاد دارید امام زمان زنده اس، درسته؟ از سؤال بی مقدمه ام جا خورد و من با صدایی گرفته اعتراف کردم: آخه ما... یعنی اکثریت اهل تسنن اعتقاد دارن که امام زمان هنوز متولد نشده و هر وقت زمان ظهورش برسه، به دنیا میاد. گمان کرد میخواهم دوباره سر بحث و مناظره را باز کنم که در آرامشی ناشی از ناچاری، منتظر شد تا حرفم را بزنم، ولی من نه قصد ارشاد داشتم، نه خیال مباحثه و حقیقتا می خواستم به حضورش پی ببرم که با صداقتی معصومانه سؤال کردم: خب شما چرا فکر میکنید الان امام زمان حضور داره؟
ادامه دارد ....
@serratt