🌹🌹 #جانم_فدای_رهبرم
بايد غزل نوشت زغوغاے سرگذشت
از عمر عاشقے كه همه بےخبر گذشـت
اين حرفهاے من كه به دردے نميخورد
بايد براے سربازیت از جان و سر گذشـت
اللهم عجل لولیک الفرج
@serratt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹#امام_خامنه_ای :
سفارش من به جوانهای عزیزمان این است
که امروز ببینند
دشمن در چه خطی حرکت میکند،
دشمن چه چیزی را هدف گرفته،
نقطه مقابل آن را
عمل کنند و حرکت کنند.
دشمن این دو راه را در پیش گرفته:
دشمنیِ اقتصادی
دشمنیِ رسانهای
#جهاد_اقتصادی
#جهاد_تبیین
اللهم عجل لولیک الفرج
@serratt
🌹🌹 برشهایی از زندگی شهيد مدافع حرم #عبدالمهدی_کاظمی ؛ قسمت دهم
✅ حتماً شما طعنه برخی از افراد ناآگاه را شنيدهايد؟
بله؛ خيلی ها به من ميگويند چرا اجازه دادی كه همسرت برود و برای عربها بجنگد؟
ميخواهم از همين جا از طريق روزنامه «جوان» پاسخ آنها را بدهم.
👈🏼عبدالمهدی رفت تا از مرز اسلام دفاع كند.
👈🏼رفت تا نامحرمی وارد حريممان نشود.
👈🏼مدافعان حرم ميروند تا ما در آرامش زندگی كنيم.😭
👈🏼هدف اصلی تروريستها ايران است.
اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم.
ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و برای همين بايد ادامهدهنده راهشان باشيم؛ شهدای از صدر اسلام تا امروز.
***
خواننده گرامی امیدوارم بحق شهید گرانقدر مجتبی علمدار و شهید عالی مقام عبدالمهدی کاظمی با ذکر سه صلوات هدیه به روح مطهرشان و سه صلوات برای تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام به حاجت شرعی دلت برسی...
تصمیم بگیر در مسیری که شهدا قدم برداشتنقدم برداری تا قیمتی شوی ...
پایان
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 برشهایی از زندگی شهيد مدافع حرم #عبدالمهدی_کاظمی ؛ قسمت نهم
✅ از شهيد فرزندی هم داريد؟
من و عبدالمهدی ۹ سال با هم زندگی كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاری های شهيدم هستند.
ريحانه خيلی وابسته به پدرش بود. خيلی با پدرش حرف ميزد.
***
✅ شهید عبدالمهدی در مورد بچهها چه سفارشی داشتند؟
همسرم ميگفت دوست دارم ريحانه ولايتی بار بيايد. عبدالمهدی عاشق رهبری بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه ميكرد دست بر سينه ميگذاشت و ميگفت: جان❤️ ناقابلی دارم، فدای رهبر عزيزم🤚🏻
سفارش كرد كه ميخواهم بچهها را زينبوار بزرگ كنيد. ان شاء الله حجابشان زينبی باشد. رفتارشان زهرايی باشد. نمونه باشند.
يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نميشد.
به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمی آمد. نگران بودم تشنج نكند. نمی دانستم چه كار كنم.
عبدالمهدی قبلتر به من گفته بود كه كمك خواستی به حضرت زهرا سلام الله علیها متوسل شو و من را صدا كن.
توسل كردم و زيارت عاشورا خواندم. سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا سلام الله علیها گفتم امروز پنجشنبه است و من ميدانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند.😭
گفتم به عبدالمهدی بگويند اگر برای دخترش اتفاقی بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچهاش نگهداری كنم. آنها امانت هستند دست من.
رفتم بالای سر ريحانه ناگهان بوی عطری در خانه پيچيد.😭 عطری كه هر لحظه زياد و زيادتر ميشد.
ناگهان من صدای عبدالمهدی را شنيدم😭
گفت همسرم بخواب من بالای سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتی بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب ميخواهد.
حس كردم كه عبدالمهدی در كنارم است. حسش ميكردم. همه حرفهايم را با عبدالمهدی زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند،😭 بحق فرمودهاند كه شهدا عند ربهم يرزقونند(زنده اند ونزد پروردگار روزی میخورن).
بعد از آن شب تا مدتها هر كسی وارد خانه ميشد متوجه آن بوی خوش ميشد. لباس ريحانه بوی اين عطر را گرفته بود.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🔰جان تو جان من است؛
غم تو غم من است و اندوه حراست از حجابت؛
اندوه من است.
🔶تجمع بانوان و دختران عزیز استان سمنان در دفاع از حق حجاب دختران هند و اعتراض به ظلم دولتی هند در ممنوعیت استفاده از حق آزادی و قانونی حجاب.
📌جمعه ششم اسفند ، مقابل درب ورودی مصلی های نمازجمعه سمنان ، بعد از اقامه نمازجمعه
#allah_o_Akbar
#You_are_not_alone
#muskan_khan
#india
#hand_off_my_hijab
#سمنان
#دختر_مسلمان
#آزادی
#ظلم_به_زن
#تو_تنها_نیستی
#کار_گروه_فرهنگی
♡••
گاه گاهۍ ڪہ دلمـ میگیرد
بہ خُـــــودمـ مۍگویمـ:
در دیارے ڪہ پُراز دیوار است
بہ ڪجـــا باید رفت؟
بہ ڪہ باید پیوست؟
بہ ڪہ باید دل بست؟
حسِ تنهاے درونمـ مۍگوید:
بشڪن دیوارے ڪہ درونت دارے!
چہ سـوالۍ دارے؟
تو خُـــــــدا را دارے
و خُدا اول و آخر با توست
و خُــــداوند عشق است...
#سھرابسپھرے
دخترانه🌸
@dokhtaraane
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨به نام خداوند نیکوسرشت
🤍✨که او در جهان بذرنیکی بکشت
🌸✨خدایا " امروز را
🤍✨با نام تو آغاز میكنیم
🌸✨نام تو آرامش لحظههايمان است
🤍✨ومیدانیم امروز بركت را مهمان
🌸✨لحظههايمان خواهی كرد
🌸✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
🤍✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو...
.
🌹🌹 برشهایی از زندگی شهيد مدافع حرم #عبدالمهدی_کاظمی ؛ قسمت دهم
✅ حتماً شما طعنه برخی از افراد ناآگاه را شنيدهايد؟
بله؛ خيلی ها به من ميگويند چرا اجازه دادی كه همسرت برود و برای عربها بجنگد؟
ميخواهم از همين جا از طريق روزنامه «جوان» پاسخ آنها را بدهم.
👈🏼عبدالمهدی رفت تا از مرز اسلام دفاع كند.
👈🏼رفت تا نامحرمی وارد حريممان نشود.
👈🏼مدافعان حرم ميروند تا ما در آرامش زندگی كنيم.😭
👈🏼هدف اصلی تروريستها ايران است.
اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم.
ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و برای همين بايد ادامهدهنده راهشان باشيم؛ شهدای از صدر اسلام تا امروز.
***
خواننده گرامی امیدوارم بحق شهید گرانقدر مجتبی علمدار و شهید عالی مقام عبدالمهدی کاظمی با ذکر سه صلوات هدیه به روح مطهرشان و سه صلوات برای تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام به حاجت شرعی دلت برسی...
تصمیم بگیر در مسیری که شهدا قدم برداشتنقدم برداری تا قیمتی شوی ...
پایان
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
02.Baqara.139.mp3
941.4K
🚩🚩 تفسیر قرآن کریم 139
سوره بقره
استاد قرائتی
اللهم عجل لولیک الفرج
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚩🚩 #امام_خامنه_ای :
امامت موسی بن جعفر علیه السلام
در سختترين دورانها شروع شد.
هیچ دورانی به گمان من
بعد از دوران امام سجاد علیه السلام
به سختی دوران امام موسی بن جعفر علیه السلام نبود.
شهادت باب الحوائج ، حضرت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد.
اللهم عجل لولیک الفرج
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚩🚩 از امروز کتاب #پایی_که_جا_ماند
بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق را ان شاءالله مطالعه میکنیم.
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚩🚩 #معرفی_کتاب
کتاب "پایی که جا ماند" مجموعه ای از یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینی پور در زندان های مخفی عراق است که خاطرات ۸۱۱ روز اسارت سید ناصر را روایت میکند . دلیل نامگذاری کتاب آنست که بر اثر جراحات و شکنجه های مختلف پای سید ناصر در دوران اسارت قطع میشود ، سید ناصر حسینی پور این کتاب را به ولید فرحان شکنجه گر عراقی که وی را مورد آزار و اذیت قرار داده است تقدیم کرده است.
این کتاب به شرح بسیاری از اعمال و رفتار اسرا و نظامیان عراقی پرداخته و زوایای بسیاری را از زندگی اسرا در کمپهای عراقی روایت کرده است. موضوعات گوناگونی مانند گذران اوقات فراغت، عزاداری، آموزش و تدریس، آدمفروشی و ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚩🚩 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت اول
✅ مقدمــه
«تقدیم به گروهبان عراقی ولیدفرحان سرنگهبان اردوگاه ۱۶ تکریت.
نمیدانم شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد.
شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس، توسط بوش پسر کشته شده باشد.
شاید هم زنده باشد.
مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که سالها مرا در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم میکرد نگهبان شیعه عراقی علی جارالله اهل نینوا در گوشه ای مینگریست و میگریست.
شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب رابه او تقدیم میکنم.
به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود
«و ما رایت الا جمیلا»
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚩🚩 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت دوم
جنگ آنقدر طول کشید تا بزرگ شدم چهارده ساله بودم که به جبهه رفتم !
حالا شانزده ساله شده بودم و در واحد اطلاعات دیده بان بودم، کارم رصد کردن خطوط دشمن بود.
از چند روز قبل شایعه شده بود دشمن قصد دارد در جزیره مجنون پاتک بزند. موقع برگشتن از دیده بانی علی یوسفی را دیدم.
در پادگان قدس همدان دوره تخصصی انفجارات را باهم گذراندیم. فکر نمیکردم علی را در جزیره مجنون ببینم. با هم خاطرات گذشته را مرور میکردیم.
علی میگفت : بعد از فتح خرمشهر قبل از اینکه بروم مسجد جامع، رفتم خانه، عراقی ها دو خرمشهری را در باغچهی خانهمان خاک کرده بودند !
بعد میگفت :با دوستات بیش از حد قاطی نشو، اینجا رفاقتها با رفاقتهای توی شهر فرق میکنه ،عُمر دوستیها کوتاهه، دوستات شهید میشن خیلی زجر میکشی، ماها با هم بودنمون کوتاه و دست خودمون نیس، دست تیر و ترکشهای دشمنه !
بعد از گفتگویی از علی جدا شدم.
شب از نیمه گذشته بود. بیش از حد خسته بودم. ساعت سه و ربع بامداد در یک چشم بههمزدن آسمان جزیره صحنهی آتش و انفجار شد.
خمپارهاندازها ، کاتیوشاها و توپهای دوربرد دشمن مثل باران بهاری روی جزیرهی شمالی
و جنوبی مجنون جاده و خندق آتش میریخت.
به خاطر تحریمهایی که شده بودیم از نظر مهمات ، امکانات و ادوات نظامی کمبودهای زیادی داشتیم. ساعت چهار و نیم بامداد عراقیها سوار بر قایق به سمت جاده خندق پیشروی کردند.
باید دکل را ترک میکردم، تویوتا لندکروز «خسرو مرتب فرماندهی تیپ» ، بر اثر انفجارهای پیدرپی آبکش شده بود. شیشههایش خرد شده بود و یک لاستیکش هم سوارخ شده بود.
تعدادی از بچهها شهید و مجروح کنار جاده افتاده بودند. خسرو گفت : شهدا را کاری نداشته باشید فعلا مجروحان را سوار کنید. از کف ماشین خون و خونابه جاری بود. در مدتی که جبهه بودم حجم آتش به این سنگینی ندیده بودم !
ساعت حدود شش صبح بود که دشمن از چند محور حمله را آغاز کرد. یکی از گروهانهای گردان ویژه شهدا در حال اعزام به پد خندق بود.
ولیپور دودل بود مرا به عنوان بلدچی جلو بفرستد، فهمیدم چرا دودل و مردد است. به خاطر برادرم که هشت ماه قبل شهید شده بود، دلش نمیخواست جلو بروم. میترسید شهید شوم. با اصرارم قانع شد مرا جلو بفرستد و من عازم شدم ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
عیدتون مبارک🌹
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
دارالقرآن بسیج سمنان
👇👇👇👇👇👇
🆔🆔🆔 @guranesalehinsemnan
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
📝امام مهدی علیه السّلام:
خداوند محمّد(ص) را برانگيخت تا رحمتي براي جهانيان باشد و نعمت خود را تمام كند.
📚بحار الأنوار ، ج ۵۳ ، ص ۱۹۴
🌿🕊@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹پایـی که جا مانـد ؛ قسمت سوم
قبل از طلوع خورشید بچهها نماز صبحشان را خواندند. این آخرین نماز خیلی از آنها بود.
حدود ساعت شش عازم فلکه چراغچی شدیم. از بس آتش دشمن شدید بود که پشت وانت دستهایمان را دور گردن هم زنجیر کردیم، سرها را به شکم چسباندیم تا اگر خمپارهای وسط ماشین خورد، نفهمیم چه میشود !
چراغچی پیاده شدیم. عبور و مرور خودروها از آنجا به جلوتر غیرممکن بود. باید از چراغچی عبور میکردیم و میرفتیم جلو.
دو سه نفر از بچهها در همان ده، پانزده دقیقهای که توجیه میشدند، کارتن خرمایی را پاره کردند و روی آن چند خطی وصیت نوشتند.
تیربارچیها و تکتیراندازهای دشمن خودشان را به بخشهایی از جاده رسانده بودند و جاده را زیر آتش گرفته بودند. دود و گرد و خاک و باروت خفهمان کرده بود. نقطهای در جاده نبود که دشمن آتش نریزد. برای رسیدن به پد جلویی باید از کانال کم عمق سمت چپ جاده عبور میکردیم. هرکس صد متر جلوتر از چراغچی شهید میشد جنازهاش همانجا میماند.
راه افتاديم ...
در همان چند قدم اول خمپارهای توی کانال کنار بچهها خورد. سه، چهار نفر از بچهها شهید شدند. ترکش پهلوی یکی از آنها را درید و امعا و احشایش بیرون ریخت. نالهی حزینش دل را به درد میآورد.
یکی از بچهها به نام هدایتالله رکنی خم شد پیشانیاش را بوسید او را در قسمتی از کانال، که عمق بیشتری داشت دراز کرد.
بچههایی که در لحظات آخر به ما پیوستند، گفتند از پشت محاصره شدهایم. پشت سرمان ماشین لندکروز مهمات با رانندهاش آتش گرفته بود !
عراقیها چراغچی را تصرف کرده بودند. با این محاصره دیگر نه نیرویی به ما میرسید، نه مهماتی!
عراقیها سعی میکردند از داخل نیزارهای دو طرفمان وارد جاده شوند، درگیری شدید و در جاهایی چهره به چهره و تن به تن شده بود . . 😰
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹پایـی که جا مانـد ؛ قسمت چهارم
خیلی از بچهها حین دویدن در کانال سمت چپ نقش زمین میشدند. نمیدانستیم از کجای نیزارها هدف قرار میگیریم.
در چراغچی بچههای گردان امام علی علیهالسلام بعد از یک درگیری سخت و نفس گیر، چراغچی را از دشمن پس گرفتند. چراغچی که آزاد شد ، خیالمان از پشت سرمان راحت شد .
چهار هلیکوپتر عراقی در سمت چپ جاده در آسمان سروکلهشان پیدا شد. درگیری شدید شده بود قرار بود دو گردان از بچههای لشکر ۸ نجف به کمکمان بیایند که زیر آتش شدید دشمن نتوانستند به ما ملحق شوند.
میزان آتش ما در مقابل دشمن، مثل مقایسهی یک قایق در برابر یک ناو جنگی هواپیمابر بود.
به همراه بچهها به طرف سنگر بزرگی که در صد متری روبه رویمان قرار داشت، دویدیم. رکنی با صدای بلند میگفت: مواظب پشت سرمان باشیم، حواسمان به نیزارهای کناری باشد و از پشت سر غافلگیر نشویم.
تصورم این بود که یگانهای دیگر به کمکمان بیایند. باورم نمیشد تنها بمانیم. امروز هیچکس نتوانست به کمکمان بیاید، تنها بودیم، نه نیروی کمکی، نه زرهی ، نه آتش تهیهای، بدون عقبه، آب غذا و . . .
امروز فقط ایمان و ارادهی بچهها میجنگید. بچهها در استفاده از مهماتشان با تدبیر و قناعت عمل میکردند. چون مهماتمان کم بود، به جای رگبار از تک تیر استفاده میکردیم.
با اینکه آقای محسن رضایی دستور عقب نشینی داده بود و سمت چپ ما تخلیه شده بود، بچهها ترجیح دادند تا بمانند و مردانه مقاومت کنند تا منطقه سقوط نکند. هیچکس حاضر نبود برگردد عقب، حتی محمد حسین حقجو که پنج دختر داشت. عبدالرضا دیرباز در چراغچی از او خواهش کرده بود بماند و جلو نیاید. اما حقجو به او گفته بود ما تا گلوله آخر میجنگیم.
حقجو بهمان گفت : میدانم چرا شما دلتون نمیخواد من برم جلو، نمیخواد نگران دخترای من باشید، دخترامو به فاطمه زهرا سلام الله علیها سپردهام. 😔
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفـــارش شده در آخـــر الزمان زیاد بگے...
🌹🕊@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹پایـی که جا مانـد ؛ قسمت پنجم
براساس خاطرات #سید_ناصر_حسینی_پور
بعضی از شهدا بین ما وضعیت خانوادگی خاصی داشتند. شهید "اکبر آخش" فقط بیست روز میشد که ازدواج کرده بود. شهید "حنیفه خلیلی" هجده روز قبل تنها فرزندش به دنیا آمده بود. شهید عبدالرضا دیرباز قرار بود این بار که برگردد ازدواج کند. به او قول داده بودم در عروسیاش شرکت کنم!
دولا دولا از توی کانال کمعمق سمت چپ جاده داشتیم جلو میرفتیم که با انفجار خمپارهای نقش زمین شدم. نفهمیدم چه شد، احساس کردم قسمت جلوی ران پای چپم داغ و خیس شده، ترکش خورده بودم. ترکش بخشی از گوشت رانم را برده بود. خونریزیام شدید بود.
صفرعلی کردلو با چفیهاش پایم را بست. ترکش گودیای به اندازه کف دستم ایجاد کرده بود. به خاطر قطع شدن رگها و مویرگهایم پایم حس نداشت اما توان حرکت داشتم.
عراقیها برای بار دوم چراغچی را گرفتند. این بار با تمام قدرت حمله کردند. هدایت الله به بچههایی که با چنگ و دندان جلوی رخنهی عراقیها را گرفته بودند گفت : هر کس فرماندهی خودشه، هر جوری میدونید بهتره بجنگید، منتظر دستور کسی نمونید. هیچ کدوممون زنده برنمیگردیم، ما تو محاصرهایم، یا شهید میشیم یا اسیر. حالا که قراره سرنوشتمون این باشه، به دشمن رحم نکنید، انتقام بچهها را بگیرید.
بیشتر همراهانم شهید شده بودند. به دلیل محاصره امکان انتقال هیچ شهید و مجروحی به عقب وجود نداشت. محمد اسلامپناه، سینه و صورتش بر اثر اصابت ترکش خمپاره آبکش شده بود. استخوانهای دست راستش از آرنج خُرد شده بود و از تشنگی و ضعف نای حرف زدن نداشت. وقتی زخمهایش را بستیم، گفت : جان ما فدای یه تار موی امام! تا لحظهای که جان داد، قرآن میخواند.😭
درگیری شدت گرفته بود. دشمن برای تصرف جاده کوتاه نمیآمد.
شک نداشتم کارمان تمام است. بین شهادت و اسارت باید یکی را انتخاب میکردیم. نسبت به اسارت احساس بدی داشتم. همیشه در جنگ آرزو میکردم تقدیرم به اسارت ختم نشود.
آز آن جمع حدود هشتاد نفری فقط ده، دوازده نفرمان زنده مانده بودیم.
نمیتوانستم به خودم بقبولانم جاده خندق سقوط کند. فکر کردن به سرنوشت جزیرهی مجنون عذابم میداد. توی کانال با بچهها لحظهای دور هم نشستیم که در لحظات آخر چه کنیم ؟! نظر بچهها بر ماندن بود. هم پیمان شدیم تا گلولهی آخر بایستیم حتی اگر مقاومتمان تاثیری در حفظ جاده خندق نداشته باشد.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت ششم
براساس خاطرات #سید_ناصر_حسینی_پور
مهماتمان رو به اتمام بود.
تنها بیسیمچی گردان که لحظه به لحظه همراهمان بود، با عقبه در تماس بود. فرماندهان مدام به ما روحیه میدادند اما واحدهای توپخانه و ادوات هیچ گلولهای نداشتند تا بچهها را پشتیبانی کنند.
بیسیمچیمان هم شهید شد. دیگر هیچکس فرصت نداشت بنشیند و با عقبه حرف بزند. ارتباط با عقبه دردی را دوا نمیکرد. در میان ذرات معلق خاک و دودی که کم رنگتر میشد، جسد مطهر شهدا به زمین افتاده بود.
سید محمد علی غلامی مجروح شده بود و خون زیادی از او میرفت، به زمین که افتاد سعی کرد خودش را به کانال کنار جاده برساند. ترکشی به گونهی چپش خورده بود و صورت و چشمش پُر از خون بود. از تشنگی رمق نداشت. در حالی که از سینه و سرش خون میریخت حاضر نبود دراز بکشد! صدای عراقیها شنیده میشد، نمیتوانستم از او جدا شوم. نگاهم به چهرهاش بود که با آرامش خاصی گفت :
السلام علیک یا اباعبدلله . . .
اشک و خونابه از چشمانش سرازیر شد. دو دستش را پشت سرش روی زمین قرار داده بود تا تکیهگاهش باشد. در لحظات آخر با کلاه آهنی از آبراه کناریام برایش آب آوردم، نخورد! حتی حاضر نشد لبهایش خیس شود! سرانجام سید تشنه شهید شد!😭
صدای هلهله و شادی عراقیها به گوش میرسید.
آفتاب سوزان تیرماه بر جنازه شهدا میتابید. گرما امانمان را بریده بود. جنازه یکی از شهدا از پشت روی نیزارها افتاده بود. از سینه به پایینش درون آب و سر و سینهاش روی نیها بود.تا زنده بود، نیها را چنگ میزد که غرق نشود !
شش نفر مانده بودیم ! عراقیها هر لحظه نزدیکتر میشدند. دو نفرشان که پرچم عراق دستشان بود، جلوتر از بقیه حرکت میکردند! فاصله ما با دشمن کمتر از سیمتر شده بود !
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
♡••
خُـــــــداونـدا
تُــورا دارمـ غَمۍ نیست...
༻༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄