فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه عشق...
بهانه عشق...
تو ای میراث جاودانه عشق...
🕊🌹@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
دارالقرآن بسیج سمنان
👇👇👇👇👇👇
🆔🆔🆔 @guranesalehinsemnan
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
بی تو چندیست در کار زمین حیرانم،
مانده ام بی تو چرا با غچه ام گل دارد؟!
🌸🕊@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
بیا دو باره پاک کن زجاده ها غبار را
به عاشقان نوید ده رسیدن بهار را!
تمام لحظه هاي من فدای یک نگاه تو
بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را!
🍃🌸🕊@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
Ali-Fani-Elahi-Azumal-Bala-320-1.mp3
9.08M
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_عاشقے❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِاَ وْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،
اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،
الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،
يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،
بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
❤️بَر ثانیه ظهور مهدی صلوات❤️
•🌱•بَرقآمتِدِلرُباۍِمَھدےصلوات•🌱•
🌺دعای الهی عظم البلا
#فرزندان حاج قاسم
💎💎باسلام
🌹 کمک های نقدی جهت یاری رساندن به مردم مظلوم یمن
🌸 پیشنهاد می شود
هر حلقه صالحین
👇👇👇👇👇
حداقل ۱۰۰هزارتومان کمک کند.
🙏انشاءالله در اطلاع رسانی کوشا باشید وگزارش را در کارگروه قرار دهید.
☘☘☘☘☘☘☘☘
#صالحین_سمنان
#تعلیم_وتربیت
🆔 @salehinsemnan
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#داستانک
🔹آخرین نفر 🔹
زن جوانی در جاده رانندگی میکرد. برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار از ماشین پیاده شد تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد.
نزدیک یک ساعت ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ کنار جاده ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺎﺷﻴﻦﻫﺎ ﻳﮑﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺩ میﺷﺪﻧﺪ. اما ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮی کرمی رنگ، ﺍﺻﻼً ﺗﻮی ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ نمیﺷﺪ!
بعد از ساعتهای طولانی ایستادن در آن سرمای سخت، بالاخره ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ قدیمی ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ جوانی ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ؛ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ.
ﺯﻥ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ کسی ﻫﻢ ﺑﻪ کمکش ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎی ﺁﺯﺍﺭﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮی میﮐﻨﺪ، ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ بنشیند.
بالاخره کار مرد جوان تمام شد. ﺯﻥ پولی ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﻮﻝ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮی ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﻴﻦﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ همزمان با تشکر و قدردانی، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﺮﻓﺖ.
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ، ﺑﺎ ﺍﺩﺏ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍی ﺭﺿﺎی ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
" ﺩﺭ ﻋﻮﺽ، سعی ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ کسی ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ میﮐﻨﺪ. "
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻲ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🌼🔹
ﺯﻥ جوانی ﮐﻪ ﻣﺎﻩﻫﺎی ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭی ﺭﺍ میﮔﺬﺭﺍﻧﺪ، ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ گارسونی ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ مهربانی ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻪ ﻣﻴﻞ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺯﻥ ، ﻏﺬﺍﻳﻲ 80 ﺩﻻﺭی ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ، ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺻﺪ ﺩﻻﺭی ﺑﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ.
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ باقی مانده ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ.
ﺍﻣﺎ وقتی ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﺧﺒﺮی ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﺒﻮﺩ. ﺩﺭ ﻋﻮﺽ، ﺭﻭی ﻳﮏ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬی ﺭﻭی ﻣﻴﺰ ﻳﺎﺩداشتی ﺩﻳﺪﻩ میشد.
ﺩﺭ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻋﻼﻭﻩی ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺩﻻﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬی ﺑﺮﺍی او ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍی ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻮﺩ.
ﺩﺭ سطر ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ:
«در عوض، سعی کن آخرین نفری نباشی که کمک میکند»
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ نزدیک ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ آه ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍی ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩی زنی ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮی ﮐﺮﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﻠﻎ کافی ﺑﺮﺍی ﺍﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ همسرش ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
ﻗﻄﺮﻩ اشکی ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪی ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺍی ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻥ ﺑﺮﺍی ﺭﺿﺎی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🔹🌼🔹
آخرین نفر نباشیم 😊
هیچ وقت 😊
#سبک_زندگی #اجتماعی
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت نوزدهم
براساس خاطرات #سید_ناصر_حسینی_پور
اوایل صبح به بغداد رسیدیم. اتوبوسها وارد زندان الرشید شدند و بچهها یکی یکی پیاده میشدند.
دژبانها با کابل و باتوم روبهروی درِ اصلی زندان ایستاده بودند. آنها در دو ردیف، به عرض دومتر و به طول حدود بیست متر، یک کانال انسانی تشکیل داده بودند.
اسرا باید از میان این کانال عبور کرده و وارد حیاط زندان میشدند. دژبانها بچهها را حین عبور از این کانال، میزدند. اگر اسیری در کانال گیر میافتاد، کارش زار بود.
سید نادر پیران و محمد کاظم کریمیان بدون برانکارد مرا از اتوبوس پایین آوردند. از میان کانال که عبورم دادند، کابل و باتوم بود که بر سر و صورتشان پایین میآمد.
سید نادر زیر کتفم را گرفته بود و محمد کاظم پایم را ! وقتی باتوم به سر و صورتشان میخورد، نمی توانستند مثل دیگر اسرا دست هایشان را سپر سر و صورتشان کنند. صورت سید نادر کبود بود و از بینی محمد کاظم خون میآمد.
دژبانهای زندان الرشید کلاه قرمز بودند. سربازان عادی کلاه سیاه و پرسنل واحد بهداری کلاه آبی.
روی دیوارهای بلند زندان سیمهای خاردار حلقوی کشیده شده بودند. زندان دوازده سلول داشت. حدود پنجاه اسیر ایرانی باید در سلولی به ابعاد سه در چهار متر، به سر میبردند.
عدهای از خستگی خوابشان برد. تعدادی در گوشه و کنار سلول بیحال و بیرمق نشسته بودند. بعضیها هم که جای خواب نداشتند، سرپا بودند.
راهرو پر از اسیر بود. تعدادی هم در راهروی دستشوییها خوابیدند. تشنه بودیم، از آب خبری نبود. درد شدید و خفگی بر اثر ازدحام اسرا عذابم میداد.
بچهها برای اینکه مجروحان فضای بیشتری داشته باشند سرپا می ایستادند تا مجروحان بخوابند.گرما کلافهام کرده بود. بازداشتگاه حتی پنکه سقفی هم نداشت.
صبح شد، نمازمان را با تیمم و بدون مهر خواندیم. برایمان مقداری صبحانه آوردند. مقدار کمی آب عدسی یا شوربا بود. آب عدسی را در ظرفی که قُسوه نام داشت و مستطیلی شکل بود، میخوردیم. خوردن صبحانه قُلپی بود. یک نفر ظرف قسوه را مقابل دهانمان میگرفت و بچهها هرکدام چهار قُلپ آب عدسی سر میکشیدند. بعضیها از شدت تشنگی از خیر آب عدسی گذشتند.
سرگرد دستور داد بچهها کفشهاشان را درآورند. بیشتر بچهها با زیرپیراهن بودند. تعدادی بر اثر ضرب و شتم عراقیها در خط مقدم لباسهاشان پاره شده بود. این بچهها زیر پیراهن خود را دامن کرده و دور خود پیچیده بودند.
از تشنگی تحملم به سر رسیده بود. علی اصغر باقرزاده دوست صمیمی دو برادرم، جلو رفت. به دژبان گفت : «ما اسرای سالم آب نمیخوایم، شما رو به خدا مجروحان رو از تشنگی زجرکش نکنین!»
دژبان با کابل به جان علیاصغر افتاد. بعد از او علیرضا کرمی، صدایش را کمی بلند کرد و گفت : «ما پای کابلها و کتکهای شما ایستادیم، به مجروحها رحم کنین!» دژبانها چنان علیرضا را زدند که بی حال و بیرمق نقش زمین شد.
اولین بازجویی، در بغداد شروع شد. بازجویی در حیاط زندان انجام میشد. بیشتر اسرا خود را تدارکاتچی، سکاندار، امدادگر، راننده، بهیار، آبدارچی و نیروهای واحدهای بهداری، تعاون و مهندس معرفی کردند!
داد سرهنگ درآمد! از آن جمع دویست نفری بیش از صد نفر خودشان را نیروی واحدهای غیر رزمی معرفی کرده بودند.
سرهنگ گفت : «ما شمارو به حرف میآریم، توی این زندان خیلیها با ما راه نیومدن، کاری کردیم که آروزی مرگ کردن!»
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت بیستم
براساس خاطرات #سید_ناصر_حسینی_پور
دیگر سرهنگ عراقی که مسنتر بود گفت : «ما بعداز ظهر، برمیگردیم. تا اون موقع فرصت دارید فکراتونو بکنید و به ما راست بگید.
عصر شد. همان دو بازجو، که هر دو سرهنگ تمام بودند، وارد زندان شدند. سرهنگ از جیبش سیگار سومر پایه بلندش را در آورد، چند پُک عمیق که به سیگارش زد، گفت : «امیداورم فکراتونو کرده باشید. وقت ندارم زیاد با شما مجوسها سر و کله بزنم، فرماندهان با پای خودشون بلند بشن و بیان بیرون!»
هیچکس از جایش بلند نشد. وقتی دیدند کسی بلند نمیشود، جلو آمدند و ده، دوازدهنفر از بچهها را شانسی از جمع اسرا بیرون کشیدند.
یکی از آنها «هوشنگ جووند» بود. او قبلا روی مین رفته بود و یک پایش قطع شده بود. در قرارگاه نصرت فرمانده محور عملیاتی بود. به دستور سرهنگ یکی از دژبانها با لگد و کابل به جان هوشنگ افتاد. پای مصنوعی هوشنگ از پایش درآمد و او به زمین افتاد.
سرهنگ عراقی با لبخند معناداری گفت : «هذا هوشنگ جووند!» عراقیها میدانستند که هوشنگ جووند یک پایش مصنوعی است و توانستند شناساییاش کنند!
وقتی او را میزدند، بهشان گفت : «بزنید، مگه قرار نیست یه روز بمیرم و توی قبر، مار و عقرب جنازه منو بخورن، بزنید!» او را بردند و دیگر هیچوقت ندیدمش!
امروز، جمعه بود. برای چندمین بار ما را بازجویی میکردند، اما جوابی نگرفتند. سرتیپ بازجو که رفت، دژبانها از اسرا خواستند زیر پیراهنشان را درآورند و روی زمین داغ دراز بکشند.
گرمای سوزان تیرماه چنان زمین زندان را داغ کرده بود که به قول بچهها تخممرغ را آبپز میکرد. بچهها بدون زیر پیراهن مجبور بودند با شکم روی زمین داغ دراز بکشند. شکم بچهها روی زمین کباب شد.
این شکنجه نالهی بچهها را درآورد. تا ده، پانزده دقیقهی اول دژبانها فقط تماشاگر بودند. آنها سراغ کسانی میرفتند که سعی میکردند، شکمشان به زمین سیمانی نخورد.
دژبانها با پوتین روی پشت بچهها میایستادند و با کابل به کمرشان میکوبیدند. میخواستند شکم بچهها به زمین داغ بچسبد تا داغی و حرارت زمین را حس کنند. پاهایم بدجوری میسوخت. مجبور بودم هر چند دقیقه یکبار خودم را روی یک طرف بدنم قرار دهم.
اجازه نمیدادند آب بخوریم. یکی از بچهها از فرط تشنگی بلند شد و به سمت پارچ شربت دوید. همین که پارچ شربت را برداشت تا بنوشد، دژبانها به جانش افتادند و تا حد مرگ او را زدند. دو، سه نفر از تشنگی بیهوش شدند.
یکی از اسرا از تشنگی شهید شده بود و جنازهاش در گوشه زندان در آن گرمای سوزان به زمین افتاده بود.
پارچهی روی زخمم پر از عفونت و خون و چرک بود. فرجالله پایین زیر پیراهنش را پاره کرد، دور زخم پایم بست. دلش میخواست کمکم کند، مرا روی زمین کشید و کنار دیوار برد.
فرجالله که میدانست مجروحان از تشنگی نا ندارند، به طرف شیر آب رفت. دژبانها جلویش را گرفتند و با کابل به جانش افتادند.حاضر بودم تشنه بمانم ولی او برای آب آنهمه کتک نخورد.
غروب بود، عراقیها دستور داخل باش دادند. هنگام داخلباش، وحشیانه با کابل و باتوم به جان بچهها افتادند. این کار، هر روز غروب تکرار میشد. هنگام داخل شدن پای یکی از اسرا به پایم خورد و از شدت درد بیهوش شدم. وقتی بهوش آمدم در گوشه راهرو دراز کشیده بودم.
ظهراب محمدی که به پایم خورده بود، کنارم نشسته بود. منتظر بود به هوش بیایم تا از دلم درآورد. سرم را بوسید و گفت : «سید! تورو خدا ببخشم»
نمیدانستم چه کار کنم که در رفت و آمدها پایم لگد نشود. ترابعلی توکلپور را صدا زدم و از او خواستم مرا ببرد در راهروی توالتها.
میخواستم شب را در توالت بخوابم. آنجا راحتتر بودم. وضعیت توالتها افتضاح بود. عراقیها برای اینکه اسرا شب تشنه بمانند، شیر فلکهی اصلی آب توالتها را از بیرون میبستند.
به همین دلیل، شیرهای توالت هیچگاه آب نداشت! از ترابعلی خواستم کارتنی تهیه کند. ترابعلی رفت و برایم یک تکه کارتن آورد. با قرارگرفتن کارتن روی سنگ توالت لباسها و بدنم کمتر کثیف میشد. پاهایم داخل توالت بود و از شکم به بالام بیرون توالت.
ترابعلی گریهاش گرفت. شاید یادش میآمد شش، هفت روز قبل روی شناور جزیره مجنون کنارهم میخوابیدیم و چه حال و هوایی داشتیم.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نوروز حاصل میشود
اگر بیایی...❤️
#امام_زمان عج
#ماه_شعبان
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
─┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅─
دخترانه🌸
@dokhtaraane
─┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅─
💠امام علی علیه السلام
🔹كلُّ يَوْمٍ لاَ يُعْصَى اَللَّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ
🔸هر روزى كه در آن نافرمانى خدا نشود، آن روز عيد است.
📗حکمت 428 نهج البلاغه
🌸يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ
🍃 ای تغییر دهنده دلها و دیدهها
🌸يا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ
🍃 ای تدبیرکننده شب و روز
🌸يا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ
🍃 ای گرداننده سال و حالتها
🌸حوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَال
🍃 حال ما را به نیکوترین حال تغییر ده
🌷 عیدتون مبارک 🌷
سلام😊✋
صبح عیدتون بخیر و خوشی ☕ 🌸 😊
امروز 1401/1/1 بر شما مبارک باد 🎉🎊🎉
چقدر زیباست🌷🍃
وقتی خدا 365 صفحه سفید را
برات باز میکنه و میگه بنویس و بساز
هر آنچه را که میخواهی🌷🍃
امیدوارم🙏
امروز زیبا بنویسی و زیبا بسازی
هر آنچه که لیاقتش را داری🌷🍃
دخترانه🌸
@dokhtaraane
#فرزندان_دکوری
چرا نوجوان با خانواده اش نمی تواند کنار بیاید؟
چرا فرزندم از همه عالم و آدم طلبکار است؟
🍄والدین با سبک فرزند پروری سهل گیر باعث ایجاد چنین اوضاعی می شوند.
🍄والدینی که می گویند فقط دو امر از فرزندم می خواهم؛ اینکه درس بخواند و نماز بخواند.
🍄خوب است سوال کنیم، پس کی مسئولیت یاد بگیرد؟ کی به خواهر کوچکترش کمک کند؟
🍄والدین مقتدر هم خوب بازی می کنند هم خوب تامین می کنند، هم خوب از فرزندان در خواست می کنند.
🍄برای مقتدر بودن لازم است، به روز باشید، ازمهارت های زمانه آگاه باشید و در این صورت،
فرزندان به هیچ وجه نمی توانند سر پدر کلاه بگذارند.
دخترانه🌸
@dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عفت هدر نمی رود
دخترانه🌸
@dokhtaraane
fa-mirzamohamadi-ramezan-abohamzeh01.mp3
9.23M
🍃محبوب من، مولای من، محبت دنیا را از قلبم خارج کن...
دخترانه🌸
@dokhtaraane
✨و هر کس تقوای الهی پیشه کند
خداوند راه نجاتی برای او قرار می دهد.
#آیه_گرافی
#طلاق_2
دخترانه🌸
@dokhtaraane
┅✧❁☀️❁✧┅
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ببینید | اتفاقی که منجر به تغییر مسیر کوسهها شد!
♨️ واقعیتهایی درباره کشف #قاره_آمریکا!
⁉️ کاشف حقیقی قاره آمریکا کیست؟!
♨️ ماجرای #بردگان گُم شده در دریا!
______________
🔹 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی نویسنده کتاب #صعود_چهل_ساله
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
دخترانه🌸
@dokhtaraane
{ #بهخودمونبیایم⁉️}
✖️بعضے ها میگن :
بابا دلت پاڪ باشہ،ڪافیہ✋🏻
نماز هم نخوندے نخون . . .😒
روزه نگرفتے نگیر😕
بہ نامحرم نگاه کردے اشڪال نداره
و . . . فقط سعے ڪن دلت پاڪ باشہ!!♥️
_و . . . جواب قرآن :👇🏻
آنڪس ڪہ تو را خلق کرده است،
اگر فقط دل پاڪ برایش ڪافے بود
فقط میگفت آمنوا
در حالیڪہ گفتہ :📣
[آمَُنوا وَ عَمِلُوا الصِّالِحات]
یعنے هم دلت پاڪ باشد ،
هم ڪارت درست باشد .
#آیہ_گرافے🌱
◆••┈•●•◎♡◎•●•┈••◆
دخترانه🌸
@dokhtaraane
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#شهیدبابکنوری🌺
به تو حسادت میکنند تو مکن!
تو را تکذیب میکنند آرام باش!
تو را میستایند فریب مخور!
تو را نکوهش میکنند شکوه مکن!
مردم از تو بد میگویند اندوهگین مشو!
همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش! آنگاه از ما خواهی بود🌿
دخترانه🌸
@dokhtaraane
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا عمدا میرین تو اینستا میچرخین⁉️
دخترانه🌸
@dokhtaraane
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از اشتباهات فرزندتان به عنوان یک فرصت استفاده کنید تا جبران کردن را به فرزندتان بیاموزید و به او یاد دهید از اشتباه کردن نترسد. برخورد نادرست با اشتباهات کودکان آنها را دچار وحشت از اشتباه می کند و به همین دلیل در بزرگسالی از ترس شکست خیلی از فرصتها را از دست خواهد داد یا با هر شکست فرد به راستی می شکند. خیلی از افراد از ترس اشتباه حرف زدن، حرف نمی زنند.
لجبازی کودک پیامی است به بزرگسالان که " من می توانم، من می دانم، اجازه بده راه خودم را پیدا کنم" اگر والدین در این زمان سعی کنند به کودک خود ثابت کنند تو نمی دانی، تو نمی توانی، پس آنچه من می گویم را گوش کن خیلی از فرصتهای خوب را خراب خواهند کردـ به اشتباه بیخطر فرزندتان به عنوان یه فرصت نگاه کنید.
دخترانه🌸
@dokhtaraane
مرا پاک کن مولای من که این دل برای ماه خدا روبه راه نیست...😔
دخترانه🌸
@dokhtaraane