╭─┅─═ঊ🌺ঊ═┅─╮
#اطلاعات_عمومی
#یک_ضرب_المثل_یک_داستان
🔍خياط هم در كوزه افتاد!!
📝در روزگار قديم در شهر ری خياطی بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتی كسی ميمرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دكان خياط می گذشتند .
يک روز خياط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه ای به ديوار آويزان كرد و يک مشت سنگ ريزه پهلوی آن گذاشت .
هر وقت از جلوی دكانش جنازه ای را به گورستان می بردند يک سنگ داخل كوزه می انداخت و آخر ماه كوزه را خالی می كرد و سنگها را می شمرد .
كم كم بقيه دوستانش اين موضوع را فهميدند و برايشان يک سرگرمی شده بود و هر وقت خياط را می ديدند از او می پرسيدند چه خبر ؟
خياط می گفت امروزسه نفر تو كوزه افتادند .
روزها گذشت و خياط هم مرد .
يک روز مردی كه از فوت خياط اطلاعی نداشت به دكان او رفت و مغازه را بسته يافت .
ازهمسايگان پرسيد : خياط كجاست ؟
همسايه به او گفت : خياط هم در كوزه افتاد .
🗣و اين حرف ضرب المثل شده و وقتی كسی به يک بلائی دچار می شود كه پيش از آن درباره اش حرف می زده ،
می گويند :” خياط در كوزه افتاد ” .
─═ঊঈ🌺ঊঈ═─
دخترانه🌸
@dokhtaraane