🌟حدیث🌟
قال امیرالمومنین علیه السلام:
🌹الحکماءُ أشرفُ الناس أنفساً و أكثَرُهُم صبراً و أسرَعُهُم عفواً و أوسعُهُم أخلاقاً
🌼اشخاص حکیم، باشرف ترین، صبورترین و پرشتاب ترین مردم در گذشت و گشاده روترین آنها هستند.
🔸غرر الحکم
دخترانه🌸
@dokhtaraane
سه دام که ممکن است در مسیر اهداف دچارش شویم :
1.⛔️کمال گرایی افراطی
2.⛔️احساس شکست و تلقین بی ارادگی
3.⛔️نا شکیبایی و نا پایداری و از دست دادن شور و شوق درمیان راه
#موفقیت
#انگیزه
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹#امام_خامنه_ای :
من مى گويم بايستى جوانان، پيران، مردان، زنان، شهريها، روستاييها و هر كسى كه با كتاب مىتواند ارتباط برقرار كند، بايد كتاب را در جيبش داشته باشد و تا يك جا بيكار نشست - مثل اتوبوس، تاكسى، مطب پزشك، اداره، درِ دكان وقتى كه مشترى نيست، در خانه به هنگام اوقات فراغت - كتاب را دربياورد و بخواند.
#هفته_کتاب_و_کتابخوانی
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۲۱
وارد حیاط که شدم، به سرعت به سمت بندلباسها رفتم. دست قدرتمند باد، شاخه های تنومند نخلها را هم به بازی گرفته بود چه رسد به چند تکه لباس سبک که یکی از آنها هم بر اثر شدت وزش باد کنده شده و روی خا ک باغچه افتاده بود. به سرعت لباسها را جمع کردم و بی آنکه نگاهی به پنجره طبقه بالا بیندازم، به اتاق رفتم. وارد اتاق که شدم دیدم ظرف شله زرد، دست نخورده روی میز مانده است. دسته لباسها را به یک چوب رختی آویختم تا سرِ فرصت مرتب کنم و به آشپزخانه رفتم. حیفم می آمد غذایی که با دنیایی از احساس برایمان آورده بود از دهان بیفتد. چهار کاسه چینی به همراه چهار قاشق در یک سینی چیدم و به همراه ظرف شله زرد به اتاق بازگشتم.
شله زرد را با دقت به چهار قسمت تقسیم کردم و درون کاسه ها ریختم. اولین کاسه را مقابل پدر گذاشتم و کاسه بعدی را برای مادر بردم که لبخندی زد و با گفتن دستش درد نکنه! کاسه را از دستم گرفت. سهم عبدالله را کنار برگه ها روی
میز گذاشتم که خندید و گفت: این میخواد مثلا مهمونداری مامان رو جبران کنه! ولی قبول نیس! چون خودش که نمیپزه، میره از بیرون میگیره! مادر چین به پیشانی انداخت و با مهربانی گفت: من که از این جوون توقعی ندارم! بازم دستش درد نکنه! بالاخره این بنده خدا هم تو این شهر غریبه! کاری بیشتر از این ازدستش برنمیاد.
اولین قاشق را که به دهان بردم حلاوت عجیبی داشت نمی توانستم باور کنم این حلاوت از مقداری برنج و شکر و زعفران آفریده شود، مگر این ِ که احساس ته نشین شده در این معجون طالیی رنگ معجزه کرده باشد! شاید احساس کسی که به مناسبت چهلمین روز شهادت یکی از فرزندان پیامبر آن را پخته یا احساس کسی که به نیتی آن را در ظرف کشیده و تزئین کرده است! هر چه بود در مذاق من، طعمی از جنس طعم های معمول این دنیا نبود! مادر کاسه خالی را روی میز گذاشت و با خوشحالی گفت: با اینکه دلم درد می ِ کرد، ولی مزه داد! عبدالله در حالی که با قاشق و با دقتی تمام ته کاسه را پا ک میکرد، با شیطنت گفت: برم ببینم کجا نذری میدن، اگه تموم نشده
بازم بگیرم! از حرف او همه خندیدند، حتی پدر که لبخندی زد و کاسه خالی را کنارش روی فرش گذاشت. کاسه های خالی را جمع کردم و برای شستنشان به آشپزخانه رفتم. در خلوت آشپزخانه، نگاه نجیب و با حیایش، صدای آرام و لبریز از احساسش، لرزش دستانش، همه و همه به سراغم آمده و باز پایه های دلم را میلرزاند. لحظاتی که نگاهش نجیبانه به زیر افتاده بود، گمان میکردم دریایی از احساس در چشمانش موج میزد و به ساحل مژگانش میرسید، احساسی که نه سرچشمهاش را میشناختم و نه میدانستم به کجا سرازیر میشود و نه حتی میتوانستم به عمق معنایش دست پیدا کنم، ولی حس میکردم بار دیگر پرنده خیالش در آسمان قلبم به پرواز در آمده و تنها حصارش، پناه پروردگارم بود که به
ذکری خالصانه، طلب مغفرت از خدای مهربانم کردم.
* * *
آفتاب کمرنگ بندرعباس که دیگر تن نخلها را نمیسوزاند، باد خنکی که از سمت خلیج فارس لای شاخه ها میدوید و خوشه های خالی خرما را نوازش میداد و بارش های گاه و بی گاهی که گرد و غبار را از صورت شهر می شست، همه خبر از بالغ شدن کودک زمستان در این خا ک گرم میداد. روزهای آخر سال 91 به سرعت سپری میشد و چهره بندرعباس را زمستانی تر میکرد، گرچه
زمستانش به اندازه شهرهای دیگر بی رحم نبود و با خنکای مطبوعش، مهربانترین زمستان کشور که نه، برای خودش بهاری دلپذیر بود. مادر تصمیم گرفته بود برای ِ نوروز امسال دستی به سر خانه قدیمی و البته زیبایمان بکشد تا چهره ای تازه به
خود بگیرد و اولین قرعه به نام پرده ها در آمده و قرار بر این شده بود تا پرده های حریر ساده جایشان را به پرده های رنگی جدیدتری که تازه مد شده بود ، بدهد.پرده ای زیبا که چند روز پیش در بازار پسندیده و سفارش دوختش را داده بودیم، آماده شده و امروز عبدالله رفته بود تا از مغازه تحویل بگیرد. چهار پایه را از زیرزمین بالا آوردم تا وقتی عبدالله باز میگردد، همه چیز برای نصب پرده های جدید، آماده باشد. مادر از تغییری که قرار بود تا لحظاتی دیگر در خانه مان رخ دهد، حسابی سر ذوق آمده بود و با نگاهی به قاب شیشه ای و قدیمی اتاق نشیمن که تصویری از
یک قایق محلی در دریا بود، پیشنهاد داد: این قاب هم دیگه خیلی کهنه شده، باید عوضش کنیم. در تأیید حرف مادر، اشاره ای به ظرف بلورین تزئینی روی میز کردم و گفتم: مثل این! از وقتی من بچه بودم این ظرف روی این میز بوده! به جای این یه گلدون تزئینی بذاریم، خونه مون خیلی قشنگتر میشه! که صدای در حیاط بلند شد و خبر آمدن پرده های نو را با خود آورد....
ادامه دارد....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
#پای_درس_علما
🌾حکیم و عارف و فیلسوف معاصر ، علامه طباطبایی ، نویسنده تفسیر المیزان خطاب به یک «پرستار» گفته اند:
#حاضرم_ثواب_هفتاد_سال_نماز_شبم_را_با_یک_شب_مراقبت_شما_از_بیماران_عوض_کنم
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#فرزندان حاج قاسم
🌹🌺🌸☘💐☘🌸🌺
#صالحین ناحیه سمنان
🆔🆔🆔 @salehinsemnan
💎✳️💎✳️💎✳️💎✳️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دخترانه🌸
@dokhtaraane