eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
40.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قسمت اول، “آغاز اسلام با نماز” از مجموعه نماز پیامبر (ص) حجت‌الاسلام بهشتی دخترانه🌸 @dokhtaraane
❤️ ضايع نمودن وقت نماز 🎀قال رسول الله - 🌷صلي الله عليه وآله - : 🎀لايزال الشيطان ذعزا من المؤ من ما حافظ علي الصلوات الخمس لوقتهن فاذا ضيعهن تجرا عليه فادخله في العظائم ؛ شيطان هميشه از مؤ من مي ترسد تا زماني كه بر نمازهاي پنجگانه محافظت دارد و در وقتش به جا مي آورد ، اما هنگامي كه وقت نماز را ضايع كرد بر او جراءت پيدا مي كند و او را در گناهان بزرگ مي اندازد🎀 . 📝(وسائل الشيعه ، ج 3 ، ص 18) دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚨 در منزل من، همه افراد، هرشب در حال مطالعه خوابشان مى‌برد ⚠️ همه خانواده‌هاى ايرانى بايد اين‌گونه باشند 📝 رهبر انقلاب: من اين را مى‌خواهم عرض كنم كه در منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال خوابشان مى‌برد. خود من هم همين‌طورم. نه اين‌كه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مى‌كنم؛ تا خوابم مى‌آيد، كتاب را مى‌گذارم و مى‌خوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مى‌خواهند بخوابند حتماً يك كتاب كنار دستشان است. من فكر مى‌كنم كه همه خانواده‌هاى ايرانى بايد اين‌گونه باشند. توقّع من، اين است. 📚بايد پدرها و مادرها، بچه‌ها را از اوّل با كتاب محشور و مأنوس كنند. حتّى بچه‌هاى كوچك بايد با كتاب اُنس پيدا كنند. 📚بايد خريدِ كتاب، يكى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم بايد بيش از خريدن بعضى از وسايل تزييناتى و تجمّلاتى - مثل اين لوسترها، ميزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به كتاب اهميّت بدهند. 📚اوّل كتاب را مثل نان و خوراكى و وسايل معيشتى لازم بخرند؛ بعد كه اين تأمين شد به زوايد بپردازند. ۱۳۷۴/۰۲/۲۶ 📖 💻 دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹رمان " جان شیعه، اهل سنت" اثر فاطمه ولی نژاد " عاشقانه ای برای مسلمانان" #جان_شیعه_اهل_سنت #فاطمه_ولی_نژاد #رمان #مذهبی دخترانه🌸 @dokhtaraane
جان شیعه اهل سنت5.mp3
4.87M
🚩🚩 قسمت ۵ @serratt
🚩🚩 قسمت ۱۸ حرف دلم را در پیشگاه خدا بازگو کرده و از قدرت بی منتهایش خواستم تا دیگر خواستگاری درخانه مان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس میکردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است! ساعتی از اذان گذشته بود که محمد و عطیه هم رسیدند و فضای خانه حسابی شلوغ شد. پدر و ابراهیم و محمد از اوضاع انبار خرما میگفتند و عبدالله فقط گوش میکرد و گاهی هم به ساجده تمرین نقاشی میداد. جمع زنها هم در آشپزخانه مشغول مهیا کردن شام بودند و البته صحبتهایی درگوشی که در مورد خواستگار امروز، بین لعیا و عطیه رد و بدل میشد و از ترس اینکه مبادا پدر بشنود و باز آشوبی به پا شود، در همان حد باقی میماند. بوی مطبوع غذای دستپخت مادر در اتاق پیچیده و اشتهای میهمانان را تحریک میکرد که با آماده شدن ماهی کبابها، سفره را پهن کردم. ترشی و ظرف رطب را در سفره چیدم که لعیا دیس غذا را آورد. با آمدن مادر و عطیه که سبد نان را سر سفره میگذاشت، همه دور سفره جمع شدند و هنوز چند لقمه ای نخورده بودیم که کسی به در اتاق زد ، نگاهها به سمت در چرخید که عبدالله چابک از جا پرید تا در را باز کند و لحظاتی بعد بازگشت و یکسر به سمت کمد دیواری رفت که مادر پرسید: چی شده؟ عبدالله همچنانکه در طبقات کمد به دنبال چیزی میگشت، پاسخ داد: آقا مجیده! آچار میخواد. میگه شیر دستشویی خراب شده. که مادر با ناراحتی سؤال کرد: اونوقت تو این بنده خدا رو دمِ در نگه داشتی که براش آچار ببری؟ عبدالله دست از جستجو برداشت و متعجب پرسید: چی کار کنم؟ مادر از جا بلند شد در حالیکه به سمت چوب لباسی میرفت تا چادرش را سر کند، اعتراض کرد: بوی غذا تو خونه پیچیده، تعارف کن بیاد تو! عبدالله که تازه متوجه شده بود، کمد را رها کرد و به سرعت به سمت در بازگشت. لقمه نانی را که برداشته بودم، دوباره در سفره گذاشتم و برای سر کردن چادر به اتاق رفتم. چادرم را که سر کردم، در آیینه نگاهی به چهره ام انداختم. صورتم از شدت گریه های ساعتی پیش پژمرده شده بود و سفیدی چشمان پُف کرده ام، به سرخی میزد. دوست نداشتم او مرا با این رنگ و رو ببیند، ولی چاره ای نداشتم و باید با همین صورت افسرده به اتاق باز میگشتم. چند دقیقه ای گذشت و خبری از عبدالله و آقای عادلی نشد که محمد خندید و گفت: فکر کنم روش نمیشه بیاد تو! و حرفش تمام نشده بود که بالاخره عبدالله او را با خودش آورد. با لحنی گرم و صمیمی به همه سلام کرد و با نجابت همیشگی‌اش آغاز کرد: شرمنده! نمیخواستم مزاحم بشم. ولی شیر دستشویی آشپزخونه خراب شده بود...« که مادر با مهربانی به میان حرفش آمد: حالا برای درست کردن شیر وقت زیاده. بفرمایید سر سفره، شما هم مثل پسرم میمونی. در برابر مهربانی مادر، صورتش به خنده ای ملیح گشوده شد و با گفتن :خیلی ممنونم!« سر سفره، جایی که عبدالله بین خودش و محمد برایش باز کرده بود، نشست. مادر بشقابی غذا کشید و با خوشرویی به دست آقای عادلی داد و گفت: شاید مثل غذاهای خودتون خوشمزه نباشه! ولی ناقابله.که ً غذاهای بندر خیلی لبخندی زد و جواب داد: اختیار دارید حاج خانم! اتفاقا غذاهای بندر خیلی خوشمزه اس! محمد ظرف ترشی را جلوتر کشید و با خنده گفت: با ترشی بخور، خوشمزه ترم میشه! سپس دستی روی پای آقای عادلی زد و پرسید: »حالا خودت یاد گرفتی غذای بندری درست کنی؟ از این سؤال محمد، خندید و گفت: هنوز نه، راستش یه کم سخته! ابراهیم همانطور که برای ساجده لقمه میگرفت، با شیطنت جواب داد: باید بیای پیش مامان، بهترین غذاهای بندری رو بهت یاد میده! و پدر علاقه خاصی به کسب و کار داشت که بحث را عوض کرد و پرسید: وضع کار چطوره آقا مجید؟« و او تنها به گفتن الحمدالله! اکتفا کرد ادامه دارد.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 | ❀امروز↶ •یڪشݩبـــــــــــــــــہ •25آبـــــــــاݩ1399 •29ربیع‌الاول‌1442 •15ݩـــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ سالروز‌شهادت‌کمیل‌قربانے ✦امام‌علے؏: هرکه‌جمله‌نمی‌دانم‌را‌ترک‌کند به‌هلاکت‌افتد... ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭امیرالمومݩیݩ‌علے؏ ٭زهــــراے‌مرضیھ‌؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰5روزتا‌میلاد‌حضرت‌عبدالعظیم؏ ✰9روزتامیلاد‌حضرت‌امام‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|یاذالجلال‌والاڪرام|~ ~|صـــــــدمرٺــــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane
⚠️ | ولے،یاد‌بگیریم‌... صبح‌که‌میشه‌بایه‌قلب‌شکرگذاربیدار‌بشیم🌱 ـ‌خدایا‌شکرت‌امروزم‌فرصت‌جبران‌هست ـ‌خدایا‌شکرت‌‌هنوز‌‌م‌نفس‌میکشم ـ‌خدایا‌شکرت‌بنده‌ای‌توام[♥️] ـ‌خدایا‌شکرت‌بخاطر‌تموم‌معجزات‌قشنگت توزندگیم🌱 ـ‌اصلا‌خدایا‌بے‌خود‌وبی‌جهت‌شکرت🖐🏻 🌸✨ دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌸الْحَمْدُللهِِ غَيْرَ مَقْنُوط مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لاَمَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ و لامَأيُوس مِنْ مَغْفِرَتهِ 💥ستایش خداوندی را سزاست که کسی از رحمت او مایوس نگردد و از نعمت های فراوان او بیرون نتوان رفت ، خداوندی که از آمرزش او هیچ گنه کاری ناامید نگردد 📘 دخترانه🌸 @dokhtaraane
و اما بحث مهم و بسیار کاربردی و ♦️بعضی ها سوال میکنن چند جلسه باشه ؟ ♦️تو جلسات چی سوال کنیم ؟ ♦️زمان جلسات چقدر باشه ؟ ♦️تنهایی صحبت کنیم یا در حضور پدر و مادرها ؟ و .... 👇👇👇
سوالات جلسه اول خواستگاری.mp3
11.62M
✅سوالات جلسه اول خواستگاری دخترانه🌸 @dokhtaraane
سوالات جلسه دوم خواستگاری.mp3
12.02M
✅سوالات جلسه دوم خواستگاری دخترانه🌸 @dokhtaraane
جلسه سوم خواستگاری.mp3
6.58M
✅ سوالات جلسه سوم خواستگاری دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌿] . + در این روز ها و شرایط.. ؛به‌نوعی‌"واجبه" چون‌پای‌‌ِجون‌‌یه‌ملت‌درمیونه.. علاوه‌بر اینکه؛ حکم‌ماسک‌نزدن در این‌دوره از زمان.. هست . . مگر درموارد استثناء! .🦋 دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹رمان " جان شیعه، اهل سنت" اثر فاطمه ولی نژاد " عاشقانه ای برای مسلمانان" #جان_شیعه_اهل_سنت #فاطمه_ولی_نژاد #رمان #مذهبی دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۱۹ پدر دوباره پرسید: از حقوقت راضی هستی؟ لحظه ای مکث کرد و سپس با صدایی آکنده از رضایت پاسخ داد: خدا رو شکر! خوبه! کفاف زندگی من رو میده حاج آقا. که ابراهیم مثل اینکه یاد چیزی افتاده باشد، خندید و رو به محمد کرد: محمد! عصری نبودی ببینی این پسره چجوری از حقوقش حرف میزد! اگه همسایه مون نبود، خیال میکردم پسر امیر کویته! محمد لقمه اش را قورت داد و متعجب پرسید: کی رومیگی؟و ابراهیم پاسخ داد: همین لقمه ای که عیال بنده گرفته بود! زیر چشمی به پدر نگاه کردم و دیدم با آمدن نام خواستگار، دوباره هاله ای از اخم صورتش را پوشانده است که لعیا همچنانکه خرده های غذا را از روی پیراهن ساجده جمع میکرد، پاسخ کنایه ابراهیم را با دلخوری داد: من چه لقمه ای گرفتم؟!!! من فقط راوی بودم. محمد که به کلی گیج شده بود، پرسید: قضیه چیه؟ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پا ک کرد و با خونسردی جواب داد: هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالاییمون اومده بود خواستگاری الهه. جمله ای که از زبان ابراهیم جاری شد، بی آنکه بخواهم سرم را بالا آوردم و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبال آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بی آنکه پلکی بزند، تنها نگاهم میکند. شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانی ترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود. نمیتوانستم تصور کنم با شنیدن این خبر و دیدن این صورت پژمرده، چه فکری میکند که به یکباره به خودم آمدم و از اینکه نگاهم برای لحظاتی به نگاه مردی جوان گره خورده بود، از خدای خودم شرم کردم. از اینکه بار دیگر خیالش بی پروا و جسورانه به قلبم رخنه کرده بود، جام ترس از گناه در قلبم پیمانه شد و از دنیای احساس خارج که نه، فرار کردم. انگار دوباره به فضای اتاق بازگشته باشم،متوجه صدای محمد شدم که در پاسخ ابراهیم میگفت: کی؟ همون پسر قد بلنده که پژو داره؟ و چون تأیید ابراهیم را دید، چین به پیشانی انداخت و گفت: نه بابا،اون که به درد نمیخوره! اوندفعه اومده بودم خونه تون دیدمش. رفتارش اصلا درست نیس! مادر با نگرانی پرسید: مگه رفتارش چطوریه محمد؟ که عبدالله به میان بحث آمد و گفت: تو رو خدا انقدر غیبت نکنید! از اینکه در مقابل یک مرد نامحرم، این همه در مورد خواستگارم صحبت میشد، گونه هایم گل انداخته و پوششی از شرم صورتم را پوشانده بود. احساس میکردم او هم از اینکه در این بحث خانوادگی وارد شده، معذب است که این چنین سا کت و سنگین سر به زیر انداخته و شاید عبدالله هم حال ما را به خوبی درک کرده بود که میخواست با این حرف، بحث را خاتمه دهد. لعیا هم شاید از ترس پدر بود که پشت حرف عبدالله را گرفت: راست میگه. وِل کنید این حرفارو. حالا شام بخوریم، برای حرف زدن وقت زیاده! به محض جمع شدن سفره، آقای عادلی با لبخندی کمرنگ از مادر تشکر کرد: حاج خانم! دست شما درد نکنه! خیلی خوش مزه بود! ولی اثری از شادی لحظات قبل از شام در صدایش نبود و مادر با گفتن نوش جان پسرم!جوابش را به مهربانی داد که رو به عبدالله کرد و گفت: شرمنده عبدالله جان! اگه زحمتی نیس آچار رو برام میاری؟ و با گفتن این جمله از جا بلند شد و دیگر تمایلی به ماندن نداشت که در برابر تعارفهای مادر و عبدالله برای نشستن،به پاسخی کوتاه اکتفا کرد و سر ِ پا ایستاد تا عبدالله آچار را برایش آورد. آچار را از عبدالله گرفت و به سرعت اتاق را ترک کرد، طوری که احساس کردم میخواهد از چیزی بگریزد. با رفتن او، مثل اینکه قفل زبان محمد بار دیگر باز شده باشد، شروع کرد: من این پسره رو دیدم! اون دفعه که رفته بودیم خونه ابراهیم، سر جای پارک ماشین دعوامون شد! و در برابر نگاه متعجب ما، عطیه شهادت داد: راست میگه. کلی هم فحش بارِ محمد کرد! سپس با خنده ای شیطنت آمیز ادامه داد: نمیدونست ما فامیل لعیا هستیم. تو کوچه که دید جای ماشینش پارک کردیم، کلی به محمد بد و بیراه گفت. پدر سا کت سر به زیر انداخته بود و هیچ نمیگفت و در عوض با هر جمله محمد و عطیه، انگار در دل من قند آب میکردند. با تمام وجود احساس میکردم گریه های هنگام نمازم، حاجتم را برآورده کرده است که لعیا با حالتی ناباورانه گفت: اینا یکسالی میشه تو این آپارتمان هستن، من چیزی ازشون ندیدم! و محمد جواب داد: چی بگم زن داداش! اون شب که حسابی از خجالت من دراومد. عبدالله در مقابل پدر، باد به گلو انداخت و برای اینکه کار را تمام کند، گفت: راستش منم که دیدمش، اصلا از رفتارش خوشم نیومد.... ادامه دارد.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
✨تقدیم به شما عزیزان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 | ❀امروز↶ •دوشݩبــــــــــــــــــہ •26آبـــــــــاݩ1399 •30ربیع‌الاول‌1442 •16ݩـــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ سالگرد‌شهادت‌مهدی‌زین‌الدین سالروز‌آزادسازی‌سوسنگرد ✦امام‌ڪاظم؏ : خشم‌کلید‌هر‌بدی‌است. ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭امام‌حســـــــݩ‌مجتـــــبے؏ ٭سیدالشهدا‌حسیݩ‌ابݩ‌علے؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰4روزتامیلاد‌حضرت‌عبدالعظیم؏ ✰8روزتا‌میلاد‌امام‌حسن‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|یاقاضے‌الحاجـاٺ|~ ~|صــــدمرٺـــــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane
💚 بوی‌نرگس می‌دهد هرصبح انگاری که ‌یار هر سحر از کوچه‌ی دلتنگی‌ام رد می‌شود هرکه می‌خواند "فرج"را تا سرآید‌انتظار شامل الطافِ بی‌پایان ایزد می‌شود. 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 دخترانه🌸 @dokhtaraane
⚠️ | شخصی از کنار مرد ساده پوشی می‌گذشت که نان و نمک می‌خورد. به او گفت: «ای بنده خدا، از دنیا به همین مقدار رضایت دادی؟». گفت: «من اشخاصی را میشناسم که از من نیز راضیتر هستند!». گفت: آنها چه کسانی هستند؟ گفت: کسانی که در عوض آخرت، دنیا را برگزیده اند!. دخترانه🌸 @dokhtaraane
خدایا یاریم کن نگاهم در این فضای مجازی جز برای تو نبیند🤲 و انگشتانم جز برای تو کلیدی را فشار ندهد🤲 اگر هیچکس هم نبینه خدا میبینه خدایی که شاهد و قاضیست🌸 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ✨حضرت آیت الله جوادی آملی: "دنیای کنونی، زن را در معرض نمایش آورد و درندگی جامعه بیشتر شد. اما دنیای اسلام، زن را در صحنه می آورد تا جامعه را مسخر عواطف زن کند نه مسخر غریزه زن." 📙زن در آیینه جلال و جمال، ص٣٧٢ دخترانه🌸 @dokhtaraane
پدرم گفت💬 گل از رنگ و لعابش پیداست🌹 . . . دختر مومنه از طرز حجابش پیداست🧕🌙 دخترنه دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚫 ما میخوایم آزاد باشیم و حجاب آزادی ما رو محدود می کنه. ✅ آره، درست می گید،مهم ترین و طبیعی ترین و حتی شرعی ترین حق یه انسان آزادی ه. ❗️اما کدوم آزادی؟! ❌ خیلی ها فکر می کنن آزادی یعنی این که هیچ محدودیتی نداشته باشن مگه اینکه با آزادی یه نفر دیگه قروقاطی بشه!🤔 ❌ خب با این تعریف، حجاب مانع آزادی شخصه،چون این آزادی هیچ چارچوبی نداره. 🚺 همه ما به حریم خصوصی اعتقاد داریم، این حریم برامون بسیار پراهمیت و قابل احترامه و اجازه ورود🚷 کسی بدون اجازه به این حریم رو نمی‌دیم و اگر کسی خواست بدون اجازه وارد بشه حتماً مانع می‌شیم. حالا شخص مدعی این بشه که ما داریم مانع از آزادیش می‌شیم 😤 مگه آزادی به این معنا نیست که هر جایی که دلم بخواد ورود پیدا کنم و هرکاری که دلم خواست انجام بدم، مگه من انسانی آزاد نیستم؟!!! ما حتماً در جوابش می‌گیم آزادی در چارچوب خاص نه هر آزادی که مانع آسایش عده‌ای بشه. 😕 ✅ پس آزادی باید چارچوب و حد و مرزی داشته باشه که تضاد و تناقض نداشته باشه تا جلوی هرج و مرج گرفته بشه. ✅ اگر آزادی رو در چارچوب شرع و دین تعریف کنیم،هیچ تضاد و تناقضی پیش نمی یاد. ✅ یعنی انسان آزاد و مختاره در چارچوب دین و احکام هر رفتاری داشته باشه. 👈 پس وقتی حریمی را برای جامعه و زندگی پذیرفتیم حجاب را نیز می پذیریم. دخترانه🌸 @dokhtaraane
♻️💢♻️💢♻️💢♻️💢♻️💢 🌹صالحین ناحیه سمنان 🌹 🆔🆔🆔 @salehinsemnan 💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷 ♻️🇮🇷♻️🇮🇷♻️🇮🇷♻️🇮🇷 💢🇮🇷💢🇮🇷💢🇮🇷💢🇮🇷 دخترانه🌸 @dokhtaraane