eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جلسه سوم خواستگاری.mp3
6.58M
✅ سوالات جلسه سوم خواستگاری دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌿] . + در این روز ها و شرایط.. ؛به‌نوعی‌"واجبه" چون‌پای‌‌ِجون‌‌یه‌ملت‌درمیونه.. علاوه‌بر اینکه؛ حکم‌ماسک‌نزدن در این‌دوره از زمان.. هست . . مگر درموارد استثناء! .🦋 دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹رمان " جان شیعه، اهل سنت" اثر فاطمه ولی نژاد " عاشقانه ای برای مسلمانان" #جان_شیعه_اهل_سنت #فاطمه_ولی_نژاد #رمان #مذهبی دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۱۹ پدر دوباره پرسید: از حقوقت راضی هستی؟ لحظه ای مکث کرد و سپس با صدایی آکنده از رضایت پاسخ داد: خدا رو شکر! خوبه! کفاف زندگی من رو میده حاج آقا. که ابراهیم مثل اینکه یاد چیزی افتاده باشد، خندید و رو به محمد کرد: محمد! عصری نبودی ببینی این پسره چجوری از حقوقش حرف میزد! اگه همسایه مون نبود، خیال میکردم پسر امیر کویته! محمد لقمه اش را قورت داد و متعجب پرسید: کی رومیگی؟و ابراهیم پاسخ داد: همین لقمه ای که عیال بنده گرفته بود! زیر چشمی به پدر نگاه کردم و دیدم با آمدن نام خواستگار، دوباره هاله ای از اخم صورتش را پوشانده است که لعیا همچنانکه خرده های غذا را از روی پیراهن ساجده جمع میکرد، پاسخ کنایه ابراهیم را با دلخوری داد: من چه لقمه ای گرفتم؟!!! من فقط راوی بودم. محمد که به کلی گیج شده بود، پرسید: قضیه چیه؟ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پا ک کرد و با خونسردی جواب داد: هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالاییمون اومده بود خواستگاری الهه. جمله ای که از زبان ابراهیم جاری شد، بی آنکه بخواهم سرم را بالا آوردم و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبال آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بی آنکه پلکی بزند، تنها نگاهم میکند. شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانی ترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود. نمیتوانستم تصور کنم با شنیدن این خبر و دیدن این صورت پژمرده، چه فکری میکند که به یکباره به خودم آمدم و از اینکه نگاهم برای لحظاتی به نگاه مردی جوان گره خورده بود، از خدای خودم شرم کردم. از اینکه بار دیگر خیالش بی پروا و جسورانه به قلبم رخنه کرده بود، جام ترس از گناه در قلبم پیمانه شد و از دنیای احساس خارج که نه، فرار کردم. انگار دوباره به فضای اتاق بازگشته باشم،متوجه صدای محمد شدم که در پاسخ ابراهیم میگفت: کی؟ همون پسر قد بلنده که پژو داره؟ و چون تأیید ابراهیم را دید، چین به پیشانی انداخت و گفت: نه بابا،اون که به درد نمیخوره! اوندفعه اومده بودم خونه تون دیدمش. رفتارش اصلا درست نیس! مادر با نگرانی پرسید: مگه رفتارش چطوریه محمد؟ که عبدالله به میان بحث آمد و گفت: تو رو خدا انقدر غیبت نکنید! از اینکه در مقابل یک مرد نامحرم، این همه در مورد خواستگارم صحبت میشد، گونه هایم گل انداخته و پوششی از شرم صورتم را پوشانده بود. احساس میکردم او هم از اینکه در این بحث خانوادگی وارد شده، معذب است که این چنین سا کت و سنگین سر به زیر انداخته و شاید عبدالله هم حال ما را به خوبی درک کرده بود که میخواست با این حرف، بحث را خاتمه دهد. لعیا هم شاید از ترس پدر بود که پشت حرف عبدالله را گرفت: راست میگه. وِل کنید این حرفارو. حالا شام بخوریم، برای حرف زدن وقت زیاده! به محض جمع شدن سفره، آقای عادلی با لبخندی کمرنگ از مادر تشکر کرد: حاج خانم! دست شما درد نکنه! خیلی خوش مزه بود! ولی اثری از شادی لحظات قبل از شام در صدایش نبود و مادر با گفتن نوش جان پسرم!جوابش را به مهربانی داد که رو به عبدالله کرد و گفت: شرمنده عبدالله جان! اگه زحمتی نیس آچار رو برام میاری؟ و با گفتن این جمله از جا بلند شد و دیگر تمایلی به ماندن نداشت که در برابر تعارفهای مادر و عبدالله برای نشستن،به پاسخی کوتاه اکتفا کرد و سر ِ پا ایستاد تا عبدالله آچار را برایش آورد. آچار را از عبدالله گرفت و به سرعت اتاق را ترک کرد، طوری که احساس کردم میخواهد از چیزی بگریزد. با رفتن او، مثل اینکه قفل زبان محمد بار دیگر باز شده باشد، شروع کرد: من این پسره رو دیدم! اون دفعه که رفته بودیم خونه ابراهیم، سر جای پارک ماشین دعوامون شد! و در برابر نگاه متعجب ما، عطیه شهادت داد: راست میگه. کلی هم فحش بارِ محمد کرد! سپس با خنده ای شیطنت آمیز ادامه داد: نمیدونست ما فامیل لعیا هستیم. تو کوچه که دید جای ماشینش پارک کردیم، کلی به محمد بد و بیراه گفت. پدر سا کت سر به زیر انداخته بود و هیچ نمیگفت و در عوض با هر جمله محمد و عطیه، انگار در دل من قند آب میکردند. با تمام وجود احساس میکردم گریه های هنگام نمازم، حاجتم را برآورده کرده است که لعیا با حالتی ناباورانه گفت: اینا یکسالی میشه تو این آپارتمان هستن، من چیزی ازشون ندیدم! و محمد جواب داد: چی بگم زن داداش! اون شب که حسابی از خجالت من دراومد. عبدالله در مقابل پدر، باد به گلو انداخت و برای اینکه کار را تمام کند، گفت: راستش منم که دیدمش، اصلا از رفتارش خوشم نیومد.... ادامه دارد.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
✨تقدیم به شما عزیزان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 | ❀امروز↶ •دوشݩبــــــــــــــــــہ •26آبـــــــــاݩ1399 •30ربیع‌الاول‌1442 •16ݩـــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ سالگرد‌شهادت‌مهدی‌زین‌الدین سالروز‌آزادسازی‌سوسنگرد ✦امام‌ڪاظم؏ : خشم‌کلید‌هر‌بدی‌است. ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭امام‌حســـــــݩ‌مجتـــــبے؏ ٭سیدالشهدا‌حسیݩ‌ابݩ‌علے؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰4روزتامیلاد‌حضرت‌عبدالعظیم؏ ✰8روزتا‌میلاد‌امام‌حسن‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|یاقاضے‌الحاجـاٺ|~ ~|صــــدمرٺـــــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane
💚 بوی‌نرگس می‌دهد هرصبح انگاری که ‌یار هر سحر از کوچه‌ی دلتنگی‌ام رد می‌شود هرکه می‌خواند "فرج"را تا سرآید‌انتظار شامل الطافِ بی‌پایان ایزد می‌شود. 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 دخترانه🌸 @dokhtaraane
⚠️ | شخصی از کنار مرد ساده پوشی می‌گذشت که نان و نمک می‌خورد. به او گفت: «ای بنده خدا، از دنیا به همین مقدار رضایت دادی؟». گفت: «من اشخاصی را میشناسم که از من نیز راضیتر هستند!». گفت: آنها چه کسانی هستند؟ گفت: کسانی که در عوض آخرت، دنیا را برگزیده اند!. دخترانه🌸 @dokhtaraane
خدایا یاریم کن نگاهم در این فضای مجازی جز برای تو نبیند🤲 و انگشتانم جز برای تو کلیدی را فشار ندهد🤲 اگر هیچکس هم نبینه خدا میبینه خدایی که شاهد و قاضیست🌸 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ✨حضرت آیت الله جوادی آملی: "دنیای کنونی، زن را در معرض نمایش آورد و درندگی جامعه بیشتر شد. اما دنیای اسلام، زن را در صحنه می آورد تا جامعه را مسخر عواطف زن کند نه مسخر غریزه زن." 📙زن در آیینه جلال و جمال، ص٣٧٢ دخترانه🌸 @dokhtaraane
پدرم گفت💬 گل از رنگ و لعابش پیداست🌹 . . . دختر مومنه از طرز حجابش پیداست🧕🌙 دخترنه دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚫 ما میخوایم آزاد باشیم و حجاب آزادی ما رو محدود می کنه. ✅ آره، درست می گید،مهم ترین و طبیعی ترین و حتی شرعی ترین حق یه انسان آزادی ه. ❗️اما کدوم آزادی؟! ❌ خیلی ها فکر می کنن آزادی یعنی این که هیچ محدودیتی نداشته باشن مگه اینکه با آزادی یه نفر دیگه قروقاطی بشه!🤔 ❌ خب با این تعریف، حجاب مانع آزادی شخصه،چون این آزادی هیچ چارچوبی نداره. 🚺 همه ما به حریم خصوصی اعتقاد داریم، این حریم برامون بسیار پراهمیت و قابل احترامه و اجازه ورود🚷 کسی بدون اجازه به این حریم رو نمی‌دیم و اگر کسی خواست بدون اجازه وارد بشه حتماً مانع می‌شیم. حالا شخص مدعی این بشه که ما داریم مانع از آزادیش می‌شیم 😤 مگه آزادی به این معنا نیست که هر جایی که دلم بخواد ورود پیدا کنم و هرکاری که دلم خواست انجام بدم، مگه من انسانی آزاد نیستم؟!!! ما حتماً در جوابش می‌گیم آزادی در چارچوب خاص نه هر آزادی که مانع آسایش عده‌ای بشه. 😕 ✅ پس آزادی باید چارچوب و حد و مرزی داشته باشه که تضاد و تناقض نداشته باشه تا جلوی هرج و مرج گرفته بشه. ✅ اگر آزادی رو در چارچوب شرع و دین تعریف کنیم،هیچ تضاد و تناقضی پیش نمی یاد. ✅ یعنی انسان آزاد و مختاره در چارچوب دین و احکام هر رفتاری داشته باشه. 👈 پس وقتی حریمی را برای جامعه و زندگی پذیرفتیم حجاب را نیز می پذیریم. دخترانه🌸 @dokhtaraane
♻️💢♻️💢♻️💢♻️💢♻️💢 🌹صالحین ناحیه سمنان 🌹 🆔🆔🆔 @salehinsemnan 💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷 ♻️🇮🇷♻️🇮🇷♻️🇮🇷♻️🇮🇷 💢🇮🇷💢🇮🇷💢🇮🇷💢🇮🇷 دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹رمان " جان شیعه، اهل سنت" اثر فاطمه ولی نژاد " عاشقانه ای برای مسلمانان" #جان_شیعه_اهل_سنت #فاطمه_ولی_نژاد #رمان #مذهبی دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۲۰ ازچشمان مهربان مادر میخواندم از اینکه شاید این حرفها نتیجه درگیری بین من و پدر را به نفع من تغییر دهد، خوشحال شده است، هرچند که نگرانی از آینده تنها دخترش همچنان در نگاهش موج میزد. محمد که از اوقات تلخی های عصر بی خبر بود، رو به من کرد و پرسید: الهه! نظر خودت چیه؟ و عطیه که جزئیات ماجرا را از لعیا شنیده بود، با اطمینان جواب داد: الهه اصلا از پسره خوشش نیومده! و هرچند نگاه غضب آلود پدر را برای خودش خرید، اما کار من را راحت کرد و همین صحبتهای خودمانی، توانست نظر پدر را هم تغییر دهد و چند روز بعد که نعیمه خانم برای گرفتن جواب تماس گرفت، مادر با آوردن بهانه ای ماجرای این خواستگار را هم خاتمه داد. * * * باد شدیدی که خود را به شیشه میکوبید، وادارم کرد تا پنجره را ببندم. برای آخرین بار نبات داغ را با قاشق چای خوری هم زدم تا خوب حل شود و سپس به همراه بشقابی برای مادر بردم که روی مبل نشسته و با دستش سرشکن را فشارمیداد تا دردش قرار بگیرد. کمی خودش را روی مبل جلو کشید و با گفتن قربون دستت! لیوان را از دستم گرفت و من همانجا جلوی پایش روی زمین نشستم. تلویزیون روشن بود و با صدای بلند اخبار پخش میکرد. پدر به پشتی تکیه زده و در حالی که پاهایش را به سمت تلویزیون دراز کرده بود، با دقت به اخبار گوش میکرد. تعطیلی روز اربعین برای عبدالله فرصت خوبی بود تا برگه های امتحانی دانش آموزانش را صحیح کند و همچنانکه با خودکار قرمزش برگه پاسخنامه را علامت میزد، به اخبار هم گوش میداد. متن اخبار مربوط به حوادث تروریستی در عراق بود. حادثه ای که با بمب گذاری یک تروریست در مسیر زائران کربلا رخداده و چندین کشته و زخمی بر جای گذاشته بود. عبدالله خودکار را روی میز رها کرد و با ناراحتی گفت: من نمیدونم اینا چه آدمهای بی وجدانی هستن؟!!! ُ از اینور تو جاده کربلا شیعه ها رو و تو بغداد بمب میذارن و سنی ها رو میکُشن! که صدای رعد و برق در اتاق پیچید و عبدالله با لحنی تلختر ادامه داد: اینا اصلاً مسلمون نیستن! فقط از طرف آمریکا و اسرائیل مأموریت دارن که مسلمونا رو قتل عام کنن! مادر که از شنیدن خبر کشته شدن تعدادی انسان بی گناه سخت ناراحت شده بود، نفس بلندی کشید، سپس رو به من کرد و گفت: الهه جان! خیلی باد و خا ک شده. پاشو برو لباسها رو جمع کن. از جا بلند شدم و چادرم را از روی چوب لباسی برداشتم که همزمان عبدالله هم نیم خیز شد و تعارف کرد: میخوای من برم؟ و من با گفتن؛نه، خودم میرم! چادرم را سر کردم و از اتاق بیرون رفتم. در را پشت سرم بستم و به سمت راهرو چرخیدم که دیدم آقای عادلی با ظرف شله زردی که در دستانش قرار داشت، مردد روی پله اول راه پله ایستاده است. با دیدن من با دستپاچگی سلام کرد و از روی پله پایین آمد. جواب سلامش را زیر لب دادم و خواستم به سمت حیاط بروم که صدایم کرد: ببخشید... روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم. سرش را پایین انداخت و با صدایی که از پشت پرده شرم و حیا بیرون نمی آمد، آغاز کرد: معذرت میخوام، الان که از سر کار بر میگشتم یه جا داشت نذری میداد من میدونم شما اهل سنت هستید ولی...مانده بودم چه میخواهد بگوید و او همچنانکه چشمش به زمین بود، با لحنی گرم و شیرین زمزمه کرد: ولی این نذری رو به نیت شما گرفتم. سپس لبخندی زد و در حالی که ظرف را به سمتم میگرفت، ادامه داد: بفرمایید! نگاهم به دستش که ظرف شله زرد را مقابلم نگه داشته و آشکارا میلرزید، ثابت ماند که دستم را از زیر چادر بیرون آورده و ظرف را از دستش گرفتم. به قدری تحت اضطراب قرار گرفته بود که فرصت نداد تشکر کنم و با گفتن :سلام برسونید! راه پله ها را در پیش گرفت و به سرعت بالا رفت. در حیرت رفتار شتابزده اش مانده بودم و در خیال غذای نذری که به نیت من گرفته بود و با همان حال دوباره به اتاق بازگشتم. عبدالله با دیدن من، چشمانش از تعجب گشاد شد و با خنده پرسید: رفتی لباسها رو جمع کنی یا نذری بگیری؟ با این حرف او، مادر و پدر هم به سمتم رو گرداندند که پاسخ دادم: نه... آقای عادلی تو راهرو منو دید و اینو داد. پدر بی اعتنا سرش را برگرداند و باز به صفحه تلویزیون خیره شد و مادر که با زیرکی مادرانه اش حالم را خوب فهمیده بود، سؤال کرد: خب چرارنگت پریده مادرجون؟!!! از کلام مادر پیدا بود که این ملاقات کوتاه و عمیق، دل مرا هم به اندازه دست او لرزانده که رنگ از رخم پریده است. ظرف را روی میز آشپزخانه گذاشتم و برای تبرئه قلبم که هنوز در پریشانی عجیبی می تپید، بهانه آوردم: آخه تا در رو باز کردم، یه دفعه دیدمش، ترسیدم. و برای فرار از نگاه عمیق مادر، به سمت در بازگشتم و از اتاق بیرون رفتم.... ادامه دارد.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺سربازان امام زمان(عج)از هیچ چیز جز گناهانشان نمی ترسند! می‌دانم شَبی تاریک در پِی است و من به چراغِ نامت مُحتاجم مهدی جان💔 📮📮 دخترانه🌸 @dokhtaraane
📆 | ❀امروز↶ •سہ‌شݩبــــــــــــــــــہ •27آبـــــــــاݩ1399 •01ربیع‌الثاݩے‌1442 •17ݩـــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ سالروز‌شهادت‌رسول‌خلیلے ✦امام‌رضا؏ : هرکس‌از‌خدا‌توفیق‌بخواهد‌و‌تلاش‌نکند. خود‌را‌مسخره‌کرده‌است. ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭علے‌ابݩ‌الحسیݩ؏ ٭محمد‌ابݩ‌علـــے‌؏ ٭جـعفر‌ابݩ‌محمد؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰3روزتامیلاد‌حضرت‌عبدالعظیم؏ ✰7روزتامیلاد‌امام‌حسݩ‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|یاارحم‌الراحمــــیݩ|~ ~|صـــــدمرٺـــــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane
⚠️ بعضی از آیات هستند ڪه وقتۍ اونا رو میخـونیم شـرمنده ی خدا میــــشیم مـثل همـــــین آیه ⇩⇩ «أَلَیْــسَ اللَّهُ بِـــڪَافٍـــ » آیاخدا برای بنده‌اش کافۍنیست؟! دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟حدیث🌟 قال امیرالمومنین علیه السلام: 🌹الحکماءُ أشرفُ الناس أنفساً و أكثَرُهُم صبراً و أسرَعُهُم عفواً و أوسعُهُم أخلاقاً 🌼اشخاص حکیم، باشرف ترین، صبورترین و پرشتاب ترین مردم در گذشت و گشاده روترین آنها هستند. 🔸غرر الحکم دخترانه🌸 @dokhtaraane
📚 شک در وضو پس از نماز دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه دام که ممکن است در مسیر اهداف دچارش شویم : 1.⛔️کمال گرایی افراطی 2.⛔️احساس شکست و تلقین بی ارادگی 3.⛔️نا شکیبایی و نا پایداری و از دست دادن شور و شوق درمیان راه دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 : من مى‏ گويم بايستى جوانان، پيران، مردان، زنان، شهريها، روستاييها و هر كسى كه با كتاب مى‏تواند ارتباط برقرار كند، بايد كتاب را در جيبش داشته باشد و تا يك جا بيكار نشست - مثل اتوبوس، تاكسى، مطب پزشك، اداره، درِ دكان وقتى كه مشترى نيست، در خانه به هنگام اوقات فراغت - كتاب را دربياورد و بخواند. دخترانه🌸 @dokhtaraane