eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1_784080340.mp3
1.9M
زیارت مولا در روز جمعه فراموش نشه☺️🕊🌿 مهربانو🌹 @mehrbanooo1
🌹🌹 قسمت ۱۳۹ از لب پله بلند شدم با قدم های کند و به سختی رفتم تا بالای سر پدر رسیدم که هنوز داشت وسایلم را به هم میریخت و برای اینکه زحمتش را کم کنم، خم شدم و فقط کیف مدارکم را برداشتم تا بفهمد چیز دیگری با خودم نمیبرم. میشنیدم محمد و عبدالله به بهانه وساطت جلو آمده و هر کدام حرفی میزنند و هیچ کدام از دل من خبر نداشتند که ساعتی پیش، پدرم به طمع ازدواج با برادر نوریه و وصلتی دیگر با این طایفه، پیشنهاد قتل کودکم را داده بود. با هر دو دست چادر بندری ام را دور سرم محکم پیچیدم که نگاهم به صورت سرد و بی احساس ابراهیم افتاد. هیچ وقت روی خوشش را ندیده بودم و در عوض بارها از جملات پر نیش و کنایه اش رنجیده بودم و باز محبت خواهری ام برایش میتپید. ای کاش لعیا و ساجده را هم با خودش آورده بود تا لااقل با آنها هم خداحافظی میکردم. محمد همچنان با چشمان اندوهبارش نگاهم میکرد و دیگر صورت گرد و سبزه اش مثل همیشه شاد و خندان نبود. هنوز از خانه نرفته، دلم برای شوخ طبعی های شیرینش تنگ شده و چقدر دلم هوای یوسف و عطیه را کرده بود و نمیدانستم تا چه زمانی از دیدارشان محروم خواهم شد. چشمانم از صورت ابراهیم و محمد دل کند و به نگاه مضطرب عبدالله رسید، ولی میدانستم که او مثل ابراهیم و محمد ترسی از پدر ندارد و به زودی به دیدارم خواهد آمد که با دلتنگی کمتری از نگاه مهربانش گذشتم و نه اینکه نخواهم که نمیتوانستم بار دیگر به صورت پدرم نگاه کنم که امروز چشمانش شبیه چاهی از جهنم زبانه میکشید و جام ترس را در جانم پیمانه میکرد. با دلی که میان خانه و خانواده ام جا مانده بود، از در فلزی ساختمان خارج شدم و قدم به حیاط گذاشتم. هرچند هوای تازه حیاط برایم به معنای آزادی بود، ولی دیگر رمقی برایم نمانده و با هر قدمی که به سمت در حیاط برمیداشتم، احساس میکردم جانم به لبم میرسد. کمرم از شدت درد بیحس شده و سرم به قدری گیج میرفت که دیگر دردش را فراموش کرده بودم. مثل اینکه سنگ سنگینی روی قفسه سینه ام مانده باشد، نفسم به زحمت بالا می آمد که فریاد پدر بار دیگر در گوشم شکست:جلوی برادرهات دارم بهت میگم! تو دیگه هیچ سهمی تو این خونه نداری! اگه از این در رفتی بیرون، برای من دیگه مردی! که به سمتش برگشتم و احساس کردم در منتهای قلبش چیزی برای دخترش به لرزه افتاده و شاید میخواهد تا آخرین لحظه هم که شده، مرا از رفتن منصرف کند. ولی برای من در این ماندن هیچ خیری نبود که باید به هر چه نوریه و خانواده اش برای پدرم حکم میکردند، تن میدادم و اول از همه باید از عشق زندگی ام می گذشتم و پدر هم می دانست دیگر به سمتش برنمیگردم که آخرین شرطش را با نهایت بیرحمی بر سرم کوبید: به اون رافضی هم بگو که برای گرفتن پول پیش خونه، نیاد! من پول پیش خونه رو بهش پس نمیدم. چون من با کافر معامله نمیکنم! اون پول هم پیش من می مونه! و باور کردم حتی در لحظه جدایی از دخترش، باز هم مذاقش بوی پول میدهد که من هم از محبت پدری اش دل بُریدم و آخرین قدمم را به سمت در حیاط برداشتم. با دستهای لرزانم درحیاط را باز کردم و باز دلم نیامد به همین سادگی از خانه و خاطرات مادرم بروم که رو برگرداندم و برای آخرین بار با زندگی مادرم خداحافظی کردم و چقدر خوشحال بودم که نبود تا به چشم خودش ببیند دختر نازدانه و باردارش با چه وضعی از خانه و خانواده طرد شد. در را که پشت سرم بستم، دیگر جانی برایم نمانده بود که قدم دیگری بردارم. دستم را به تن سخت و خشن نخل کنار کوچه گرفته بودم تا بتوانم خودم را سر پا نگه دارم و با نگاه نگرانم به دنبال مجید میگشتم و چشمانم به قدری تار میدید که تا وقتی صدایم نکرد، حضورش را احساس نکردم. سراسیمه به سمتم آمد، با هر دو دستش شانه هایم را گرفت و با نفس هایی که به پای حال خرابم به تپش افتاده بود، صدایم زد: چه بالیی سرت اومده الهه؟ صورتت چی شده؟ و نمیدانم چقدر محتاج حضورش بودم که با شنیدن همین یک جمله، خودم را در آغوش محبتش رها کردم و طوری ضجه زدم که دیگر نمیتوانست آرامم کند. از این همه پریشانی ام به وحشت افتاده و با قدرت شانه هایم را نگه داشته بود تا زمین نخورم و تنها نامم را زیر لب تکرار میکرد. چشمان کشیده و زیبایش به صورت کبودم خیره مانده و نگاه دریایی اش از غم لب و دهان زخمی ام، در خون موج میزد. صورتم را نمیدیدم، ولی از دستان سرد و سفیدم میفهمیدم چقدر رنگ زندگی از چهره ام پریده و همان خط خونی که از کنار دهانم جاری شده بود، برای لرزاندن دل مجید کافی بود که یک نگاهش به در خانه بود و می خواست بفهمد چه اتفاقی افتاده و یک نگاهش که نه، تمام دلش پیش من بود که با صدایی که میان موج گریه دست و پا میزد، تمنا کردم: مجید! منو از اینجا ببر! ادامه دارد.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
45.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 نماهنگ 🏴 #نوای_نینوا 🖤بمناسبت شهادت جانسوز #حضرت_زینب (سلام الله علیها)🖤 💻 تهیه شده در: #مرکز_فضای_مجازی_قافله_سمنان #گروه_آئینی_مذهبی_نوای_باران_سمنان 🎙با نوای: #هاشم_مشیری 🎼تنظیم کننده: #محمد_علی_قدس 📹تصویربرداران : #حامد_رجبی _ #سیدعلیرضا_موسوی 📹دستیار 1 تصویر: #محمد_دیابی 📸عکاس: #محمد_امین_اعتمادی 🥁 گروه #سنج و #دمام: مسئول گروه: #محمد_رضا_عرب #علی_جاویدپور #امیرعباس_جاویدپور #علی_خدادادی #سهیل_عنایت_خانی #علی_اصغر_یدالهی #امیرحسین_شعبانزاده #محمدحسین_بلند #محمدامین_چالشی #امیرحسین_دهباشی #محمدحسین_قدس #امیرحسین_همت_پور #مهدی_بلند #علی_همت_پور ◼️گروه تدارکات: #محمدولی #سید_محمود_زرگر #علی_امینی_پور 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 #نوای_نینوا #گروه_آئینی_مذهبی_نوای_باران_سمنان #مرکز_فضای_مجازی_قافله_سمنان ╭─┅═ঊঈ🌎ঊঈ═┅─╮ @ghafele110 @navayebaran_semnan @ghafeleh_semnan @banooo_salam ╰─┅═ঊঈ🌎ঊঈ═┅─╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
وقتی حضرت زینب خطبه کوفه را خواندندوبسیار گریه می کردند امام زین العابدین(ع) رو به عمه اش کرد و فرمود: «عمه جان آرام بگیر، سرگذشت گذشتگان براى آنان که مانده‌اند مایه عبرت است. خداى را سپاس که تو عالمه تعلیم ندیده و خردمندِ خرد نیاموزیده‌اى. گریه و زارى، آنان را که رفته‌اند به ما باز نمى گرداند» با این سخنِ امام چهارم(ع)، زینب(س) آرام گرفت و حرفی نزد. حضرت زینب (س) پس از واقعه کربلا از هر فرصتی برا روشنگری و معرفی حق و باطل تلاش کردند و برای خارج کردن مردم از توهم دینداری ، خطبه های استوار و مستحکم ارائه می کند. ایشان علاوه بر کوفه، در شام و در مجلس یزید ملعون هم بر طبل ظلمت، غفلت و تزویر و جهل مرکب آنها می کوبد تا شاید چشم ها کور نشود و گوش ها کر نگردد. اما این جماعت همان اهل «صم و بکم و لا یعقلون» هستند و فقدان بصیرت. منبع: بحارالانوار، علامه مجلسی دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا حضرت سلام الله علیها اینقدرقوی است؟ 🕊اسیری که امیر بود «استاد رحیم‌پور ازغدی» دخترانه🌸 @dokhtaraane
سلام ای روح عزت،تجلی شهامت سلام ای کوه صبر و،وقار و استقامت فتاده در دل ما،شراری از غم تو دو عالم خون بگرید،برای ماتم تو 🖤 وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد 🏴 دخترانه🌸 @dokhtaraane
▪️زیارتنامه حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)▪️ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ وَ خَدیجَةَ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّةِ ، وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ ، وَ اَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ ، وَسَقانا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِب ، صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ ، اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنا فیکُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ ، وَاَنْ یَجْمَعَنا وَ اِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْ مُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ، وَ اَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ ، اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ ، وَ الْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ ، وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاً بِهِ غَیْرَ مُنْکِر وَ لا مُسْتَکْبِر وَعَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ ، وَ بِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی ، اَللّهُمَّ وَرِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ ، یا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ ، اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ ، فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ ، اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ ، فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ ، وَلا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ ، اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ ، وَ بِرَحْمَتِکَ وَعافِیَتِکَ ، وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَ آلِهِ اَجْمَعینَ ، وَ سَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ. دخترانه🌸 @dokhtaraane
♻️قسمت اول ❓آیا ازدواج می تواند روی حجاب ما تاثیر داشته باشد؟ 🔰یکی از مسائلی که تاثیر بسیار زیادی روی حجاب و پوشش ما داره ازدواج و مستقل شدن هست.ازدواج چطوری می تونه روی پوشش ما تاثیر بذاره؟ 💑خیلی از دخترخانم ها وقتی به سن ازدواج می رسن و احساس نیاز به ازدواج پیدا می کنن در رویاپردازی هاشون خودشون رو فردی عاشق و مطیع همسرشون تصور می کنن که همه کارهاشون مطابق میل همسرشون باشه.این حس ناشی از خلقت و آفرینش و مرد هست که نقش مرد در زندگی سرپرست و صاحب اختیار زن در نظر گرفته شده 💢تا همین چند سال پیش غیرت برای مرد یک صفت پسندیده و ضروری محسوب می شد و حتی مردانی که خیلی مذهبی نبودن هم روی همسرشون و یا مادر و خواهرشون غیرت داشتند.اما متاسفانه توی این سال هایی که دشمن نهایت تلاشش رو می کنه تا عقاید مذهبی مارو از بین ببره رو معادل تعصب بیجا معرفی کردن و نظر دادن نسبت به پوشش همسر رو دخالت در امور شخصی قلمداد کردن 📡اصلا این و پوشش برای خانم ها انقد مفید و مهم هست که دشمن تمام وقت و سرمایه خودش رو صرف همین موضوع کرده و به اسم دفاع از ؛ دختران و خانم های زیادی رو منحرف کرده 🚶‍♀تا زمانی که یک دختر ازدواج نکرده باشه هیچ وقت با جنس مرد به طور کامل آشنا نمی شه.وقتی که با روحیات مردانه آشنا شد اون وقت هست که متوجه لزوم حجاب برای حفظ امنیت و شخصیت خانم ها می شه.پس ازدواج اگر از مسیر درستش انجام بشه و در زندگی عشق و ایمان وجود داشته باشه منجر به بهتر شدن حجاب می شه ادامه دارد... دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۴۰ مجید گفت : الهه جان! همینجا وایسا برم ماشین بگیرم. و من دیگر نمیخواستم تنها بمانم که دستش را محکم گرفتم و با وحشتی معصومانه التماسش کردم: نه، تنها نرو! تو رو خدا دیگه تنهام نذار! منم باهات میام... نمیتوانست تصور کند چه بلایی به سرم آمده که این همه ترسیدم و فقط با چشمانی که از غصه حال و روزم به خون نشسته بود، نگاهم میکرد. با یک دستش، دستم را گرفته بود و دست دیگرش را دور شانه ام گرفته بود تا تعادلم را از دست ندهم و پا به پای قدمهای بی رمقم می آمد که دیگر نتوانستم خودم را سر پا نگه دارم و همه وزن بدنم روی دست مجید افتاد. سرم به شدت کرخ شده و چشمانم دیگر جایی را نمیدید که بالاخره ناله زیر لبم خاموش شد. فریاد های گنگ و مبهم مجید را می شنیدم و فشار انگشتانش را روی بازوانم احساس میکردم و دیگر چیزی نفهمیدم. نمیدانم چقدر در آن برزخ بین مرگ و زندگی دست و پا زدم تا دوباره چشمانم را باز کردم و باز همه درد و رنج های زندگی به جانم هجوم آورد. در اتاق کوچکی، روی تختی افتاده بودم و به دستم سرم وصل بود. بدنم به تشک چسبیده و توان تکان خوردن نداشتم که صدای آهسته مجید در گوشم نشست: الهه... سرم را روی بالشت چرخاندم و دیدم با نگاه نگرانش به تماشای حال زارم کنار تختم نشسته و دستم هنوز میان گرمای محبت دستانش پناه گرفته است. سرم همچنان کرخ بود و نمیتوانستم موقعیتم را درک کنم و فقط دل نگران حوریه بودم که با صدای ضعیفم پرسیدم: بچه ام سالمه؟مجید لبخندی لبریز محبت نشانم داد و به کلامی شیرین جواب دلشوره مادرانه ام را داد: آره الهه جان! سپس خونابه غم، نقش خنده را از صورتش بُرد و با صدایی گرفته عمق جراحت جانش را به نمایش گذاشت:الهه! چه بلایی سرت آوردن؟ که چشمانش از شبنم اشک تر شد و با بغضی که گلویش را گرفته بود، گله کرد: الهه! من فکر نمیکردم اذیتت کنن!بخدا فکر نمیکردم بابات باهات اینجوری کنه، وگرنه هیچ وقت تنهات نمیذاشتم! من رفتم تا بابا آروم شه و کمتر باهات اوقات تلخی کنه! بهت گفتم میخوام بیام باهاش حرف بزنم، گفتم میخوام بیام عذرخواهی کنم تا کوتاه بیاد!ولی تو میگفتی صبر کن خودم خبرت میکنم!سپس با نگاه عاشقش به پای چشمان بی رنگم افتاد و با صدایی دل شکسته سؤال کرد:میخواستی صبر کنم تا کار به اینجا برسه؟تا جنازه ات رو از اون خونه بیارم بیرون؟تمام توانم را جمع کردم تا بتوانم در پاسخ دل لبریز دردش، لبخندی تقدیمش کنم که از اوج تأثر سری تکان داد و با حالتی درمانده، تصویر خودم را نشانم داد: با خودت چی کار کردی الهه؟وسط کوچه برای یه لحظه مردی! رو دستای خودم از حال رفتی!رنگت اونقدر سفید شده بود که واقعا فکر کردم از دستم رفتی... و هنوز دردنامه دلش به آخر نرسیده، پرستار سالخورده ای وارد اتاق شد و همین که دید بیدارم، با ترشرویی عتاب کرد:چند ساعته چیزی نخوردی؟ مجید مقابل پایش از روی صندلی بلند شد و من از چشمان دلواپسش میترسیدم اعتراف کنم چه جنایتی کرده ام که بالاخره زیر لب پاسخ دادم: از دیروز و پرستار هم همان طور که مایع درون سرم را تنظیم میکرد، با تمسخری عصبی پاسخم را داد:اگه میخوای بچه ات رو بکشی چرا خودت رو اذیت میکنی؟ برو سقطش کن! مجید از شدت ناراحتی سر به زیر انداخته و کلامی حرف نمیزد تا پرستار همچنان توبیخم کند:آخه دختر جون! تو باید مرتب یه چیزی بخوری تا قند خونت حفظ شه! اونوقت بیست و چهار ساعت چیزی نخوردی؟همینه که غش کردی!هنوزم فشارت پایینه! سپس به سمت مجید چرخید و با لحن تندی توبیخش کرد:چه شوهری هستی که زن حامله ات بیست وچهار ساعت گشنگی کشیده؟مگه نمیخوای بچه ات سالم به دنیا بیاد؟ و تا دستگاه فشار خون را جمع میکرد، در برابر سکوت سنگین مجید زیر لب زمزمه کرد:حاشا به غیرتت! و به نظرم به همان یک نظر، دهان زخمی و صورت کبودم را دیده بود که دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و با زبان تندش، سر به سرزنش مجید گذاشت:این صورت هم تو براش درست کردی؟میدونی هر فشاری که بهش وارد میکنی چه اثری رو جنین میذاره؟از دفعه بعد وقتی خواستی کتکش بزنی، اول به بچه ات فکر کن! فکر کن وقتی دست روش بلند میکنی، اول بچه ات رو کتک میزنی، بعد زنت رو! و لابد به قدری دلش به حالم سوخته بود که تا از اتاق بیرون میرفت، همچنان غر میزد:من نمیدونم اینا برای چی بچه دار میشن؟ اینا هنوز خودشون بچه ان!اول زن شون رو کتک میزنن، بعد میارنش دکتر! با رفتنش، مجید دوباره روی صندلی نشست و با صدایی که به سختی از سد سنگین ناراحتی بالا می آمد، سؤال کرد:الهه! تو از دیروز چیزی نخوردی؟ نگاهم را از صورتش برداشتم و همانطور که با سرانگشتم با گوشه ملحفه سفید بازی میکردم، به جای جواب سؤالش، پرسیدم:چرا بهش نگفتی تو اذیتم نکردی؟چرا نگفتی کار تو نبوده؟که مردانه نگاهم کرد و قاطعانه پاسخ داد:مگه دورغ میگه؟ راست میگه! اگه غیرت داشتم همون شب باید دستت رو میگرفتم از اون جهنم نجاتت میدادم. ادامه دارد.... دخترانه🌸
سلام امام زمانم ❤️❤️❤️ ✍ ‏همراهِ با تو خلقتِ باران شروع شد یعنی پس از تو فلسفهٔ "جان" شروع شد بین خدا و جنّ و بشر مشکلی نبود تا آمدی؛ بهانهٔ شیطان شروع شد نام تو را به گنبد عرش خدا زدند بارانِ آیه آیه ی قران شروع شد ❤️❤️❤️ دخترانه🌸 @dokhtaraane
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت! همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند! حاکم از کشاورز پرسید : مرا میشناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟! یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی! فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد! "نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ" : "بندگانم را آگاه کن که من بخشنده‌ ی مهــــربانم !" این ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه. خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست و به خواسته ات ایمان داشته باش . دخترانه🌸 @dokhtaraane
پدرم خوب می دانم❗️ ❤️فقط خون در رگهایم را مدیونِ تو نیستم بلکه 💪قدرتی که با تشویقِ حجابم دادی، ✊شجاعتی که با افتخارت به من دادی، 👏تحسینی که از زیبایی با چادرم داشتی، 👩حرمتی که در نگاهت به نامحرم داشتی، 🤗آغوشی که همیشه برایم امن بود، 😎اعتماد به نفسی که با محبت هایت به من القاء کردی؛ 🏠 ی گرمی که فراهم کردی مأوای من از همه دشواری های جامعه بود ✅همه این ها باعث شد که حرمتم را هم مدیون تو باشم.😊 غیرت علویت فخر کردنی ست🌺 پدرم علوی ام،روزت مبارک🥰 دختر هم برای پدر فایده داره☺️😜 ⚜ قال الصادق علیه السلام: انَّ ابراهیمَ سَأَلَ رَبَّهُ اَن یَرزُقَهُ اِبنَهً وَ تَندُبُهُ مَوتِه. کافی، ج ۶، ص ۵: بحارالأنوار، ج ۱۰۱، ص ۹۹، ح ۷۶. خیلی جالبه این روایت ترجمه روایت😍👇 🔰حضرت ابراهیم علیه السلام از خداوند درخواست کرد که خداوند به او دختری عطا کند که بعداز مرگش بر او گریه کند... موضوع : مخاطب : رده سنی: نوع محتوا دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشحالي پيامبر (ص ) با نماز 🌷قال رسول الله -🌷 صلي الله عليه وآله - : 👌قم يا بلال فارحنا بالصلاة ؛ 🔺🔺اي بلال خوشحال كن ما را به نماز . (كنزالعمال ، حديث 20951) دخترانه🌸 @dokhtaraane
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`
🌱[احمق ترین مردم ]🌱 🍃امام على عليه السلام می فرمایند: 👈أحمَقُ النّاسِ مَن ظَنَّ أنّهُ أعْقَلُ النّاسِ 🌿احمق ترين مردم كسى است كه خود را عاقل ترین مردم مى داند....🖇 📚غررالحكم حدیث 3089 دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌱[مـاه اصـلاح قلـــــوب]🌱 🍃مقام معظم رهبری می فرمایند: 🍃 کلید حل مشکلات، «دعا، یاد خدا و اصلاح دل‌ها» است و ماه رجب عید کسانی است که قصد اصلاح قلوب خود را دارند. ۹۷/۱/۲۰🗓 دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱وقف‌کن بر ناکسان، این عالَـم تعطیل را .....🖇 دخترانه🌸 @dokhtaraane
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`
🍃امام علی علیه السلام می فرمایند: 👈راستگویی، شمشیری برّان، در دست شجاع است......🖇 📚شرح‌ نهج‌البلاغه، ۲۰:۲۶۹ دخترانه🌸 @dokhtaraane
🍃شهید مطهری (ره) می فرمایند: 🍃آن‌ها که لذت دعا و انقطاع از خلق به خالق را چشیده‌اند، هیچ لذتی را بر این لذت مقدم نمی‌دارند....🖇 📚برشی از کتاب بیست گفتاࢪ دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃[حضرت‌ مسیح‌ و مجلس گناه]🍃 👈 انتخاب رفیق فاسد معصیته ! 🍃 توصیه خدا به حضرت مسیح علیه السلام ...🖇 دخترانه🌸 @dokhtaraane
[🌿] 🌱گاهےاوقاٺ‌خُدا مےبینہ‌کہ‌ٺو ازچےناراحٺ‌میشے عمداً‌بہ‌همون‌گیر‌میده میخواد‌‌راحٺ‌طلبیٺ‌رو کنار‌‌بذار؎ ...! 📚 استاد پناهیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دخترانه🌸 @dokhtaraane
ادمهایی که محبت می کنند کمیابند و ادم هایی که قدر محبت را می دانند نایاب ... شما هم کمیابید و هم نایاب .... @pandaamooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| اطلاعات ما چه اهمیتی برای دشمن داره ؟|🤔 | اطلاعات ما خیلی هم کم ارزش نیستن مواظب اطلاعاتمون باشیم😊 | #فضای_مجازی #امنیت #فرزندان_حاج_قاسم