eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت بیست و نهم براساس خاطرات وقتی لودر روی جنازه‌ها خاک می‌ریخت، باقر به هوش آمده بود. بعضی از عراقی‌ها می‌خواستند او را با جنازه‌ها خاک کنند، اما دیگر نظامیان شیعه قبول نکرده بودند. دوعراقی با وجدان او را نجات داده و به پشت خط منتقل کرده بودند. باقر روح بلندی داشت. وقتی بچه‌ها در مورد صورتش دلداری‌اش دادند، خندید و گفت: «شما نمی‌خواد نگران من باشید. نگران خودتون باشید.» بعد به من گفت:‌ «آقا سید! زیبایی صورت، دنیوی و کوتاهه ، آنقدر آدم‌ها با صورت‌های خوشگل اومدن و از این دنیا رفتن، امروز هیچ نامی از اونا نیست. عملمون باید زیبا باشه، این چیزا نباید آدم مومن رو زیاد دلبسته کنه.» امروز بعدازظهر، توفیق احمد از قطعنامه ۵۹۸ صحبت می‌کرد. می‌گفت : جنگ تمام شده، ولی من باور نمی‌کردم. خداحافظی از جنگ برایم سخت بود. نمی‌دانم چرا آن‌همه به زندگی جبهه‌ای وابسته بودم. فکر می‌ کنم به خاطر سنگرهای کوچکی بود که ارتفاعش از خانه امروزی ما بلندتر بود. سنگرهایی که اگرچه کوچک بودند و سرمان به سقف آن می‌خورد، اما پر از صفا و معنویت و یک‌ رنگی بود. صبح صدای هلهله و شادی عراقی‌ها بلند بود. دکتر به اتفاق لطیف دهقان با خوشحالی وصف‌ناپذیری وارد آسایشگاه شد و گفت: «جنگ تمام شد...ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت!» شوکه بودم، غم و اندوه همه وجودم را فرا گرفت. بچه‌ها با شنیدن این خبر، ناراحت شدند. جنگی که هشت سال قدرت‌های شرق و غرب، اروپایی ها و کشورهای عربی بر ما تحمیل کرده بودند، علاوه بر آثار زیان‌بار و ویرانگرش، دستاوردهای فراوانی هم داشت. غم و ناراحتی بچه‌ها به خاطر پایان یافتن جنگ نبود. احساس می‌کردیم دیگر آن‌ همه فضیلت، معنویت و شور جهادی، الهی و انقلابی به پایان رسیده است. با چه زبانی می‌توانستیم به عراقی‌ها بفهمانیم جبهه کارخانه انسان‌ سازی، سرزمین خدا محوری و ولایت ‌پذیری بود. از تلویزیون عراق می‌دیدم که چطور مردم به کوچه و خیابان‌ها ریخته بودند و برای پایان گرفتن جنگی که هشت سال پیش شروع کرده بود، پیر و جوان، نظامی و غیرنظامی، همه تو خیابان رقاصی و پایکوبی می‌کردند! در بین نگهبان‌ها، توفیق احمد که آدم روشنی بود و به ما اعتماد داشت، گفت: «این جنگ تنها نتیجه‌ای که برای عراق داشت، هفتاد میلیارد دلار بدهی خارجی بود و چند صد هزار نفر کشته و . . .» امروز عصر، توفیق احمد از امام خمینی، قطعنامه ۵۹۸ و جام زهر صحبت می‌کرد. منظورش را درست متوجه نشدم. گویا دیروز، چهارشنبه، امام پیامی درباره قبول قطعنامه ۵۹۸ داده بود. ما از پیام امام جمله‌ای با این مضمون که جام زهر نوشیده است را شنیدیم. اشکمان درآمد و دوست داشتیم از امام و جام زهر بیشتر بدانیم. امروز سه‌شنبه چهارم مرداد ۱۳۶۷، حوالی ظهر عراقی‌ها زیاد خوشحالی می‌کردند. از پشت پنجره لطیف دهقان را صدا زدم. - لطیف چی شده، چرا عراقی‌ها خوشحال‌اند؟! - منافقان به ایران حمله کردن! بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ از طرف کشورمان، صدام سراغ گروهک منافقان، آخرین برگ برنده خودش، رفته بود. دکتر عزیز ناصر به آسایشگاه آمد در حالی که خوشحال به نظر می‌رسید و گفت : «کار ایران تمام شد!» دیروز، نیروهای سازمان منافقان با کمک ارتش عراق از مرزهای غربی به کشورمان حمله کرده بود و امروز وارد منطقه سرپل ذهاب، کرند و اسلام آباد شده بودند. جنگ تمام شده بود، چند روز قبل، به رغم قبول قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران، ارتش عراق به ایران حمله کرده بود.تلویزیون عراق گفته بود حتی ائمه جمعه ایران با پوشیدن لباس بسیجی عازم جبهه شده‌اند.حمله منافقان به ایران آخرین شانس و برگ برنده برای عراقی‌ها بود. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹 : طبيب‌ خودتان‌ باشيد... بهترين‌ کسى‌ که می تواند بيماریهای روحی را تشخيص‌ دهد خودمان‌ هستيم.. روی كاغذ بنويسيد حسد ، بخل ، بدخواهى ، تنبلى ، بدبینی و... یکی یکی اينها را رفع‌ڪنید. اللهم عجل لولیک الفرج دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت سی‌ام براساس خاطرات از عملیات‌هایی که بعد از قطعنامه به وقوع می‌پیوست در تعجب بودیم. عُمال سازمان به فرماندهی مسعود رجوی در عملیاتی به نام «فروغ جاویدان» به ایران حمله کرده‌اند. مسعود رجوی در مصا حبه‌ای که از شبکه سراسری تلویزیون عراق پخش شد، گفته بود:‌ «هر یگان سازمان منافقان با سه، چهار یگان سپاه و ارتش ایران برابری می‌کند.» او به نیروهای تحت امرش وعده داده بود درعملیات فروغ جاویدان با شعار رفتن بدون بازگشت، انقلاب و حکومت آخوندها را سرنگون خواهد کرد! عراقی‌ها زیاد با ما بحث می‌کردند، در جوابشان گفتم: «اگه همه منافقان را جمع کنند، یکی از لشکرهای عراق می‌شن؟! چه جوری شما با اون‌ همه کبکبه و دبدبه و اون‌همه تیپ‌ها و لشکرهایی که داشتید، نتونستید هشت سال ما رو شکست بدید، منافقان ما رو شکست می‌دن؟!» امروز شنبه هشتم مرداد ۱۳۶۷، منافقان در عملیات مرصاد شکست سختی را متحمل شده بودند. عراقی ها نمی‌دانستند ما اطلاع داریم که منافقان شکست خورده‌اند. بعضی از آن‌ها اذعان کردند که حکومت این آخوندها را نمی‌شود شکست داد! دیروز ایرانی‌ها شهرهای قصرشیرین و سومار را از دشمن پس گرفتند. امروز، ارتش عراق با خفت از مناطق جنگی جنوب عقب نشینی کرد. عراق خیلی سعی کرده بود بعد از قبول قطعنامه بخش‌هایی از خاک ایران را در تصرف خود داشته باشد. امروز، روز نا امیدی عراقی‌ها بود. فکر می‌کنم دروازه‌های اشغال بخش‌هایی از خاک ایران را به روی خود بسته دیدند که رسما آتش بس را پذیرفتند. امروز دوشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۶۷، دومین روز ماه محرم بود. شب قبل، برای بچه‌ها نوحه‌ی «هنوز از کربلایت/به گوش آید صدایت/حسین جان‌ها فدایت» را خوانده بودم. عبدالجبار فهمید. مرا بیرون برد و سیلی محکمی خواباند توی گوشم. تهدیدم کرد اگر تکرار شود، بدجوری اذیتم خواهد کرد. تصمیم داشتم شب‌های بعد هم نوحه بخوانم. محرم بود و خط و نشان کشیدن عبدالجبار برایم مهم نبود. روز سوم ماه‌ محرم است. برای بچه‌ها نوحه خواندم. می‌دانستم عبدالجبار عصبانی می‌شود. کوچک که بودم، ده شب ماه محرم را در مسجد امام سجاد علیه‌ السلام نوحه می‌خواندم. بعدها که به جبهه آمدم، هر ده شب محرم سال ۱۳۶۵ را در مناطق جنگی جنوب و سال ۱۳۶۶ را در کردستان مداح بچه‌های واحد تخریب بودم. وقتی این شعر حاج صادق آهنگران را خواندم، بچه‌ها به یاد روزهای جنگ اشکشان درآمد. «هنوز از کربلایت / به گوش آید صدایت / حسین جان‌ها فدایت» وقتی برای بچه‌ها نوحه خواندم، عراقی‌ها پشت پنجره حاضر شدند. سازمان منافقان در برنامه تلویزیونی سیمای مقاومت که از تلویزیون عراق پخش می‌شد، از نقش صادق آهنگران در ایجاد و تولید شور و حماسه، بالابردن انگیزه بسیجی‌ها برنامه‌ای داشت. قضیه بلبل خمینی، بارها از رادیو و تلویزیون عراق اعلام شده بود. بعد از ظهر، لطیف سراغم آمد و گفت: «سید! تا امروز با سلام و صلوات یک جوری آهنگران خواندن تو رو با ترجمه وارونه جمع و جور کردم، ولی امروز عراقی‌ها فهمیدن بهشون دروغ گفتم، اگه به من بی‌اعتماد بشن برای هممون ضرر داره...!» حرفی برای گفتن نداشتم، دلم نمیخواست عراقی‌ها از لطیف سلب اعتماد کنند. وجود او برای اسرای مجروح سرمایه با ارزشی بود. غروب، عبدالجبار مرا احضار کرد و گفت : «لطیف سعی می‌کنه کمکت کنه، ولی تو چرا شعر حماسیِ جنگ آهنگران رو میخونی؟!» - من آهنگران نخوندم! - بگو به حسین ! - قسم نمی‌خورم! عبدالجبار عصبانی شد و دو سیلی محکم خواباند توی صورتم. احساس کردم پرده گوشم پاره شد.خیلی فحش بارم کرد. به آسایشگاه برگشتم.صورتم کبود بود. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت دخترانه🌸 @dokhtaraane
پروردگارا مرا به پرده پوشی‏ ات بپوشان، و از "توبیخم" به کرم‏ ذاتت درگذر اگر جز تو کسی‌دیگر از گناهم‌ آگاه می‌شد ، آن گناه را انجام نمی‏دادم، واگر از زود رسیدن عقوبت می‏ ترسیدم، از "گناه" دوری می‏ کردم گناهم نه به این خاطر بود که تو سبک‏ ترین بینندگانی و بی‏ مقدارترین آگاهان، بلکه‌خدایا از این‌جهت‏ بود که تو بهترین "پرده‏ پوشی" و "حاکم‏ ترین" حاکمان، وکریم‏ترین کریمانی، پوشنده "عیب‌"ها، و آمرزنده‏ گناه و دانای نهان‌ها گناه را با کرمت می‏ پوشانی، و کیفر را با بردباری‏ات تاخیر می‏ افکنی دعای ابوحمزه ثمالی، فراز ۱۷ دخترانه🌸 @dokhtaraane
روز نوزدهم دخترانه🌸 @dokhtaraane
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 من حیدریم...💚 دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5958742896671722405.mp3
6.04M
نوزدهم حجت‌الاسلام قاسمیان ※ ترجمه صوتی b2n.ir/Joze19GhoranKarim دخترانه🌸 @dokhtaraane
اے کاش دل خسته ما کفش علی (ع) بود.... دخترانه🌸 @dokhtaraane
࿐❈🌟 اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ خدایا، در این ماه درهای بهشت‌هایت را به رویم بگشا. 🌟❈࿐ ای معبودم! جز تو کسی نمی‌داند اسیر زنجیرهای نفس، عمر خویش را تباه کرده‌ام! از تو می‌خواهم بگشایی دریچه‌های قلبم را تا انوار رمضان جانم را فراگیرد و رایحه‌ی لطافت قرآنت، با آوای عشق، برایم تصویر بهشت را نمایان کند. ࿐❈🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩🚩 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت سی و یکم براساس خاطرات توفیق احمد برایم کیک آورد. هر روز، علاقه‌ام به او بیشتر می‌شد. توفیق که شاهد علاقه اسرای مجروح به آقا اباعبد الله ‌الحسین علیه‌السلام بود، گفت:‌ «من روزی فهمیدم خدا شما ایرانی‌ها رو در این جنگ ذلیل نمی‌کنه که خمینی رو از اون همه دربه‌دری و تبعید، رهبر ایران کرد و شاه ایران فرار کرد. روزی فهمیدم که خدا نظامیان ما رو ذلیل میکنه که شما تو جبهه‌ها مرتب قرآن می‌خوندید و به اهل بیت متوسل می‌شید، بعد این خواننده‌ های مبتذل تو جبهه مهران برای نظامیان عراقی برنامه شرم‌آور رقص و آواز برگزار می‌کردند و خبری از خدا و دین نبود. اون‌روز فهمیدم خدا شما رو دوست داره و نظامیان عراقی قبل از اینکه توسط شما یا صدام کشته بشن، کشته جاه‌طلبی و کشورگشایی رئیس جمهورشون هستن.» بعد می‌گفت: «سید! قدر توسل به آقا امام‌حسین علیه‌السلام رو بدونید. این توسل بود که شما رو عزیز کرد و ما رو ذلیل.» به همراه محمدکاظم بابایی کنار درِ ورودی آسایشگاه نشسته بودم. مجروحان عراقی آسایشگاه روبه‌رویی در محوطه حیاط قدم می‌زدند. تا امروز نمی‌دانستم چرا این مجروحان اینجا هستند. حتی ندیده بودم کسی به ملاقاتشان بیاید. محمدکاظم که آدم شاد و ماجراجویی بود، یکی از مجروحان عراقی را صدا زد. مظلومیت خاصی در چهره‌اش بود. محمدکاظم به شوخی به او گفت: «شما عراقی‌ها پای ما دو تا رو قطع کردید، ولی عیب نداره، جنگه دیگه!» محمدکاظم همان برخورد اول با او قاطی شد. مجروح عراقی حسین رحیم نام داشت.او شیعه و از طایفه غاضریه کربلا بود. کنار رود فرات زندگی می‌کردند. نام فرات که آمد، خود به خود اشکم جاری شد. اسم دوستش عرفان عبدالرزاق بود. شیعه و اهل نجف بود. حسین رحیم در همان شروع صحبت‌هایش گفت: «این جنگ شیعه‌کشی بود. بعثی‌ها خودشون می‌دونن چه کار کردن! می‌گفت: «ما پیرو آیت‌الله محمدباقر صدر هستیم. ایشون همان اوایل جنگ فتوا دادند جنگ با برادران شیعه ایرانی حرام است. خیلی از عراقی‌ها به خاطر همین فتوا حاضر نشدن با شما ایرانی‌ها بجنگن!» در بین صحبت‌هایش حرف‌های جدیدی می‌شنیدم. ادامه داد: «اوایل جنگ، برادرم در لشکر نهم عراق خدمت می‌کرد، برادرم می‌گفت وقتی گردان ما وارد سوسنگرد شد، اونجا فقط عده‌ای پیرمرد و پیرزن و بچه‌های کوچک نتونسته بودن از شهر خارج بشن، مانده بودن. به دستور طالع خلیل الدوری که اون موقع سرهنگ بود، همه اونارو توی میدان شهر جمع کردن و با تانک‌ها و نفربرها اون‌ها را به رگبار می‌بندن و زیر میگیرن!» گویا بعد از این اتفاق،برادرش دچار مشکل روحی و روانی شدید شده و از خدمت فرار می‌کند. قضیه این دو سرباز عراقی دردآور بود. حسین رحیم و عرفان عبدالرزاق با فرمانده گردان بحثشان شده بود. حسین به فرمانده گردانشان گفته بود: «سیدی!حالا که ایران قطعنامه ۵۹۸ رو پذیرفته، آیا دلیلی داره با ایرانی‌ها بجنگیم؟!» فرمانده گردانشان قضیه را به فرمانده تیپ گزارش داد. فرمانده تیپ در حضور نیروهای گردان با کلاش یکی از سربازان، چهار نفرشان را هدف قرار می‌دهد.حسین رحیم از پا و شکم مجروح می‌شود و عبدالرزاق از پای چپ و مثانه. یکی از اسرای مجروح ایرانی که علی ملکی نام داشت حالش وخیم بود. دو، سه روز بود که اصلا غذا نمی‌خورد. تلاش بچه‌ها برای بهبودی و وادار کردنش به غذا خوردن و راه رفتن، فایده‌ای نداشت. از بس لاغر شده بود که شکمش به پشتش چسبیده بود. استخوان‌های سینه‌اش به گونه‌ای بود، که دنده‌های سینه‌اش به راحتی شمرده می‌شد. وضعیت علی به گونه‌ای بود که هرکس می‌دیدش ، دلش کباب می‌شد.چشمانش گود رفته بود و گونه‌هایش آب شده بود. صدا از حنجره‌اش بیرون نمی‌آمد. ریه‌هاش عفونت کرده بود و به سختی نفس می‌کشید. روزهای اول که دستش تحرک داشت، برای نماز، خوابیده مهر نماز را روی پیشانی‌اش می‌گذاشت. بچه‌ها فقط این حرکت دست او و تکان دادن لب‌هایش را هنگام نماز شاهد بودند. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت دخترانه🌸 @dokhtaraane
02.Baqara.158.mp3
2.46M
🚩🚩 تفسیر قرآن کریم 158 سوره بقره استاد قرائتی اللهم عجل لولیک الفرج دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩🚩 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت سی و دوم براساس خاطرات علی، مظلوم‌ترین مجروحی بود که در اسارت دیدم. اصلا نفهمیدم چطور شهید شد. بچه ها‌ّ دور جنازه‌اش حلقه زدند. کسی نبود گریه نکند. نگهبان‌ها و پرستارها با صدای گریه وارد آسایشگاه شدند. هادی بلند شد و در حالی که بغض گلویش را گرفته بود و اشک می‌ریخت، گفت: من طلبنی وجدنی... یعنی : آن‌کس که مرا طلب کند، مرا می‌یابد. هرکس مرا یافت، می‌شناسد مرا، و کسی که مرا شناخت، عاشقم می‌شود. هرکس که عاشقم شد، عاشق او می‌شوم و هرکس را که عاشقش شدم، او را می‌کُشم، خون‌بهایش به عهده من است. کسی را که دیه‌اش به عهده‌ام است، خودم خون‌بهای او هستم. هادی ادامه داد: «بچه‌ها خوش به حال علی و امثال علی که خداوند خودش خون بهای آن‌هاست. خوش به حال علی که رفت. ما که موندیم، آدم‌های بی‌عرضه‌ای بودیم، موندیم تا ناراحتی اماممون رو ببینیم، موندیم تا جام زهر نوشیدن اماممون رو ببینیم. ماها سربازها و بسیجی‌های خوبی برای اماممون نبودیم» امروز سوم شهریور ۱۳۶۷. توفیق احمد وارد آسایشگاه شد. از تمام شدن جنگ خوشحال بود. گفت: «من نمیدانم شما بسیجی‌ها هشت سال چطوری در مقابل ارتش عراق مقاومت کردید، صدام خواب بدی برای شما دیده بود. سال ۱۳۵۹ عراق فقط شش لشکر پیاده و زرهی و مکانیزه داشت. در صورتی که سال ۱۳۶۳ به چهل و چهار لشکر رسید. شما در برابر این همه لشکر زرهی، مکانیزه و پیاده چه جوری مقاومت کردید!؟» گفتم: «با توکل به خدا و اهل بیت» بعد از ظهر، ما را در حیاط بیمارستان جمع کردند. گفتند میخواهند ما را اردوگاه ببرند. گویا آن بخش از بیمارستان برای همیشه از وجود مجروحان ایرانی خالی می‌شد. از اینکه می‌خواستند ما را به اردوگاه ببرند، خوشحال بودم. لطیف دهقان گفته بود: «اردوگاه بهتر از زندان و بیمارستان الرشید است!» ماشین فولکس استی‌شن کرم‌رنگی کنار درِ ورودی منتظرمان بود. امروز شنبه پنجم شهریور ۱۳۶۷- مقصد بعدی را نمی‌دانستیم. هشت نفر بودیم. از فولکس استیشن پیاده شدیم. پارچه روی چشم‌هایمان را باز کردند. تا چشمم به زندان الرشید افتاد، تعجب کردم! با خودم گفتم: «دوباره زندان الرشید؟!» زندانی که در و دیوارش خاطراتی تلخ برای بچه‌های پد خندق داشت. زندانی که از دژبان‌هایش بیزار بودیم. ما را به زندان شماره یک بردند. دفعه قبل زندان شماره دو بودم! بچه‌های پدخندق را به اردوگاه ۱۳ رمادیه برده بودند. دیگر هیچ‌وقت آن‌ها را ندیدم. یکی دو بار که بچه‌های پدخندق از جمله الله‌بخش حافظی، در نامه‌هایی که به خانواده‌هایشان نوشتند، وضعیت مرا هم نوشته بودند، بخش سانسور اداره استخبارات عراق، از ارسال آن‌ نامه‌ها به ایران جلوگیری کرده بود. با صدای نکره یکی از نگهبان‌ها که گفت: «یالا بسرعه، یالا ادخل، یالا سریع داخل شید» وارد سلول‌ها شدیم. بیشتر اسرای زندان شماره یک ارتشی بودند. تعدادی از بچه‌های سپاه و بسیج که دو ماه قبل، در شلمچه اسیر شده بودند، هنوز آنجا بودند. قیافه‌هایشان به هم ریخته بود. عراقی‌ها روزی چهار،پنج ساعت آن‌ها را در حیاط زندان جلوی آفتاب سوزان نگه می‌داشتند. شب‌، بچه‌ها روی موزائیک می‌خوابیدند. به ما تازه واردها پتو نمی‌دادند. عباس پتوی خودش را به ما داد. پتو را برای متکا لوله کردیم. شب‌های الرشید خیلی گرم بود، اما محبت و همدلی بچه‌ها گرم‌تر. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم : در ساعت‌های کیمیایی لیلةالقدر، بنده‌ی مؤمن باید حداکثر استفاده را بکند. بهترین اعمال در این شب، دعاست... احیاء هم برای دعا و توسل و ذکر است. نماز هم - که در شب‌های قدر یکی از مستحبات است - در واقع مظهر دعا و ذکر است. ۱۳۸۴/۰۷/۲۹ اللهم عجل لولیک الفرج دخترانه🌸 @dokhtaraane
روز بیست و یکم دخترانه🌸 @dokhtaraane
دنیا خانه گذر است نه جای ماندن... شهادت امام علی علیه السلام تسلیت باد! 🕊➖@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
اے خدایے ڪه بہ هر آنڪه دوستـت دارد، نزدیڪے... ➖🕊@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
یا دلـــــیلے عــــــند حیــــــــرٺی... 🕊🍃@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سوزش سالومه از قطعه‌ی «سلام فرمانده» و تودهنی خوردنش از دهه نودی‌ها دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎💎💎💎💎 🌹 باسلام 🌸 جهت ارائه مطالب بصیرتی در موضوع جهاد تبیین کانال «ثامن تعلیم وتربیت سمنان» راه اندازی شده. ☘ لطفا جهت نشر آن در گروه ها وکانالها تلاش جدی داشته باشید. با تشکر 📡📡📡📡📡📡📡📡 🆔🆔🆔 @samentarbiat 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آل عمران: 173 دخترانه🌸 @dokhtaraane ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هرزمان (عج) رازمزمه‌کند همزمان‌ (عج)‌ دست‌های‌‌‌‌‌مبارکشان‌‌‌‌‌رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌برای‌آن‌جوان‌ میفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌حداقل‌روزی یک‌بار را زمزمه می‌کنند؛)♥️🌱! "بخونیم‌‌‌‌‌باهم " ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ دخترانه🌸 @dokhtaraane