#معرفیڪتاب📚
[خـاطـراتـ📝سـفـیـر]
کتاب خاطرات سفیر، به قلم دکتر نیلوفر شادمهری، روایتی از یک بانوی مسلمان و ممتاز ایرانیست که در کشور «فرانسه» به تحصیل پرداخته و با چالشهایی که مبانی عقاید او را میسنجد، روبهرو میشود!
قسمتی از کتاب:«اون روز، روز اعتصاب بود. فرانسویا، به گفتهی خودشون، قهرمان اعتصاب در جهانن. اعتصاب کارمندای راهآهن علیه دولت، اعتصاب پست علیه رئیس پست، اعتصاب مردم علیه سگها، اعتصاب سگها علیه استخوان، اعتصاب دولت علیه ملت، اعتصاب اعتصابگران علیه چیزی برای اعتصاب کردن...
یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی همه اومد و صاف وایساد تو ایستگاه. رفتم جلو و گفتم:
ـ ببخشید... میشه بدونم رانندهها برای چی اعتصاب کردن؟
رانندهی اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت:
ـ این یه موضوع ملّیه. به خارجیا ارتباطی نداره.
(آفرین ورپریده! از این حس ملّیگراییت خیلی خوشم اومد بیتربیت!)
ـخیـابانعشـ♥️ـق!'
#معرفیڪتاب📚
[🌺پـشـتدر🚪بـهـشـ💫ـت]
کتاب پشت در بهشت، به قلم خانم مریم شیدا، داستان حدیث، دختریست که برادر جانبازش به تازگی شهید شده! برادری که برچسب دزدی به پیشانیاش خورده و حتی زخم زبان خورده خانوادهی همسرش بوده است! برادری که برخی از مردم، حتی به شهید بودنش شک دارند!
حالا حدیث به دنبال متهم واقعی این ماجراست که میفهمد مقصر، کسی نیست جز...
قسمتی از کتاب:«در میان حرفهای محمود، خانمی متوسط اندام با کلاه و یونیفرم قهوهای، قلم و کاغذ به دست سر میز حاضر شد. محمود بلافاصله برای خودش قهوه ترک و آب پرتقال سفارش داد. از من هم خواست چیزی سفارش بدهم.
دلم میخواست برای بیاهمیت شمردنش چیزی سفارش ندهم اما نمیدانم چه شد که در دهانم چرخید و گفتم:
ـ آب آلبالو لطفاً.
مثل اینکه محمود قصد صحبت نداشت. انگار این موقعیت، فرصتی طلایی بود که باید نهایت سوءاستفاده را از آن میکرد.
با انگشتان بلند و کشیدهاش روی منوی چوبی قهوهای ضرب گرفت و خواند:
ـ امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام، حبیبم اگر خوابه، طبیبم رو میخوام...
چادرم را راست و ریس کردم و رویم را برگرداندم. دوست نداشتم کسی مرا ببیند. از اینکه کسی فکر کند من با محمود نسبتی دارم، احساس شرم میکردم.
ـخیـابانعشـ♥️ـق!'
#معرفیڪتاب📚
[حـیـفـا]
کتاب حیفا، مستندی ضد صهیونیزم، راجعبه فعالیتهای بخش متساوای موساد در خاورمیانه میباشد.
داستان دختری به نام حیفا، مزدور موساد که برای تأسیس داعش به عراق میرود!
قسمتی از کتاب:«همه چیز معمولی بود و شب داشت کمکم تمام میشد ه حدود نیم ساعت بعد از نماز صبح، ده مأمور مسلح با چهرههای پوشیده، وارد آنجا شدند. اجازهی هیچ صحبت و حرفی را به هیچکس ندادند و پس از محاصرهی ما، مستقیماً به زیرزمین رفتند. چیزی نمیدیدم، فقط صدای زدوخورد را میشنیدم. سه چهار نفری که رفته بودند پایین، با حفصه شدیداً درگیر شده بودند و فقط صدای زد و خورد و بد و بیراه میآمد.
ناگهان، یکی از آن مردان که پوشش صورتش افتاده بود، نفسنفسزنان بالا آمد و درحالی که از گوشهی لبانش خون میآمد و اندکی هم از ناحیهی دست راست مجروح شده بود، با صدای بلند گفت: دو نفر دیگه زود بیان پایین. این سگ وحشی رو نمیشه صحیح و سالم منتقل کرد!»
❌خواندن این رمان، برای افراد زیر ۱۴ سال توصیه نمیشود!!!❌
ـخیـابانعشـ♥️ـق!'
#معرفیڪتاب📚
[بـلـند بـگـو آزادے]
کتاب«بلند بگو آزادی» به قلم مصطفیٰ محمدی، بخشی از زندگی مهندس شهید، مهدی رجب بیگی را روایت میکند. البته اگر تصمیم دارید محتوای کتاب را متوجه بشوید، به خلاصهی پشت آن مراجعه نکنید![پیشنهاد ادمین:)]
قسمتی از کتاب:« با یک نفس عمیق، هوای دم کرده و سنگین کلاس را به ریههای خود کشید:
ـ کاشکی یه کمم از نوشتهها و مرام کسانی که به خاطر شما و آینده این مملکت، اسلحه دست گرفتن و دارند جونشون رو فدای شما میکنن، میدونستید و به دیوار مدرسهتون آویزون میکردید.
ناگهان، دانشآموز نابغه که هنوز افکارش در کف اقیانوس است، بیاجازه فریاد میزند:
ـ سلامتی رزمندگان اسلام صلوات!
تا بچهها بیایند یکصدا دهن باز کنند، مرد فریاد میزند:
ـ خفه شو! منظورم برادران پیکارگرِ مبارز و فداییه!
همان دانشآموز، دست راستش را عَلَم میکند:
ـ آقا اجازه! مگه ما مردتر و رزمندهتر و مبارز و فداییتر از جبههایها داریم؟!
ـخیـابانعشـ🖤ـق!'
#معرفیڪتاب📚
[تــب 🔱مـژگـان]
کتاب«تب مژگان» به قلم "محمدرضا حدادپور" روایتی از دختری به نام مژگان که به تازگی مادر خود را از دست داده و در داغ بیمادریاش، به تبی عجیب دچار میشود. در پس بیتوجهی خانواده به دوستان او و هجوم دوستان ناباب، وارد ماجرایی شده که پای او را به آسایشگاه روانی باز میکند!
قسمتی از کتاب:« گفتم:
ـ حالا که همه چیز به نفع شماست و منم دست شما گیر افتادم؛ حداقل بگو تا بدونم، آرمان چیکار کرده که میگی گوشش میجنبید؟!
شروین با خنده گفت:
ـ خوشم میآد که میدونی داری میری جهنم! بذار بگم برات! چون آرمان تنها کسی بود که از گلشیفته تو مجلس نوزدهم ماه پارسال فیلم گرفته بود! نمیدونم فیلم رو از کجا آورده بود، چون خود آرمان که تو اون مجلس نبود! پس از یه نفر کش رفته بوده. خب کسی که میتونه فیلم ما رو کش بره، پس میتونه خیلی چیزای دیگه هم کش رفته باشه که ما خبر نداریم. تو جای من باشی ازش میگذری؟!»
ـخیـابانعشـ🖤ـق!'