.
یک پرنده که
روی شاخه نشسته
هیچوقت نمیترسه شاخه بشکنه ،
چون اون به شاخه اعتماد نکرده
اون به بال هاش
اعتماد کرده..
همیشه خودتونو باور کنید...
.
نظر مراجع تقلید درباره وجوب شرکت در انتخابات:
رهبری:
شرکت در انتخابات نظام جمهوری اسلامی برای افراد واجد شرایط، یک وظیفه شرعی، اسلامی و الهی است.
و واجب عینی است.
آیت الله نوری همدانی:
بسمه تعالی
سلام علیکم؛
همانگونه که کرارا بیان شده است شرکت در انتخابات و انتخاب اصلح امری لازم و واجب است.
در جایی دیگر بیان میفرمایند:
حضوری که هم واجب شرعی است و هم واجب عقلی، اما واجب شرعی است به دلیل آنکه این نظام که با آن همه فداکاریها و تقدیم شهیدان به وجود آمده است حفظ آن واجب است.
اما واجب عقلی به این دلیل است که عقل میگوید که انتخابات در سرنوشت انسان اثر دارد و هیچ انسان عاقلی نباید درباره سرنوشت خود بی تفاوت باشد و باید توجه داشته باشیم که: امروز حضور در انتخابات اهمیت ویژهای دارد چه اینکه دشمنان نظام سعی دارند که انتخابات در فضای سرد صورت بگیرد و حضور حداکثری نباشد. از ملت با بصیرت ایران انتظار میرود با مشارکت حداکثری و شکوهمند خود، این تبلیغات مخالف را خنثی کنند.
آیت الله جوادی آملی:
۱. هر اقدام و عملی که منجر به تضعیف نظام اسلامی و آرمانهای والای امام راحل و شهدای گرانقدر گردد شرعاً جایز نبوده و حرام میباشد.
۲. در تعیین اصلح، سایر مکلفین با رعایت موازین و معیارهای اسلامی به تشخیص خود عمل نمایند.
آیت الله علوی گرگانی:
شرکت مردم در انتخابات و رأی به فرد متعهد و متدین و دلسوز میتواند اقتدار کشور را افزایش داده و قدرت چانه زنی ایران اسلامی را در صحنه بینالمللی و منطقهای افزایش دهد.
آیت الله سبحانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
واعتصموا بحبل الله جمیعاً ولا تفرّقوا
وحدت کلمه نعمت الهی است که برای خود برکاتی دارد. خداوند منّان امر میکند که همگان به «حبلالله المتین» تمسک جویند.
با الهام از این آیه مبارکه برای حفظ مصالح کشور و تحکیم نظام اسلامی همگان در انتخابات شرکت کنیم و به فرد مؤمن، متدین و مدبّر رأی دهیم.
انشا الله مشکلات موجود به فضل الهی و در پرتو وحدت کلمه برطرف میشود.
آیت الله مکارم شیرازی:
ملت آگاه و مؤمن ایران اسلامی با انتخابات پیش رو در مرحله حساس تاریخی قرار دارند. قرائن و نشانهها حاکی از آن است که کوتاهی در این امر ممکن است آسیبهای جدی و جبرانناپذیری به مصالح کشور وارد کند. از اینرو شرکت در انتخابات تکلیفی الهی، اجتماعی و پشتوانهای برای تحقق عزت و استقلال کشور خواهد بود.
در جایی دیگر در جواب استفتاء میفرمایند:
همانطور که حفظ جان، مال، ناموس، دین و کشور واجب است و باید اینها را حفظ کنیم، رأی دادن نیز که مقدمه حفظ این موارد است، واجب است. به عبارت دیگر مقدمه واجب نیز واجب است.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💐💐💐💐💐💐💐
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💐💐💐💐💐
🌺🌺🌺🌺
💐💐💐
🌺🌺
💐
رمان #دمشق_شهر_عشق🔥
📚 #قسمت_هفتاد_و_هشتم
...سنگینش مانده بودم و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»
و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بیغیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.»
گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد :«همون روز تو فرودگاه بچهها به من خبر دادن، البته نه از دمشق ، از تهران ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امنترین جا برات همون داریاست.»
از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچههای دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم ایران، ولی نشد.»
و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناساییات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»
سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه حضرت زینب(س) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»
ساکت بودم و از نفس زدنهایم وحشتم را حس میکرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و عاشقانه حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه حضرت سکینه.. #ادامه_دارد..
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💐💐💐💐💐💐💐
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💐💐💐💐💐
🌺🌺🌺🌺
💐💐💐
🌺🌺
💐
رمان #دمشق_شهر_عشق🔥
📚 #قسمت_هفتاد_و_نهم
... خودش بودی، مطمئن باش اینجام حضرت زینب(س) حمایتت میکنه!»
صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا حرم کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم.
تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس میکردم به هوای من چه وحشتی را تحمل میکرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقهاش بیشتر میشد و خط پیشانیاش عمیقتر.
دوباره طنین عشق سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بیاختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظهای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟»
انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، دلتنگی نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من میتپید.
ابوالفضل هم دلش برای حرم داریا میلرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!»
و این خوشخبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط تکفیریهای داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است.
فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا ، مجروح به دست ارتش آزاد افتاده و آنها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند.
از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش میکردند از شهر فرار کنند و سقوط شهرکهای اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود.
محلههای مختلف دمشق هر روز از موج انفجار میلرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم حضرت زینب(س) جذب گروههای مقاومت مردمی زینبیه شده بود.
دو ماه از اقامتمان در زینبیه میگذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و ترور عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهاییام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمیگشتند و نگاه مصطفی پشت پردهای از خستگی هر شب گرمتر به رویم سلام میکرد.
شب عید قربان مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی سادهای پخته بود تا در تب شبهای ملتهب زینبیه، خنکای عید حالمان را خوش کند.
در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش میخندید.. #ادامه_دارد..
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
دُخٺــࢪاݩفـٰاطـمـے❤️💫
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💐💐💐💐💐💐💐 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💐💐💐💐💐 🌺🌺🌺🌺 💐💐💐 🌺🌺 💐 رمان #دمشق_شهر_عشق🔥 📚 #قسمت_هفتاد_و_نهم ... خودش ب
سلام دوستان عزیز
جبرانی دیشب که فراموش کردم
😍😍😍
••☘🥀
-مےگفت:
هرڪسےروز؎ ³ مرتبہ
خطاببهحضرتمهد؎'ﷻ' بگہ ↶
˼بابےانتَوامےیااباصالحالمهد؎˹
حضرتیجورخاصےبراشدعامیڪنن :> ˖𓄹♥️
#امام_زمان #کربلا
#ماه_رجب
💔 التماس دعا 🥲
••☘🥀
♦️#سلام_امام_زمانم
🔹 از فراقت چشم ها غرق باران میشود
عاشق هجران کشیده زودگریان میشود
🔹 کوری چشم حسودانی که طعنه میزنند
عاقبت می آیی ودنیا گلستان میشود..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃