eitaa logo
خادم الحسین🇵🇸
61 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
48 فایل
بسم رب الحسین . باید از تاریخ بگوییم تا جاۍ جلاد و شھید عوض‌ نشود ! __ ‌__ جهت پرسش و صحبت ... @bent_zeinbb313 _____________________ • انتشار دهنده باشید ، ممنونیم . ____________________
مشاهده در ایتا
دانلود
14.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعتراض به ناهنجاری‌های جامعه در شهر تهران @dokhtaran_chadory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلیل فطری و منطقی برای حجاب حتماً ملاحظه بفرمائید و نشر دهید #استاد_قرائتی @dokhtaran_chadory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اینجوری از خدا چیز بخواه!✨ روایتی شنیدنی 👤#استاد_پناهیان @dokhtaran_chadory
هرگز #شکست نمی خوردی اگر.... 🏆🏅🥉 📰#درس_خوان @dokhtaran_chadory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جای شهید محمد علی رهنمون خالی که وقتی بهش میگفتن : بسه دیگه ، چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی ؟ میگفت : اذیتی نیست ، اولا که خیلی هم کیف میده ‌، دوماً وظیفه مونه . باید این قدر درس بخونیم که هیچ کسی نتونه بگه بچه مسلمون ها بی سوادند . .(: @dokhtaran_chadory
🌸🍃 💌#شھیدانہ با محسن بحثم شد... گفتم: هی نگو شهید بشم، شهید بشم، باید مؤثر باشی، آدم باید تو زندگیش تاثیر داشته باشه. یه سرباز مُرده به چه درد می خوره؟! خندید و گفت: شهید بشم ان شاءالله مؤثر هم میشم! 🌹#شهید_محسن_حججی @dokhtaran_chadory
🌈💦🌈💦🌈💦🌈💦🌈💦🌈💦🌈 ⚠️تلنگر 🗣میگفت: وسواسی‌باشید❗️ تو‌انتخاب‌کتابی‌که‌می خونید..، فیلمی‌که‌می بینید..، موضوعی‌که‌بهش‌فکر‌می کنید..، اینا‌غذای‌روح‌شما‌هستن! حواست‌باشه‌یه‌وقت‌با‌غذای‌بد‌مسموم نشی..❗️😉 حواست‌باشه‌رفیق @dokhtaran_chadory
*دستور عجیب سرتیپ عراقی برای یک شهید* *راوی: حسن یوسفی* *🔸«یک بار یکی از بچه‌ها آمد و به ما گفت که ان شاء الله ما تا ۴۵ روز دیگر می‌رویم ایران. در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود . بچه‌ها سر به سرش گذاشتند و شوخی کردند. این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود که ما قبولش داشتیم.* *به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم . اگر برویم ایران ، تو می‌خواهی رسیدی خانه‌ات ، چه کار بکنی؟* *گفت:«من با شما نمی‌آیم. چون قبل از آزادی می‌میرم. شما در این اردوگاه برای من چهل روز عزاداری می‌کنید. جنازه‌ام را هم دور اردوگاه تشییع می‌کنید.» بچه‌ها در جوابش گفتند: «همه حرف‌ هایت را که باور کنیم ، این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد را باور نمی‌کنیم. تشییع جنازه را که نمی‌گذارند انجام دهیم . ضمناً این بعثی‌ها برای آقا امام حسین(ع) که در کشور خودشان دفن است نمی‌گذارند عزاداری کنیم، چطور می‌گذارند برای تو عزاداری کنیم؟»* *🌹سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت...در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت ، یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاه‌ها که معمولاً ۶ ماه یکبار توی اردوگاه‌ها سرکشی می‌کرد و بسیار هم مغرور بود، آمد. یک سربازی به او گزارش کرد که امروز یک نفر مرده.* *نمی‌دانم چطور شد که آن ژنرال عراقی گفت : برویم ببینیمش. همه تعجب کردند چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازه‌ی اسیر اقدام نمی‌کرد. ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد. ما خودمان هم منظره‌ای که دیدیم را باور نکردیم. چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند. چهره سفید و نورانی و براق. هر کسی که آنجا چهره شهید را دید اصلاً انگار از این رو به آن رو شد. تا مدتی حالت چهره‌اش را فراموش نمی‌کردیم.* *🌹همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم ، آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود و گفت:* *«لا بالموت...هذا شهید... والله الاعظم هذا شهید...»* *دیگر باورش شده بود که این شهید است و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود . گفت:* *«برای این شهید باید چهل و پنج روز عزاداری کنید و دستور می‌دهم بدنش را دور تا دور اردوگاه سه بار تشییع کنید.» او که این‌ها را می‌گفت بچه ها گریه می‌کردند. اتفاق عجیبی بود. بعد یکی از ایرانی‌ها رفت و گفت ما چهل و پنج روز نمی‌توانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت: چرا؟* *جواب دادند: چون ما چهل روز دیگر میرویم ایران.* *گفت: شما از کجا این حرف را می‌زنید؟ جواب داد: خود این شهید قبل از شهادتش گفته. افسر بعثی گفت:* *«اگر او گفته پس درست است.»* *🔶سر چهل روز که شد دیدیم درها باز شد و صلیب سرخی ها آمدند داخل و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.* *📖 کتاب سیری در زمان - جلد سوم - صفحه ۵۴۵ الی ۵۴۶*‏ نثار روحش فاتحه مع الصلوات @dokhtaran_chadory
♻️ 📚📕📚📗📚📘📚📙📚 ♻️ 📗 خاطرات سفیر 🔷 کتابی که رهبر انقلاب توصیه کردند #خانم‌ها بخوانند. 🔶چالش هایی که یک #بانوی‌مسلمان به عنوان دانشجوی ممتاز ایرانی در فرانسه با آن مواجه شده است... 🔰 کتابی جذاب و دلنشین 💯 گزیده ای از کتاب👇 پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سوال هایی که درباره #حجابم می شد و به خصوص درباره ی وضعیت و شرایط ایران متوجه شدم آنجا کسی من را نمی بیند. آن که آن ها می دیدند و با او سر صحبت را باز می کردند یک مسلمان ایرانی بود، نه نیلوفر شادمهری. آن ها چیز زیادی از ایران نمی دانستند. اگر بخواهم دقیق تر بگویم، شناختی که از ایران داشتند فاصله زیادی حتی با واقعیت داشت؛ چه رسد به حقیقت.... #معرفی_کتاب #خاطرات_سفیر #نویسنده_نیلوفر_شادمهری @dokhtaran_chadory
• . اگر از دستِ کسۍ ناراحت هستٻد دو رڪعت نماز بخـوانید و بگویید: خدایا .. ! این بندھ ۍ تو حواسش_نبود من از او گذشتم .. تو هم بگذر ..(:🌿' @dokhtaran_chadory
شب جمعہ حرم یار چہ دیدن دارد #شب_جمعه @dokhtaran_chadory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر دلمون هوای حرم آقاجانمون کرده😭 ┄┅┅❅🔹️💠🔹️❅┅┅┄ @dokhtaran_chadory
ڪانال پاتوق ڪربلا نرفتھ‌ها_۲۰۲۱_۱۰_۱۴_۱۵_۳۵_۲۰_۴۲۲.mp3
7.31M
#نواےعاشقی❤️  •|دنیای منی حسیــ‌ع‌ـــن؏♥ از دنیا تو رو میخوام  #مجتبی_رمضانی #شب‌زیارتےارباب @dokhtaran_chadory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام زمان عزیز 💫آخرین جمعه مهرماه را با ذکر﷽ 🌸و سپس با نام شمـا 💫آغاز می کنیم 🌸امروز،بی نظیرترین 💫روز زندگی ام خواهد بود 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 @dokhtaran_chadory🌸
#سلام_امام_زمانم🍃 🔅السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که یک لحظه ما را فراموش نمیکنی و دستان مهربانت همیشه پشت و پناه ماست... 📚زیارت امام زمان در روز جمعه_مفاتیح الجنان #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج @dokhtaran_chadory🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎈ای لعلِ لبِ تو شیعه را آب حیات سرچشمه فیض و قبلگاه حاجات 🎈ای حجّت ثانی عشر ای مهدی جان بر طلعتِ زیبایِ تو دائم صلوات 🎈اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم🎈 🌷گفتم که 🌺خدایا مرا مرادی بفرست  🌷طوفان زده ام 🌺راه نجـاتی بفرست  🌷 فرمود که با زمزمه یا مهدی    🌺نذر گل نرگس 🌷صـلواتی بفرست  🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌺 @dokhtaran_chadory🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 آخرین روز مهرماه تقدیم بہ شما 💝الهی اونقدر بخندید که 🌺صدای خنده هاتون بشه 💝زیباترین موسیقی کائنات 🌺الهی از شادی اونقدر پر بشید که 💝سرریزش همه ی مردم دنیا رو سیراب کنه 🌺الهی روزیتون اونقدر زیاد بشه که 💝امیدی باشید برای رسوندن روزی خیلیا. 🌺الهی همیشه بهترین افکار 💝به سراغتون بیان و درست ترین 🌺تصمیمات رو بگیرید 💝الهی اونقدر غرق خوشبختی بشید که 🌺تا عمق بی انتهای رضایت برسید 💝الهی همیشه تنتون سالم باشه 🌺و عاقبت به خیر بشید 💝الهی که همیشه بهترین 🌸حال ممکن رو داشته باشید 💝و الهی که خدا همیشه 🌺هواتونو داشته باشه @dokhtaran_chadory🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ جمعه‌ ها را باید قاب گرفت! درست مثل همان عکس های قدیمی و خاک گرفته ی روی دیوار...!!! انگار جمعه ها؛ ماندگار ترین روزهای آفرینش اند... تلخی ها و شیرینی هایش، قاب می شود و می چسبد به دیوارِ خانه ی دلت.... مثلِ لبخند های مادر بزرگ در آن عکسِ قدیمی! یا مثلِ گریه های من در آغوشِ مادر ؛ که با دیدنش در عکس های قدیمی، همیشه لبخند می زنم..! جمعه ها را باید عاشقانه گذراند؛ تا غروبش دلگیرت نکند... @dokhtaran_chadory🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣به دانشگاه می رفتم که مادربزرگم و دم درب حیاط نشسته دیدم. سلام کردم و رد شدم گفت میری نونوایی گفتم نه مادر ، می‌بینی که میرم دانشگاه . کتابام رو ببین گفت پس مادر واسه منم چهارتا نون بگیر دیدم فایده نداره . سریع 4 تا نون گرفتم برگشتم . گفت حالا میری دانشگاه واسه چی؟ گفتم: فردا نون داشته باشم بخورم . گفت بیا مادر من دوتا نون بَسَمه. دوتا واسه من دوتا واسه تو . فردا هم بیا خودم نونت رو میدم اما اگه خودت بری نون بگیری . خندیدم گفت :مادرجان تمام زندگی من همین خنده های شماست . امروز کسی نیومده حوصلم سر رفته بود . وگرنه نون داشتم . اون روز کلاسم و تعطیل کردم و کنارش نشستم تا شب برای هم حرف زدیم و خندیدیم ❣مهمتر از کار و درس، همین پدر و مادرا هستند . قدرشونو بدونید. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ @dokhtaran_chadory
🔘 داستان کوتاه مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پر پر میزدند او با آرامش کنار بساط سماورش مینشست و یک قاشق دارچین و نبات داخل استکان چایی اش میریخت و آرام آرام هم میزد. صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب میکرد... نمی دانم شاید هم لبخند و آرامشش بود که کم کم جوّ خانه را آرام میکرد؟! میدانید!؟ راستش, آرامش مسری است همانطور که عصبیت و خشم هم خیلی زود مثل آتش سرایت میکند و دامن همه را میگیرید. وقتی بزرگتر شدم یک روزی از او پرسیدم: خانوم جون چطور میتونید این جور مواقع آروم و راحت بنشینید و چایی بخورید؟! خدا بیامرزدش, از پشت عینک ذره بینی اش نگاهی به من انداخت و گفت: "عزیز من! دنیا که سر خود نیست, صاحب داره... صاحبش هم برای همه چیز قانون گذاشته...مثلا هر کس خودش را از کوه پایین بیندازه حتما سقوط میکنه مگه نه؟!... حالا هر کس هم یه مشکلی براش پیش بیاد یعنی اینکه یک عیب و نقصی درش هست که باید درست کنه... اول به آدم برمیخوره و داد و بیداد میکنه بعد یک تکون باید به خودش بده و عیب اش رو برطرف کنه... تازه وقتی هم عیبهایش را شناخت قوی تر میشه ... و هر چه قوی تر بشه آروم تر و راحت تر زندگی میکنه..." با پرورویی باز هم پرسیدم: خانوم جون اگه عیبهاشو برطرف نکنه چی؟! لبخندی زد و جواب داد: "مادر جون اون وقته که خدا دست برنمی داره و دوباره و دوباره بهش عیبهاشو نشون میده... تا بالاخره یه جایی بفهمه دیگه!؟" خواستم بگم اگه باز هم نفهمید...که خودش پیش قدم شد و ادامه داد: و اگه باز هم نفهمید موهاش سفید میشه و یک جرعه چایی خوش از گلوش پایین نرفته.... حالا برات یک چایی بریزم؟!... و شروع کرد به خندیدن.... خدا مادر بزرگهای من و همه شما دوستانم را غرق رحمت کند! ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ @dokhtaran_chadory
😎عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر... امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می‌کرد... آن هم نه در کلاس،در خانه... دور از چشم همه اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...✔️ نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم... فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من... به جز من که از خودم غلط گرفته بودم... من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم... بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می‌کردم تا در امتحان بعدی نمره‌ی بهتری بگیرم... ⌛️مدت‌ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، معلم برگه‌ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت... چهره‌ی هم کلاسی‌هایم دیدنی بود... آن ها فکر می‌کردند این امتحان را هم مثل همه‌ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می‌کنند... اما این بار فرق داشت... این بار قرار بود حقیقت مشخص شود... فردای آن روز وقتی معلم نمره‌ها را خواند فقط من بیست شدم...😎 چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می‌گرفتم ؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمی‌کردم و خودم را فریب نمی‌دادم... زندگی پر از امتحان است... خیلی از ما انسان‌ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می‌گیریم تا خودمان را فریب بدهیم ... تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم... 💥اما یک روز برگه‌ی امتحانمان دست معلم می‌افتد... آن روز چهره‌مان دیدنی ست... آن روز حقیقت مشخص می‌شود و نمره واقعی را می گیریم... تا می‌تونی غلط‌های خودت را بگیر قبل از این که غلطت را بگیرند. 🌺امام علي عليه السلام فرموده اند: « عباد الله ! زنوا انفسكم قبل ان توزنوا و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا » اي بندگان خدا! خود را بسنجيد قبل از آنكه مورد سنجش قرار گيريد ، و به حساب خود رسيدگي كنيد پيش از آنكه به حسابتان رسيدگي كنند. 📗نهج البلاغه/ خطبه ۹۰ 🌕 ظهور وقتی اتفاق میقته که ... @dokhtaran_chadory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - عشق تو تو خونمونه جونمون نثاره - محمود کریمی.mp3
6.23M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص) 🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع) 💐عشق تو تو خونمونه 💐جونمون نثاره 🎤 #محمود_کریمی 👏 #سرود @dokhtaran_chadory🌸