eitaa logo
خادم الحسین🇵🇸
60 دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
49 فایل
بسم رب الحسین . باید از تاریخ بگوییم تا جاۍ جلاد و شھید عوض‌ نشود ! __ ‌__ جهت پرسش و صحبت ... @ya_Zahra1183 _____________________ • انتشار دهنده باشید ، ممنونیم . ____________________
مشاهده در ایتا
دانلود
⟮.▹🌼◃.⟯ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ توی‌ڪمدش‌در را با‌عڪس‌شهدا‌ پر کرده‌بودو‌بالایشان‌نوشته‌بود: "ای‌سروپا،من‌بی‌سروپا،خودم‌را کنارعکس‌شهیدان‌پیداکردم" . برادرش می گوید: کنارِعڪسھا اندازه‌یڪ‌ جاےعڪس درڪمدش‌خالے بود،گفتم: محمدعکس‌یکی‌از شهدارو اینجابزن، این‌جاےخالےقشنگ‌نیست.! . جواب داد: اونجا جاۍِ عڪس خودمہ :)❤️ [💕"✨] ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَࢪج°•🌱📿•° ------------------------------------------- @dokhtaran_chadory
#خاطرات_شهدا⟮.▹🌼◃.⟯ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از آن بچه‌های شب امتحانی بود. کنکور هم همین‌طور خواند. از سر جلسه امتحان کنکور که آمد، گفت: رتبه‌م سه رقمی میشه، فقط هم مهندسی شیمی شریف. 📌همین هم شد، ۷۲۹ مهندسی شیمی شریف. ✎ #شهید_مصطفی‌_احمدی‌_روشن 🌹 @dokhtaran_chadory
#خاطرات_شهدا 💕 وقتی رفقا برای شناسایی پیکرش می روند، کلی میان پیکرهای مطهر شهدا میگردند اما او را نمی یابند و ناامید برمیگردند...😔 💢 اما یکباره همرزم شهید صدایش را می شنود که فلانی مرا با خود نمی بری؟😳😢 🌷 مات و مبهوت از صدایی که شنیده به دوستانش اطلاع می دهد اما آنها مانع می شوند و گمان می کنند توهم زده است... ❣تا اینکه چندبار دیگر صدا را می شنود و بی توجه به مخالفتها، مجدد برمیگردد... 💞 این بار خیلیییی زود شهید عزیز خود را به او نشان می دهد😢 🌹 با اولین پیکری که مواجه می شود، چهره ی معصوم شهید را می بیند و ناباورانه از این کرامت، پیکر مطهرش را تحویل می گیرند.😭 #راوی: همرزم شهید #شهید_سیدمحمدمراد_حسینی @dokhtaran_chadory
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره 🌟همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد. یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند. 📍یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد. 🍃🌷🍃🌷 @dokhtaran_chadory
🕊 سال ۱۳۹۷قبل از اینکه ماموریتش در سوریه تمام شود،تماس گرفت،گفت:«مادر،یکی از دوستانم با پدر و مادرش قراره بیان سوریه،شما هم آماده بشین با پدر بیایین.»هماهنگی های لازم انجام شد و رفتیم سوریه و مهمان شهر دمشق شدیم. از هواپیما که داشتیم پیاده می شدیم،دل توی دلم نبود.هم دلتنگ وحید بودم وهم بیقرار حرم حضرت زینب(س). برای من مانند یک رویا بود.اصلا باورم نمیشد. به همسرم گفتم:«آقا باورت می شه اومدیم پابوس بی بی؟ من که تا تو حرمش نرم وزیارتش نکنم آروم نمیشم.» گفت:«راست می گی خانوم،باور کردنی نیست.توی این شلوغی جنگ یک نعمته که تونستیم بیاییم.» وحید در دمشق دوستان زیادی داشت.وقتی مارا به همراه وحید دیدند و متوجه شدند پدر و مادر او هستیم، خیلی احترام و عزت گذاشتند.از رفتارشان. معلوم بود آقا وحید را خیلی دوست دارند.برای خرید به بازار رفتیم.چون بچه ها راه بلند بودند جلو تر می رفتند.از پشت سر به قد و بالای وحید نگاه میکردم و لذت می‌بردم.داشتیم می‌رفتیم که یکی از همراهان وحید رو کرد به من و گفت:«حاج خانوم شما نمی خواین به ما شیرینی بدین؟» پرسیدم:«شیرینی برای چی؟» گفت:«برای دوماد کردن آقا وحید دیگه!دومادش کنین، یه شیرینی هم به ما بدین.» گفتم:«آقا وحید هر زمان بخواد،به روی چشم،دومادش میکنیم.ما هم خیلی دوست داریم چنین روزی رو ببینیم!» پ.ن:مادر شهید (س) ‌ ‎‌‌ ………‹🌹🍃࿐›……… @dokhtaran_chadory
🔰 #خاطرات_شهدا | #عروسی_آسمانی 🌟عروسی آقا مصطفی وقتی می خواست برای عروسی اش کارت دعوت بنویسه برای اهل بیت هم کارت فرستاد کارت دعوت نوشتیک کارت برای امام رضا(ع) مشهد،یک کارت برای امام زمان (عج)مسجد جمکران،یک کارت هم به نیت دعوت کردن حضرت زهرا(س) نوشت و انداخت توی ضریح حضرت معصومه(س) قبل از عروسی حضرت زهرا(س) آمدند به خوابش و فرمودند چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟کی بهتر از شما؟ببین همه اومدیم شما عزیز ما هستی... 📍خاطره از زندگی روحانی شهید مصطفی ردانی پور 🍃🌷🌱🌷 @dokhtaran_chadory
#خاطرات_شهدا 🌷#شهید_ابوالفضل_شیروانیان 🔴زود جوش می‌آورد. آن صبری که بقیه داشتند او نداشت. همیشه هم می‌گفت، «شهدا نشانه دارند که من ندارم. پس شهید نمی‌شوم!» 🌷دو ماه پیش از شهادتش به طور غیر منتظره‌ای صبور شده بود، آن‌قدر که من سر به سر او می‌گذاشتم تا فریادش را بشنوم، اما هیچ فریادی نمی‌زد. دلم می‌خواست فریاد بزند تا آن نشانه‌ای که می‌گفت را هنوز هم نداشته باشد. ⚡به پدرش هم گفتم، «اگر اجازه بدهید ابوالفضل به سوریه برود، شهید می‌شود.» حاج آقا گفت، «به دلت بد راه نده، او رفقای خود را دیده که شهید می‌شوند، عرفانی شده است. بعدا خوب می‌شود.» ☁مرتبه آخر به مادرش هم گفتم، او هم قبول داشت. به ابوالفضل گفت، «چگونه این‌قدر صبور شده‌ای؟ چرا به مهدی چیزی نمی‌گویی؟» ابوالفضل گفت، «بگذار بچه خوشحال باشد و این روز‌های آخر از پدرش خاطره بدی در ذهن نداشته باشد.» 🔸راوی: همسر شهید 📚 کتاب یک تیر و چهارده نشان @dokhtaran_chadory
شهید علی اکبر قربان شیرودی ، که با شروع جنگ تحمیلی در 31 شهریور1359 به منطقه کرمانشاه رهسپار شده بود در جریان یکی از مأموریت های خود با سرپیچی از فرمان بنی صدر مبنی بر تخلیه پادگان و انهدام انبار مهمات منطقه ، به همراه دو خلبان همفکر خود و با دو هلیکوپتری که در اختیار داشتند ، در طول 12 ساعت پرواز بی نهایت حساس و خطرناک که وی به عنوان تنها موشک انداز پیشاپیش دو خلبان دیگربه قلب دشمن یورش برد ، توانست مهمات دشمن را درهم کوبیده وخسارات سنگینی بر دشمن وارد آورد . شجاعت و ابتکار عمل این شهید نه تنها در سراسر کشور، بلکه در تمام خبرگزاری های مهم جهان منعکس شد. بنی صدر برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقاء درجه داد، اما وی درجه تشویقی را نپذیرفت وتنها خواسته اش را دیدار با حضرت امام و بیان کارشکنی های بنی صدر و بی تفاوتی برخی از فرماندهان اعلام کرد . در همان ایام به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفت و از ستوانیارسوم خلبان به درجه سروانی ارتقاء یافت ، اما طی نامه ای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در 9 مهر 1359 چنین نوشت :" اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می باشم و تا کنون برای احیاء اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ ها شرکت نموده ام ، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته ام و به دستور رهبرعزیزم به جنگ رفته ام . لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده اند ، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بوده ام برگردانید ". @dokhtaran_chadory
🔰 | 📍امام خمینی بخشی از وجودم شده بود... 🔻سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. بعد از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی می گشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. یک جوان خوش تیپی که آقاسیدجواد صدایش می کردند، تعارفم کرد. با یک لُنگِ ورزشی وارد گود شدم، سیدجواد از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «کرمان.» اسمم را سوال کرد. به او گفتم. دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت الله خمینی رو می شناسی؟» گفتم: «نه.» سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را آیت الله خمینی معرفی می کردند. بعد [سیدجواد] نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میان سال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود: «آیت الله العظمی سید روح الله خمینی». عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آن ها جدا شدم.عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعت‌ها در او نگریستم.رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه وسفیدی که حالا به شدت به او علاقه‌مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس می‌کردم حامل یک شی‌ء بسیار ارزشمندم. 📚برگرفته از کتاب "از چیزی نمی‌ترسیدم" 🌷شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃🌷🍃🌷 @dokhtaran_chadory
💌 یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت🚙 رو امروز استفاده می کنی؟ 🤔 گفتم نه همینطوری جلوی در خونه🏡 افتاده! آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر میگردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟🤔 گفت مسافر کشی! تعجب کردم، 😳 بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی! 🚙 بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. 🍃بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.🌱 این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..🌷✨ 💌 ❣❣❣❣❣ @dokhtaran_chadory
🔮 شهر سامرا 🌸 شجاعت و دلیری های مثال زدنی مهدی ، دلیلی شد تا او را با نام شیر سامرا بشناسند. در عملیات هایی که در سامرا و نواحی اطراف انجام می شد ، هرجا بچه ها تحت فشار قرار می گرفتند و به تنگنا می رسیدند از مهدی می خواستند تا با نیرو هایش به کمک آن ها بیاید و غائله را ختم کند🙏🙏 . مهدی خط شکن بود و می گفت : ما باید اولین نفر در جلو وخط مقدم نبرد باشیم تا هر زمان به بچه ها گفتیم بیایند مارا ببینند و بدانند که ما نیز در معرکه نبرد حاضریم . حضورش هم همواره با شجاعت و دلاوری همراه بود😍😍 🌹 شهید مدافع حرم مهدی نوروزی( معروف به شیر سامرا) 🌸 ولادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد شادی روح امام حسن عسکری و شهید صلوات 💚@dokhtaran_chadory
بعد از شهادت آقا محسن ؛ دیدم علی ( فرزند شهید) همش میوفته ! می خواستم ببرمش دکتر... شب آقا محسن اومد تو خوابم بهم گفت : خانم! علی چیزیش نیست ، منو می بینه میخواد بغلم کنه اما نمیتونه...!💔 +به نقل از همسر شهید شهید محسن حججی