🍁 شنبه را با غزلی، چای وُ کتابِ شعری 🍁
میشود بود در این صبحگه پاییزی😍
شروع این هفته با هفته های دیگه فرق داره
چون آغاز هفتهی #کتاب و #کتابخوانی هست
و چقدر قشنگه امروز خودمون رو
چند خط کتاب مهمون کنیم😉
🍂 صبح نارنجی تون سرشار از آرامش 🍂
☺️آرامشی از جنس یک کتاب ناب😊
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
📚 #معرفی_کتاب
کتاب حاضر، روایتی جذاب و خواندنی
از حر زمانه ما، جوان دهه هفتادی، شهید مدافع حرم مجید قربانخانی است...
در مکتب امام حسین علیه السلام،
عاشورا تاریخ و زمان نمی شناسد.....
حتی اگر سابقه ی خوشی نداشته باشی
اما قلبت آسمان را بجوید،
با یک نگاه امام حسین علیه السلام،
حر خواهی شد و قربانی امام زمانت....
یک روز حربن یزید ریاحی،
حر عاشورا می شوی،
یک روز شاهرخ ضرقامی ،
حر انقلاب
و روزی مجید قربان خانی،
حر مدافعان حرم....
آیا تو نیز ، روزی «حر» خواهی شد؟؟
با هم برشی از کتاب را بشنویم:
👇👇👇👇👇👇👇
majid-barbary.....m4a
5.64M
✨📓✨ #کتاب_پارک ✨📓✨
📚#معرفی_کتاب
📖#مجید_بربری
🖌اثر :#کبری_خدا_بخش_دهقی
🖇انتشارات:#دارخوین
گوینده:یگانه رهدار
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌱 رهبری و توصیه به #کتابخوانی :
«من در نوجوانی خیلی کتاب نگاه می کردم. منزل ما هم کتاب زیاد بود...
پدرم کتابخانه خوبی داشت و خیلی از کتاب ها هم برای برای من مورد استفاده بود.
البته خود ما هم کتاب داشتیم و کرایه هم می کردیم.
نزدیک منزل ما یک کتابفروشی بود که کتاب کرایه می داد. من رمان و اینها که می خواندم معمولا از آنجا کرایه می کردم...
با #کتاب انس داشتم.
البته الان هم از خیلی از نوجوانان بیشتر مطالعه می کنم...
این را هم بدانید!»
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
😅😂😄#ایستگاه_لبخند 😄😂😅
بچهها بیاین جوک کتابی گیرآوردمواستون😅
گویند: داروفروشی وارد دکان کتابفروشی همسایه خود شد و کتابی را که تازه از چاپ بیرون آمده بود برداشت و نگاهی کرد👀
و پرسید: آیا این کتاب خوبی است؟؟
کتابفروش گفت: نمیدانم!
من آن را نخواندهام،
داروفروش با حالتی فخرآمیز گفت:
من تعجب میکنم که شما چطور کتابهایی را میفروشید که خودتان آنها را نخواندهاید؟😏
کتابفروش در پاسخ او گفت:😉
همانطور که شما داروهایی را به فروش میرسانید، که خودتان از آن نخوردهاید!😝
_دیگه عبرت گرفت و دفعه آخرش بود با کتاب فروشا بحث میکرد😂
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📚 #رمان_پاتوق 📖 #به_سوی_رهایی 📝#قسمت_بیست_و_ششم *ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ زینب* ﻣﺎﻣﺎﻥ:زینب ﺍﻭﻣﺪ
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📚 #رمان_پاتوق
📖 #به_سوی_رهایی
📝 #قسمت_بیست_و_هفتم
به روایت زینب
چند شاخه از موهامو ریختم رو صورتم دوباره با خودم گفتم:کسی لیاقت نداره از زیباییهای من استفاده کنه.
دوباره موهامو هل دادم زیر شال و کیفمو برداشتم و رفتم تو آشپزخونه.تازه الان مامانو دیدم .
_سلام صبح بخیر .
مامان:علیک سلام بیا این لقمه رو بگیر بخور به صبحانه نمیرسیم دیر شد.
بابا:من تو ماشین منتظرم بیایید
از اتوبوس پیاده شدیم .اوه اوه یه سربالایی با شیب تند رو باید پیاده میرفتیم .
فاطمه:اوه اوه یا علی بگو بریم.
_یا علی بگم؟
_فاطمه:آره دیگه یعنی از حضرت علی مدد بگیر.
_چه جالب اتفاقا برام سوال شده بود چرا موقع خدا حافظی میگی یا علی.
فاطمه معنی یا علی رو گفت ولی هنوزم نمیتونستم درک کنم.
اما ناخداگاه زیر لب گفتم یا علی و دست فاطمه رو گرفتم و رفتیم بالا.مامانامون پشت سرمون بودن و منو فاطمه هم جلو .دیگه تقریبا رسیده بودیم.
_فاطمه:اول بریم زیارت یا استراحت؟
_نمیدونم هر جور دوست داری .
_فاطمه:خب بیا بریم فعلا یه ذره استراحت کنیم بعد میریم.
_باشه بریم...
.
سفر یک روزه امامزاده داوود هم تموم شد و میشه گفت یکی از بهترین تجربه های زندگیم بود تجربه ای که دید من رو نسبت به دین و آدم های اطرافم دیگه کاملا تغییر داد و شد جرقه ای دوباره
🖌نویسنده : #ح_سادات_کاظمی
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼