💠 ۹ نکته کلیدی جزء هفتم قرآن 💠
📖 ویژه #ماه_مبارک_رمضان 📖
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #ناحله 📝 #قسمت_چهاردهم بیشتر از همه، زمانی شادی من چند برابر شد که فهمیدم وسط به
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_پانزدهم
اگر کسی مریض می شد و تب می کرد تا صبح بیدار می موندم ازش مراقبت می کردم ... سعی می کردم شاگرد اول باشم و توی درس ها به همه کمک کنم ... برای بچه ها هم کلاس عربی و مکالمه میگذاشتم ... توی کارها و انجام کارهای خوابگاه پا به پای بچه ها کمک می کردم ... چون هیچ کس از شستن توالت ها خوشش نمی اومد، شیفت سرویس ها رو من برمی داشتم. ...
از طرف دیگه، همه می دونستن من نور چشمی حاجی هم هستم ... همه اینها،دست به دست هم داده بود و من، کانون توجه و محبوب خوابگاه و رئیس طلبه ها شدم. ...
تمام ملیت ها حتی با وجود اختلافات عمیقی که گاهی بین خودشون هم بود، بهم احترام میگذاشتن ... و زمانی این نفوذ کامل شد که کار یکی از بچه ها به بیمارستان کشید. ...
ایام امتحانات بود و برنامه ها و حجم درس ها زیاد ... هیچ کس نمی تونست
برای مراقبت بره بیمارستان ... از طرفی مراقبت ویژه و لگن گذاشتن و ...
توی اون شرایط درس و امتحان خودم رو هم باید می خوندم. ...
وقتی با این اوضاع، شاگرد اول شدم ... کنترل کل بچه ها اومد دستم ...
اعتبار و محبوبیت، دست به دست هم داد ... حتی بین اساتیدی که باهاشون درس نداشتم هم مشهور شده بودم. ...
دیگه اگر کسی، آب هم می خورد، من ازش خبر داشتم ... توی یک ترم، اولین مرحله از مأموریت خودم رو به انجام رسوندم
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_پانزدهم اگر کسی مریض می شد و تب می کرد تا صبح بیدار می موند
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_شانزدهم
دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ... شده بودم رئیس شیعه ها و از عمق دلم
بهشون می خندیدم ... به کسی اعتماد کرده بودن که قسم خورده بود با
دستان خودش سر 346 شیعه رو می بره. ...
هر چی به فاطمیه نزدیک تر می شدیم، تصویر جشن عمر کشان سال قبلی که در اون مجلس دیده بودم، بیشتر جلوی چشمم میومد و آتش خشمم داغ تر می شد. ...
بین بچه ها پیچید که امسال سخنران فاطمیه، آیت الله فاطمی نیاست ...
خیلی خوشحال بودن ... وقتی میزان ارادت شون رو دیدم تصمیم قاطع
گرفتم که باید برم، هم از نزدیک بیینمش و به صحبت هاش گوش کنم ... و هم کامل بشناسمش. ...
با بچه ها رفتم و به هر زحمتی که بود توی آبدارخونه حسینیه مشغول شدم. ...سخنرانی شب اول شروع شد ... از سقیفه شروع کرد ... هر لحظه منتظر بودم به خلفا اهانت کنه اما بحث عمیق و منطقی بود ... حتی سر سوزن به کسی اهانت نکرد ... بر اساس کتب شیعه و سنت حرف می زد ... دقیقا خلاف حرف وهابی ها. ...
اگر چه نمی تونستم اونها رو قبول کنم اما مغزم پر از تناقض شده بود ...
تناقض ها و سوالاتی که ده شب، خواب رو از چشم هام گرفت ... و این آغاز طوفان من بود
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🦋✨🦋✨
✨
🦋
آنچه که باید در #ماه_مبارک_رمضان بدانیم
🚰هوشمندانه آب بخورین!
به خصوص وقتی که روزه میگیرین!
وقتی به آب، تخم شربتی ، خاکشیر یا دانه چیا اضافه کنین این مواد تو خودشون آب جذب میکنن و در واقع انگار شما مقدار بیشتری آب خوردین!
برای همین دیرتر تشنه میشین!
در مورد دانه چیا و تخم شربتی به خاطر فیبر زیادی که دارن حتی دیرتر گرسنه میشین!
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🦋
✨
🦋✨🦋✨
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋 لحظههای ناب همصحبتی با خدا
در #ماه_مبارک_رمضان 🦋
💠 #تحدیر (تندخوانی)
💠 #جزء_هشتم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : ۳۳ دقیقه
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
💠 ۹ نکته کلیدی جزء هشتم قرآن 💠
📖 ویژه #ماه_مبارک_رمضان 📖
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
دیدید بعضی ها چقدر دل هاشون بزرگه
و انگار اصلا نگران خیلی چیزها که ما بهشون فکر می کنیم، نیستند ؟!
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_شانزدهم دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ... شده بودم رئیس شیعه ها
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_هفدهم
فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن. ...
تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی، فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می
خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد. ...
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم، خوابگاه نرفتم
...تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم. ...
گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم. ...
موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شأن و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود. ...
یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم می اومد دشمن
فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا. ...
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─