875482138.mp3
3.84M
🦋لحظههای ناب همصحبتی باخدا
در #ماه_مبارک_رمضان 🦋
💠 #تحدیر (تندخوانی)
💠 #جزء_چهاردهم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : ۳۳ دقیقه
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
💠۹ نکته کلیدی جزء چهاردهم قرآن💠
📖 ویژه #ماه_مبارک_رمضان 📖
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
فکر کن ببین چه جوری میشه جمله ات رو زیباتر بگی ؟ 😊
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیست_و_هشتم خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام ا
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_بیست_و_نهم
دوباره لقمه هام رو می شمردم ... اما نه برای کشتن شیعیان ... این بار می شمردم چون سر سفره امام زمان نشسته بودم ...می شمردم چون بابت تک تک این لقمه ها مسئول بودم. ...
صبح و شبم شده بود درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز کوتاهی می کردم ... یک وعده از غذام رو نمی خوردم ... اون سفره، سفره ی امام زمان بود ... می ترسیدم با نشستن سر سفره، حق امامم رو زیر پا بگذارم. ...
غیر از درس، مدام این فکر می کردم که چی کار باید انجام بدم ... از چه طریقی باید عمل کنم تا به بهترین نحو به اسلام و امامم خدمت کرده باشم؟
...چطور می تونستم بهترین سرباز باشم؟ و. ...
تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ...
تا اینکه. ...
خبر رسید داعش تهدید کرده به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ... داغون شدم ... از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ... مدام این فکر توی سرم تکرار می شد ... محاله تا من زنده باشم اجازه بدم کسی یک قدم به
حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه. ...
صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ... خیلی جدی و محکم گفتم :پاسپورتم رو بدید می خوام برم ... پرسید :اجازه خروج گرفتی؟
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیست_و_نهم دوباره لقمه هام رو می شمردم ... اما نه برای کشتن
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_سی_ام
بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم. ...
منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم :من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم. ...
با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت :قانونه .دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر
کنم. ...
من دو روز بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ... چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ... دو روز بیشتر وقت نداری. ...
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون. ...
دو ساعت نشده بود که حاجی بهم زنگ زد ... با خنده و حالت خاصی گفت :
سلام رزمنده! شنیدم ترمز بریدی. ...
منم که حالم اصلا خوب نبود سلام کردم و گفتم :نمی دونم معنی این جمله چیه ولی حاجی حالمم افتضاحه .تو رو خدا سر به سرم نگذار. ...
دوباره خندید و گفت :پاشو بیا اینجا بهت بگم یعنی چی ... نیای، اجازه خروج بی اجازه خروج. ...در کمتر از ثانیه ای رفتم پیشش ... پریدم توی اتاقش و با خوشحالی گفتم :
حاجی جدی بهم اجازه خروج میدی؟. ...
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
879846851.mp3
4.15M
🦋لحظههای ناب همصحبتی باخدا
در #ماه_مبارک_رمضان 🦋
💠 #تحدیر (تندخوانی)
💠 #جزء_پانزدهم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : ۳۳ دقیقه
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─