مغز من تو گل فروشی:
به کاکتوس دست بزن😐😁
+کمتر حق بگوو...
#یخ_در_بهشت
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
شربت خاکشیر، شربت خاکشیر یک ثانیه بعد
#یخ_در_بهشت
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
بسم رب العشق #قسمت_سی_ودوم - 😍 #علمدارعشق 😍# باصدای الله اکبر اذان صبح از خواب بلندشدم جمله شهیدم
بسم رب العشق
#قسمت_سی_وچهارم -
😍 #علمدارعشق😍#
آخرای تابستان بود
همه جمع شده بودن خونه ما
پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات
و خانواده همسرسیدهادی
جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه هارو مشخص کنیم
قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه
عروسی نرجس سادات عید غدیر
تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود
این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم
آرایشگاه و مزون و....
قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن
چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود
برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تراز منابع فقهی بود
سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه
ترم سوم دانشگاه شروع شد
برای منم یه شروع نو بود
فردا از صبح تاشب کلاس دارم
اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم
قراربراین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا ببرم
سیدهادی استاد رو دعوت کرده بود
آقاجون هم حاج کمیل را
قراربود من کارت رو ببرم بدم به زهرا
کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم
زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد
منم دارم به حرفاش گوش میدم
توهمین حین آقا مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن
یهو یاد کارت عروسی افتادم
- راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم
دیدم صداش بغض آلودشد
*😔😔😔نرگس عروس شدی؟😢😢
- توروخدا کم خوشحال شو زهرا
* جان زهرا بگو کارت عروسی
کیه ؟😢😢
- مال نرجس
چرا ناراحتی شدی؟
* هچی چیزه
- چیزه چیه ؟
آخه
درست حرف بزن منم بفهمم
با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت :
😡😡😡اونیکه باید بگه که ساکته فعلا
- والا من که نمیفهمم تو چی میگی
دارم میرم نماز میای؟
*تو برو منم تا یه ربع دیگه میام
-؛باشه
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
بسم رب العشق
#قسمت_سی_وپنجم -
😍 #علمــــــدار_عشــــــق 😍
#راوی_مرتضــــی #
نرگس سادات خانم که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد
معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه
نشست کنار علی
و کارت گرفت سمتم
زهرا: بفرما آقامرتضی
اگه الان کارت عروسی خودش بود
چیکار میخاستی بکنی برادرمن
دستم بردم وسط موهام
با ناراحتی گفتم :
چیکارکنم آخه زهرا
زهرا : چیکارکنی ؟
هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره
+ نگو خدانکنه :/
زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات خانم نیست
زهرا: پس چیه؟
+ میترسم
میترسم
نرگس سادات بین منو استاد مرعشی
استاد مرعشی رو انتخاب کنه
زهرا: استاد مرعشی؟🤔🤔
+ یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی ؟؟!
زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟
+ آره من مطمئنم 😔😔😔
زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات
استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه
انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه
+چیکارکنم آخه خواهرمن
زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت😒🚶♀
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
آیا می دانید که آمـــار ازدواج در کدوم حیوونا بیشتره ؟ ؟ ؟
” حلـــــــزون ” چون هم خونه داره هم ماشـــــین😂😂
#یخ_در_بهشت
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
برای یک مرد خریدن یک هندوانهی شیرین و سرخ
از بردن مدال جهانی غرورآمیزتره👌🤣
#یخ_در_بهشت
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
بسم رب العشق #قسمت_سی_وچهارم - 😍 #علمدارعشق😍# آخرای تابستان بود همه جمع شده بودن خونه ما پدر
بسم رب العشق
#قسمت_سی_ششم -
😍 #علمدارعشق 😍#
#راوی نرگــــــس ســـادات#
نمازمو خوندم از مسجد دانشگاه خارج شدم تو حیاط مسجد
استاد مرعشی دیدم
صداش کردم
- استاد
برگشت سمتم
•• بله بفرمایید
- سلام استاد خسته نباشید
•• ممنونم همچنین
درخدمتونم خانم موسوی
کارت عروسی گرفتم سمتش گفتم استاد خدمت شما
حتما با مادربزرگوارتون تشریف بیارید
به چشم دیدم رنگ رخ استاد پرید
•• خانم موسوی ازدواج کردید؟😔😔
+ 😳😳نه استاد کارت دعوت عروسی سیدهادی هستش
خودش وقت نداشت
دادمن بیارم
انگار خیلی خوشحال شد
•• بله ممنونم خیلی زحمت کشید
ان شاالله خوشبخت بشند
- ممنونم
به خودم گفتم این زهرا و استاد شدیدا مشکوک میزننا
کلاس بعدازظهرمون با استاد مرعشی بود
•• سلام بچه ها خسته نباشید
یه هدیه ویژه برای بچه های نخبه کلاس دارم
همهمه بچه ها بالا گرفت
چی استاد
استاد بازم نخبه ها
•• ساکت
خانمها موسوی ،کرمی و آقای صبوری
این هدیه ویژه من برای نمرات درخشانتون در طی این سه ترم متوالی هست
قراره بچه های ترم بالایی رشته شما ببریم نیروگاه هسته ای نطنز
با رئیس دانشگاه صحبت کردم شما سه دانشجوی نخبه هم با بچه های ترم بالایی بیاد
این اردوی علمی - سیاحتی محسوب میشه و حدود ۱۰ روز طول میکشه
دوروز دیگه ساعت ۷ صبح دانشگاه باشید که حرکته
تایم کلاس تموم شد من و زهرا و آقای صبوری رفتیم پیش استاد
استاد خیلی ممنون
خیلی زحمت کشیدید
•• خواهش میکنم
یاعلی
از زهرا خداحافظی کردم رسیدم خونه
- سلامممممم براهالی خونه
آقاجون : سلام بر شیطون خونه
- آقاجون من شیطونم 😢😢
آقاجون : تو عشق بابایی نرگس خانم رفتم جلو سرم گذاشتم رو پاش
آقاجون خیلی دوستون دارم
آقاجون سرم بوسید و گفت سلامت باشی دخترم
منم دوست دارم
من برم اتاقم وسایلم بذارم بیام
آقاجون : برو بابا
وسایلم گذاشتم برگشتم تو حال
- حاج بابا چای میخورید براتون بریزم
آقاجون : زحمتت میشه بابا
- نه آقاجون دوتا فنجون چای ☕️☕️ ریختم بردم تو حال
آقاجون پس فردا دانشگاه بچه ها میبره اصفهان برای نیروگاه هسته ای
منم جزوشون
اجازه میدید برم؟
آقاجون : آره بابا برو
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
بسم رب العشق
#قسمت_سی_هفتم -
😍 #علمـــدارعشــــق😍#
تا همه بچه ها جمع بشند و سوار اتوبوس بشیم ساعت ۸ صبح شد
منو زهرا کنارهم نشستیم هم ردیف ما همسر و برادر زهرا نشستن
برای ناهار و نماز یه جا توقف کردیم
بعداز اقامه نماز با بچه ها به سمت رستوران حرکت کردیم
بچه ها داخل رستوران همهمه ای ایجاد کرده بودن
زهرا با برادر و همسرش دور یه میز نشستن
منم ترجیح دادم تنها باشم
استادمرعشی داشت بایکی از آقایون حرف میزد
تا حرفشون تمام شد اومد سمت من
استاد: چرا تنها نشستید خانم موسوی
- خانم کرمی با برادر و همسرش نشسته
منم دیگه مزاحمشون نشدم
استاد: اجازه هست من هم میزتون بشم
- بله بفرمایید
استاد: حقیقتا خانم موسوی خیلی وقته میخام باهتون صحبت کنم
اما نمیشه
- من درخدمتم استاد
تا استاد اومد حرف بزنه
یهو سر وکله زهرا پیداشد
زهرا: استاد ببخشید با نرگس سادات کار دارم
استاد : ☹️☹️خواهش میکنم بفرمایید
زهرا منو برد سمت میزشون و گفت پیش خودم باش
- زهرا تو چته
بعداز خوردن ناهار به سمت اصفهان حرکت کردیم ساعت ۶ غروب بود که رسیدیم محل اسکانمون
یه هتل خیلی شیک که از قبل رزو شده بود
منو زهرا تو یه اتاق بودیم
مرتضی و صبوری و استاد مرعشی هم یه اتاق دیگه
با صدای اذان صبح گوشیم از جا بلندشدم
روسریمو مدل لبنانی بستم چادرلبنانیم سر کردم و به سمت حسینه هتل رفتم
بعداز اقامه نماز
استاد مرعشی تو سالن دیدم
با چشمای خواب آلود بهش سلام دادم
- سلام استاد
•• سلام قبول باشه
خانم موسوی چقدر چادر بهتون میاد
- ممنونم استاد 😅😅
بعداز صرف صبحونه با اعلام استاد سوار اتوبوس شدیم و به سمت نیروگاه هسته ای نطنز حرکت کردیم
یاد یه خاطره از کیک زرد افتادم
برای زهرا که تعریف کردم
با صدای بلند خندید
•• خانم کرمی به چی میخندید
زهرا : استاد خانم موسوی یه خاطره خیلی جالب گفتن
•• میشه برای منم تعریف کنید
- بله
حدود ۱۵ سالم بود که برای اولین بار اسم کیک زرد از صدا وسیما شنیدم
پیش خودم فکرمیکردم واقعا یه کیک خوردنیه که تقسیمش میکنن و به هر بیماری یه مقداری میدن
استاد : چه برداشت جالبی
بعداز ۲ ساعت به نیروگاه نطنز رسیدیم
بازرسی های ویژه انجام شد و حالا باید خودمون استریل شدیم که مبادا میکروبی و ویروسی و چه چیزهای ازاین دست با خودمون وارد سایت ها بشه
منو زهرا و آقای صبوری فقط مجاز به مشاهده بودیم
من شروع کردم به غرغر کردن
- خوب چرا مارو آورده وقتی حتی اجازه حتی لمس چیزی نداریم
استاد از پشت سرم گفت
استاد: خانم موسوی خسته شدید
- خیلی استاد
چرا ما اومدیم
خوب همین فیلمش رو بعدا سر کلاس میدیم
استاد : چون تو سفر میشه طرف مقابل رو شناخت
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─