eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه ی دوم صدای سم اسب ها و زنگوله شترها نزدیک و نزدیک تر می شد. هنوز وارد شهر کوفه نشده بودند. چادرم را زیر بغلم زدم و بالای تپه ای رفتم تا بهتر بتوانم تماشای شان کنم. کاروان بزرگی بود به همراه سربازها و ابزارهای جنگی شان و اسب ها و شترها و تعدادی مردم سواره و پیاده. بین شان زن و بچه هم دیده می شد که به نظر می رسید اسیر باشند. قیافه هاشان خسته و ناراحت بود. اشک ها روی صورت هاشان خشکیده بود. سربازها آنها را به دنبال هم راه می بردند و با نیزه هایی که به بلندی قدشان بود، مراقب بودند فرار نکنند. زن ها پوشش درستی نداشتند و بعضی از دخترها سرشان برهنه یا نیمه برهنه و لباس های شان خونی بود. آنها که سرشان برهنه یا نیمه برهنه بود با دست سرهاشان را پوشانده بودند. منتظر ماندم تا نزدیک شدند. از تپه پایین رفتم. به یکی از زن ها نزدیک شدم و پرسیدم: شما از کجا می آیید و اسیران کدام طایفه اید؟ زن گفت: از کربلا می آییم و اسیران آل محمدیم. با شنیدن این حرف انگار خون در رگ هایم ازجریان افتاد. نگاهی به بقیه زن ها و بچه ها انداختم و دوان دوان به طرف محل زندگی ام رفتم که همان نزدیکی بود. توی کوچه که رسیدم، دو تا از زن های همسایه را دیدم که داشتند با هم حرف می زدند. قضیه را برای آنها هم تعریف کردم. هر سه به خانه هامان رفتیم و با دستی پر به سوی اسیرها برگشتیم. هر چه چادر، مقنعه و لباس خوب داشتیم به زن ها و بچه های اسیر دادیم تا خودشان را بپوشانند. وقتی چشمم به سرهای روی نیزه افتاد، نتوانستم تحمل کنم؛ شروع زدم به جیغ زدن. زن های همسایه هم که آمده بودند، همراهی ام کردند. اندک اندک مردهای شهر دور کاروان جمع شدند و وقتی هویت اسیران را فهمیدند، آنها هم بلند بلند گریستند. روی یکی از شترها جوانی با حالت نزار و صورتی در هم و رنگ پریده نشسته بود. بعدها فهمیدم علی بن الحسین است که به دلیل بیماری او را نکشته اند. او لبان خشکیده اش را از هم باز کرد و با اشاره به مردم کوفه که دور کاروان جمع شده بودند گفت: اینها برای ما گریه می کنند؟ پس ما را چه کسی کشت؟ با این حرف سر و صداها و گریه ها بیشتر شد. دیگر نفسم بالا نمی آمد؛ کم کم همه چیز جلو چشمانم تاریک شد. ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه «کاشوب»، روایت آدم‌ها از روضه‌ها مجموعه «کآشوب» نه تاریخ است، نه قصه و نه خاطره، بلکه روایت زندگی کردن آدم‌ها در روضه‌ها است؛ روایت زنده ماندن روضه در گذر زمان. وقتی کتاب را می‌خوانیم به یاد خاطرات خودمان از مجالس عزا در دوران کودکی می‌افتیم. خوابیدن روی زمین بین پاهای سینه زن‎ها، رفتن زیر چادر مادر برای خوابیدن وسط روضه، نگاه کردن از پایین به بالا به سینه زن‌ها. یا وقتی که بزرگتر شدیم شرکت در هیئت‌ها و مجالس یا شرکت در دسته‌های سینه زنی و زنجیر زنی، اصرارهای زیاد به پدر و مادر برای خرید زنجیر و تجربیاتی از این دست که همه ما حداقل یک بار با آنها مواجه بودیم. این کتاب‌ها شما را به یک روضه واقعی می‌برند و این احساس را برای شما ایجاد می‌کنند که روضه را نمی‌توان از زندگی جدا کرد و روضه، بخشی از زندگی ما ایرانی‌ها است. با این کتاب‌ها در تاریخ زندگی می‌کنید و قصه‌ها و روایت‌های واقعی و نگاه‌های تازه به روضه و جلسات امام حسین علیه السلام را می‌خوانید ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🥀 مهمان داریم! :) مراسم تشییع پیکرهای مطهرِ پنج شهید مدافع حرم ⊱شهدای تفحص شده در سوریه⊰ 🗓 زمان : دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۸ 📌 مکان : مشهدمقدس، میدان شهدا به سمت حرم مطهر رضوی 🙂💔 @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« 🖤🥀» ســـلام‌علی‌قلــب‌زیـــنب‌الصبور دلشوره‌های‌زینب‌کبری‌شروع‌شد:) زینب جان دلشوره هایت را به سیلاب چشمانِ عاشقانِ حسینی بشوی چراکه شیرمردانی چنین... به جبرانِ غم های سنگینی که تورا پیر کرد پشتت ایستاده اند... و حال مادرانی محتاج افقی ز کرانه صبر وشکیبایی تو هستند...💔 مراسم تشییع پیکرهای مطهرِ پنج شهید مدافع حرم ⊱شهدای تفحص شده در سوریه⊰ 🗓 زمان : دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۸ 📌 مکان : مشهدمقدس، میدان شهدا به سمت حرم مطهر رضوی 🖤¦↫ 🥀¦↫ @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی سوم شب داشت به نیمه می رسید. مثل هر شب توی حیاط دیر نشسته بودم. هنوز دست هایم به طرف آسمان دراز بود و داشتم دعا می کردم که متوجه چیز عجیبی شدم. آسمان روشن تر از هر شب بود. دعایم که تمام شد، بلند شدم و توی آسمان دنبال ماه گشتم. ماه باریک بود. حساب کردم دیدم اوایل ماه است، ولی آسمان مثل شب های مهتابی روشن بود؛ طوری که نور ستاره ها اصلاً به چشم نمی آمد. باید اتفاقی افتاده باشد امشب. باد صداهایی را با خود می آورد که معلوم نبود چیست و از کجاست. از دیر بیرون آمدم. صدای زوزه گرگ ها از دوردست می آمد. بیرون دیر کسی نبود. اما کمی دورتر صداهایی می آمد. به طرف صدا رفتم. صدا از پشت یک تپه بود و روشنایی هم. هرچه به طرف تپه می رفتم، نور بیشتر می شد؛ گویی منبع نور آنجا بود. پشت تپه صدای حرف زدن و خنده های چند مرد می آمد. مستقیم به سمت نور رفتم. پشت تپه نور از زمین به آسمان می رفت. یکی از آنها مرا دید. شمشیرش را از غلاف درآورد و گفت: تو کیستی؟ این موقع شب اینجا چه می خواهی؟ ـ من راهبی هستم که در دیری در همین نزدیکی زندگی می کنم. شما کیستید؟ مرد که سربندش را روی سرش جابه جا می کرد، به لباس هایم نگاه کرد و گفت: ما یاران ابن زیاد هستیم. صدای گفت وگوی ما، همراهانش را به سمت مان کشاند. از پشت مرد داشتم منبع نور را می دیدم؛ سر بریده ای که روی نیزه بود و کنار تپه گذاشته بودندش. پرسیدم: این سر مال کیست؟ مرد و همراهانش که خیال شان راحت شده بود آزاری به آنها نمی رسانم گفت: سر حسین، پسر علی بن ابی طالب و فاطمه دختر پیامبر. داریم آن را به شام و قصر یزید می بریم. فکر کردم اشتباه شنیدم. حرف هایش را یک بار دیگر توی ذهنم تکرار کردم و پرسیدم: منظورت پیغمبر خودتان است؟ مرد نیشخندی زد و گفت: بله. قیافه اش با آن نیشخند داشت شبیه گرگ های بیابان می شد. ـ چه بد مردمی هستید شما. اگر مسیح فرزندی داشت، ما او را روی چشم خود می گذاشتیم. مرد شبیه به گرگ گفت: خیلی حرف می زنی پیرمرد. فکری به ذهنم رسید. مرد داشت به سوی همراهانش می رفت. صدایش کردم: می خواهید معامله ای با من بکنید؟ سرش را برگرداند. بقیه هم گوش هاشان تیز شد. ـ من ده هزار دینار به شما می دهم. اجازه بدهید این سر بریده امشب پیش من باشد. آن را با خودم به دیر می برم، فردا صبح که خواستید حرکت کنید بیایید و آن را از من تحویل بگیرید ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صحنه گردان عاشورا؛ پاسخ به سوالات و شبهات نویسنده این کتاب عاشورایی بر این باور است که سخن از عاشورا و عاشوراییان بدون بررسی نقش مدیر و مدبّر عالم نگاهی بس ناقص است. در این کتاب به زیبایی و با استفاده از آیات قرآن کریم، روایات، ادعیه و زیارات اهل بیت علیهم السلام، نقش صحنه­ گردان عاشورا به نمایش گذاشته شده است. در این کتاب نگاه­ های جزیره‌ای به وقایع عالم به سوی نگرشی یکپارچه رهنمون شده­ است؛ نگرشی که در همه چیز و هر حادثه‌،‌ توجه به حضور پررنگ خداوند متعال دارد؛ یعنی نگاه به حوادث عالم از دریچه‌ تقدیر‌ها و نقشه‌ها و مدیریت‌های الهی. در آن هنگام که حوادث عالم را از دریچه‌ نظام مُقدّرات الهی به نظاره بنشینیم، به این نتیجه می­رسیم که صحنه‌گردان همه‌ حوادث عالم، یکی است. آن زمان که عاشورا را از دریچه‌ صحنه‌گردانی خداوند متعال ببینیم، تازه خواهیم فهمید که پیش از این، بیشتر ندانستن بود، تا دانستن. گویا عاشورا تازه برای ما عاشورا می­شود. آن زمان است که دیگر هیچ تقابلی بین «دستگاه خدا» و «دستگاه امام حسین علیه السلام» نخواهیم دید. یکی از دلایل گستردگی مطالب این کتاب، بررسی یک به یک این مباحث است. البته با گسترش مطالب، نه‌تنها نگرش ما به حادثه‌ عاشورا تغییر خواهد کرد، بلکه نگرش ما به تمام مسائل ریز و درشت زندگی عوض خواهد شد و نقش صحنه‌گردان عاشورا را در تمام زندگی خود و دیگران به گونه‌ای دیگر مشاهده خواهیم کرد ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─