eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
‏یسری گوشیمو زدن افتادم دنبال یارو طرف انقدر گنده بود که من اصلا برنامه‌ای برا بعد رسیدن بهش نداشتم همش دعا دعا میکردم تندتر بره که بهش نرسم😰🏃‍♂😂 😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
بسم رب العشق #قسمت_سیزدهم - #علمـــــــدارعشـــــــق😍 # امروز جشن ورودی دانشگاه هست من با آقاج
بسم رب العشق - 😍 😍# سوار اتوبوس شدیم به طوری اتفاقی من و زهرا کرمی کنارهم قرارگرفتیم زهراشروع کرد به حرف زدن منو شما چندتارتبه باهم فرق داریم - بله درسته:) -اسم من زهراست -منم نرگس ساداتم - ای جانم ساداتی ! میگم نرگس بااینکه مانتویی هسای چقدرباحجابی -ممنونم زهراجان 😊 شروع کردیم به حرف زدن باهم دوست شدیم زهرا اینا ۴ تابچه بودن مرتضی- مجتبی- فاطمه - زهرا پدرزهرا جانباز جنگ بود توعملیات کربلای۵ جانبازشده بود چندساعت بعد رسیدیم دریا همه کنارهم آب بازی میکردن ولی من تنها روی یه تخت سنگ نشسته بودم و به دریا نگاه میکردم چندمتر اون طرف تر زهرا و برادرش باهم آب بازی میکردن زهرا باحجاب کامل و برادرشم با لباس یقعه طلبگی معلوم بود خیلی باهم صمیمی بودند تا آقای صبوری همکلاسیمون رفت سمت آقای کرمی زهراهم اومد پیش من نرگس پاشو بیا بریم صدف جمع کنیم باشه ناهار رو منو زهرا باهم خوردیم بعداز ناهار به سمت ویلا راه افتادیم ویلای ما تا ویلای آقایون ۳۰۰ متری فاصله داشت فضای ببینشم یه جنگل سرسبز بود منو نرگس یه دخترخانمی به اسم مرجان رفیعی باهم تو یه اتاق بودیم مرجان دخترِ خیلی کم حجابی بود من که انقدر خسته بودم بدون شام خوابیدم فردا صبح بعداز صبحونه زهرا اعلام کرد داریم میریم بازارمحلی اما خانمها حواسشون باشه از کاروان جدانشن منو- زهرا کنارهم راه میرفتیم و خرید میکردیم چشمام خورد به یه دست فروش که لباس محلی میفروخت چهاردست خریدم برای خودم - نرگس سادات- رقیه سادات و زن سیدهادی 👚👚👘 بعدازظهر بعدازنماز و صرف ناهار یه مقداری استراحت کردیم بعد به سمت چندتا امامزاده که تا ویلا یه ساعتی فاصله داشتن حرکت کردیم من هم طبق معمول به حرمت مکانی که قراربود بریم چادر سرم کردم :) روز سوم اردومون درشمال رفتیم تلکابین سواربشیم تعداد دخترا ۳۰ نفر بود و تو کابین ۶ تا خانم سوارشدیم عصری ساعت ۴ بعدازظهر به سمت مشهدالرضا حرکت کردیم ❤️                          ─┅─✵🕊✵─┅─                       @Dokhtaran_morvarid                          ─┅─✵🕊✵─┅─
بسم رب العشق 😍 😍# تا رسیدن ما به مشهد ۱۶ ساعتی طول کشید برنامه مشهدمون کلا متفاوت بود خانما یه هتل بودن آقایون یه هتل دیگه هرکس هم هرتایم و هرجا میخاست میتونست بره منو زهرام باهم میرفتیم حرم ،بازار فقط تنها جایی که من و زهرا و آقای کرمی و آقای صبوری چهارتایی باهم رفتیم پارک ملت مشهد بود واگرنه حتی باغ وحش هم منو زهرا تنهایی رفتیم من که انقدر خرید کرده بودم با یه چمدون اومده بودم با چهارتا چمدون داشتم برمیگشتم چمدون ها هم سنگین -وای نرگس اینا رو چطوری ببریم +نمیدونم زهرا - آهان فهمیدم زهرا گوشی مبایلش گرفت دستش - الوسلام داداش توهتل مایی؟ * الو سلام بله چطور مگه؟ - میشه بیایی اتاق ما * بله حتما +زهرا این چه کاری بود کردی؟ من خرید کردم داداش بنده خدای تو زحمتش بکشه ؟ - ن بابا چه زحمتی منو زهرا و آقای کرمی با چمدون ها وارد آسانسور شدیم مرتضی: خانم موسوی ببخشید یه سوال + بله بفرمایید مرتضی: اسم پدر بزرگوارتون سیدحسن هست؟ + بله چطور؟ مرتضی: پدرتون فرمانده پدرماهستن + اسم شریف پدرتون چیه ؟ مرتضی : کمیل کرمی + وای خدای من پدرمن سالهاست دنبال جانشینش تو عملیات کربلای ۵ میگرده سوار ماشین شدیم و به سمت قزوین راه افتادیم یه ساعت اومده برسیم قزوین که گوشیم زنگ خورد عکس و شماره سیدهادی رو گوشی نمایان شد + سلام عزیزدل عمه 😍 •• سلام عمه خانم کجایی ؟ + نزدیکیم چطور؟ •• بابا بیا که کاروان خاندان موسوی انتظارت میکشنن + کیا اومدید •• همه مگه حاج بابا میذاره کسی نیاد استقبال سوگلیش + به آقاجون بگو براش یه سوپرایز دارم •• باشه کارنداری عمه خانم + نه عزیزم تلفن که قطع کردم رو به زهرا گفتم : زهرا میخام نشون بابا بدمتون به داداشتم بگو‌بی زحمت - باشه بعداز یه ساعت رسدیم چمدونا رو داداش محمد و سیدهادی تحویل گرفتن منو زهرا و آقای کرمی رفتیم به سمت آقاجون بعد سلام و احوال پرسی و مقدمه چینی + آقاجون یادتونہ گفتید چهره آقای کرمی براتون آشناست °° آره بابا پسرم اسم پدرت چیه ؟ ••کمیل حاج آقا جانشین شما تو عملیات کربلای ۵ آقاجون مرتضی سفت مرتضی در آغوش گرفت بعدمدتی که آروم شد شماره منزل و آدرسشون گرفت به سمت خونه راهی شدیم ❤️                          ─┅─✵🕊✵─┅─                       @Dokhtaran_morvarid                          ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی یکی بهم میگه: مراقب مهربونی هات باش، همش تو راه به جیبم نگاه میکنم، یه وقت مهربونی هام نریزه 😂😂🤣😁😆 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
‏سالاد سزار نون اسمشو میخوره والا(🙄) 😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
بسم رب العشق #قسمت_پانزدهم - 😍 #علــــــــــمدارعشـــــــــق😍# سوار اتوبوس شدیم به طوری اتفاقی
بسم رب العشق - 😍 😍# # پدر و مجتبی وارد خونه شدن زهرا رفت چهارتا چای ریخت و آورد یهو مادرم گفت: مرتضی جان مادر اون تله فیلمی که قراربود برای دانشگاه تهیه کنی چی شد مادر؟ - هیچی مادر تائتر و سرود و بقیه برنامه ها حتی موسیقی متن فیلم من حاضره اما متن تله فیلم آماده نیست + خوب در مورد چیه؟ - شهدای کربلای ۵ زهرا: داداش پدر که جزو جانبازان کربلای ۵ عه * مارو درحدی نمیدونه ک ازمون استفاده کنه - پاشدم رفتم سمت پدر سرمو گذاشتم روی پای پدر گفتم نه پدر من اصلا یادم نبود * زهراجان دخترم اون آلبومها بیار با داداشت حرف بزنم مرتضی جان این ولیچرو لطفا حرکتش بده بریم اون اتاق پدر شروع کرد به تعریف ... تا عکس حاج حسن موسوی رو دیدم پدر؛ این شخص کی هست ؟ * ایشون فرماندم بودن حاج حسن موسوی - موسوی 🤔🤔 موسوی پدر من این آقا میشناسم * میشناسی؟ - آره پدر چهره شون برام خیلی آشناست روز جشن ورودی دیدمشون اصلا دخترشون نرگس سادات هم کلاسی زهراجان هست * باورم نمیشه پیداش کردم - زهراجان خواهر شماره همکلاسیت خانم موسوی بگیر پدر با پدرشون صحبت کنه زهرا : چشم خداشکر پدر بدون شوکه شدن جریان حاج حسن متوجه شد ❤️                          ─┅─✵🕊✵─┅─                       @Dokhtaran_morvarid                          ─┅─✵🕊✵─┅─
بسم رب العشق 😍 😍# # فردا اولین کلاس دانشگاه مون هست تو اتاقمون دراز کشیده بودیم بانرجس حرف میزدیم 🗣 - نرگس فرداشب عروسی دعوتیم میخام لباس محلی های تو برام از شمال خریدی بپوشم + إه عروسی کیه؟ - عروسی پسرعمه آقامحسن + إه همون طلبهه - خواهرجان تو این طایفه هم یا پاسدارن یا طلبه 😂😂😂😂 + آره نرجس دیدی تو فامیل ما همه با طباطبایی ازدواج میکنن - آره نرگس تو چی ؟ چه تصمیمی گرفتی برای حجاب و آینده و ازدواج؟ + حجاب که دارم بهش نزدیکتر میشم آینده که فعلا فقط برام درس و دانشگاه مهمه ازدواج تا خدا چه بخاد 🙂 نرجس آقامحسن میذاره فرداشب اجازه میده اون لباس محلی بپوشی ؟ + قراره محسن چندساعت قبل از مراسم بیاد من لباسم براش بپوشم نظربده - آهان این خوبه 👏👏👏 عروسی خودتون کیه؟ + سال دیگه ولادت آقا صاحب الزمان - نرجس بری دلم برات خیییییلی تنگ میشه 😢😢 + ان شاالله تا وقت رفتن من تو نامزدکنی با نرجس تا ساعت ۱ نصف شب از هردری حرف زدیم کلاسم ساعت ۹ صبح بود با ماشینم به سمت دانشگاه حرکت کردم زهرا رو تو راهرو دانشگاه دیدم باهم رفتیم سرکلاس 🏃‍♀ حدود نیمه ساعت بعد استاد سرکلاس حاضرشد °° بسم الله الرحمن الرحیم . بنده علی مرعشی استاد درس فیزیک تون هستم دانشجوی ترم ۲ دکترای فیزیک پلاسمام به من گفتن نخبه های جوان دانشگاه همه تو رشته و کلاس شمان حالا یکی یکی بلند بشید خودتونو معرفی کنید رتبه و سن و شهری که ازش اومدید بگید اول خانمها خودشون رو معرفی کنید 🖐 اول زهرا بعد مرجان خودشون معرفی کردن بعدنوبت من شد به نام خدا 🧕 نرگس سادات موسوی رتبه ۹۸ قزوین اومدم بشینم که استاد گفت ببخشید خانم موسوی شما با آقای سیدهادی موسوی نسبتی دارید؟ -بله استاد برادرزاده ام هستن +چه عالی!! من از دوستان سیدهادی هستم گوشیم رو فورمت کردم شماره سیدهادی از گوشیم پاک شده میشه شماره اش به من بدید ؟ - بله اجازه بدید باهاش هماهنگ کنم بعد... +بله حتما بعداز کلاس شماره سیدهادی رو دادم به استاد ❤️                          ─┅─✵🕊✵─┅─                       @Dokhtaran_morvarid                          ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرد به همسرش:من هیچ کسی رو تو این کره خاکی بیشتر از تو دوست ندارم همسرش:تو بقیه کره ها چی؟😂😂😁😆🤣😅 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid