eitaa logo
♡دختران بسیجی♡
759 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
189 فایل
کپی حلال ✨﷽✨ ♥️۱۴۰۰/۵/۱۳♥️ ساعت:15:15
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«» 🔸 امام زمان به یاد ماست، ما چقدر به یاد او هستیم؟... أللَّھُمَ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْفَـــــــــرَج💚 ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چھ‌زیبــٰاست زندگۍڪردن‌بــٰا'امید'! نھ‌امیدبخود؛ ڪھ‌غروراست'! نھ‌امیدبھ‌دیگران؛ ڪھ‌تباهۍاست'! بلڪھ‌امیدبھ‌خدا؛ ڪھ‌خوشبختۍوآرامش‌است'(: ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
• . محمدهـٰادی‌همیشہ‌میگفت: من‌یقین‌دارم‌چشمـےڪھ‌بہ‌نگــٰاھ‌حرام عادت‌کند‌خیلـےچیزهاراازدست‌میدهد چشم‌گنھ‌ڪارلایق‌شھادت‌نیست . . . ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 لازمه محبت اهل بیت علیهم السلام 💠 امام علی علیه السلام فرمودند: 🍃 منْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً 🔹 هر كه ما اهل بيت را دوست دارد بايد براى پوشيدن پيراهن (شكيبائى بر) فقر آماده شود. ✍️ فقر در این جا به معنای ساده زیستن و قانع بودن به زندگی خالی از زرق و برق و تجمل است. در این جا صبر بر فقر، به جلباب و پوشش تشبیه شده، زیرا همان طور که جلباب و پوشش، بدن را می پوشاند، صبر نیز فقر را می پوشاند. 📚 نهج البلاغه ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
✨ امام علی (ع) می فرماید : 💠امــر به معــروف ونهی از منکر ، نه مرگی را نزدیک می کند ونه رزق و روزی انســانی را کاهــش می دهد . 📚نهج البلاغه ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
انرژی مثبت: عبور کن! مانند پیچکی که برای بزرگ شذن و جوانه زدن از هر جایی عبور میکند🌱 صبحتون به خیر و شادی💕😊 ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امـام‌علۍ﴿؏﴾مۍفـرمایند؛ بـرتـرین‌ایمـان،امـانت‌دارۍاسـت.! - -هرروزبـآیڪ‌حدیث(:🌱! - ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌥•• 🌱 «اُجیبُ‌دَعوَهُ‌الدّاعِ‌إِذا‌دَعاٰنِ»بقره|۱۸۶ آرزوکن، آرزوهایی‌به‌بزرگیِ‌مستجاب‌کننده‌اش🌼🍃! . ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
چادرم را از مادرم زهرا به ارث بردم✨💛 ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
هدایت شده از دُخْتَࢪاݩِ حُسِینے♥️🌿
یادت نره کمی زندگی کن میان این همه هیاهو...🌻⛓ |دخترانِ‌حسینۍ🌿!|
به وقت رمان✨🌱
پیش خودم فکر می کردم نکند حمید بخاطر اصرار خانواده یا چون از بچگی این حرف ها بوده،به خواستگاری من آمده است.جوابی که حمید داد خیالم را راحت کرد؛نمی دونم چی باعث شده همچین سوالی بپرسین.اگه مورد پسند نبودین که نمی اومدم اینجا و اینقدر پیگیری نمی کردم. از ساعت پنج تا شیش و نیم صحبت کردیم.هنوز نمکدان بین دست های حمید می چرخید.صحبت ها تمام شده بود.حمید وقتی می خواست از اتاق بیرون برود به من تعارف کرد گفتم نه شما بفرمایین گفت حتما می خواین فکر کنید،.‌ پس اجازه بدید آخرین حدیث رو بگم یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادته بین صحبت هایمان چندین بار از حدیث و روایت استفاده کرده بود.هر چیزی که می‌گفت یا فال امام صادق (ع) بود یا فال امام باقر (ع) با گفتن این حدیث صحبت ما تمام شد و حمید زودتر از من اتاق را ترک کرد.آن روز نمی دانستم مرام حمید همین است:" می آید نیامده جواب میگیرد و بعد هم خیلی زود می رود."حالا همه آن چیزی که دنبالش بود را گرفته بود من ماندم و یک دنیا رؤیاهایی که از بچگی با آن ها زندگی کرده بودم و حس می کردم از این لحظه روز های پر فراز و نشیبی باید در انتظار من باشد یک انتظاره تازه که به حسی تمام نشدنی تبدیل خواهد شد. تمام آن یک ساعت و نیمی که داشتیم صحبت می کردیم. پدرم با اینکه پایش در رفته بود عصا به دست بیرون اتاق در رفت و آمد بود می رفت ته راهرو.به دیوار تکیه می داد، با ایما و اشاره منظورش را می رساند که یعنی کافیه!در چهره اش به راحتی می شد استرس را دید. می دانستم چقدر به من وابسته است و این لحظات او را مضطرب کرده. ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
همیشه وقتی حرص می خورد عادت داشت یا راه می رفت یا لبش را ور می چید. وقتی از اتاق بیرون آمدم. عمه گفت:" فرزانه جان! خوب فکراتوبکن. ما هفته ی بعد برای گرفتن جواب تماس میگیریم. "از روی خجالت نمی توانستم درباره ی اتفاق آن روز و صحبت هایی که باحمید داشتم با پدر و مادرم حرفی بزنم. این طور مواقع معمولا حرف هایم را به برادرم علی می زنم. درماجراهای مختلفی که پیش می آمد. مشاوره خصوصی من بود. با اینکه از نظر سنی یک سال از من کوچک تر است. ولی نظرات خوب و منطقی ای می دهد. باشگاه بود. وقتی به خانه رسید، هنوز ساکش را زمین نگذاشته بود که ماجرای صحبتم با حمید را برایش تعریف کردم و نظرش را پرسیدم،گفت: "کار خوبی کردی صحبت کردی. حمید پسر خیلی خوبیه. من از همه نظر تاییدش می کنم. "مِهر حمید از همان لحظه ی اول به دلم نشسته بود. به یاد عهدی که با خدا بسته بودم افتادم؛ درست روز بیستم حمید برای خواستگاری به خانه ما امده بود. تصورش راهم نمی کردم توسل به ائمه این گونه دلم را گرم کند و اطمینان بخش قلبم باشد. حس عجیب و شور انگیزی داشتم. همه ی آن ترس ها و اضطراب ها جای خودشان را به یک اطمینان قلبی داده بودند. تکیه گاه مطمعنم را پیدا کرده بودم. احساس می کردم با خیال راحت می توانم به حمید تکیه کنم. به خودم گفتم: "حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد." سه روزی از این ماجرا گذشت. مشغول رسیدگی به گل های گلخانه بودم. مادرم غیرمستقیم چند باری نظرم را درباره حمید پرسیده بود. ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت کارد به استخوان رسید💔 ➕اینوگوش کن 𝐣𝐨𝐢𝐧↠@dokhtaranbasij ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄